ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

اگر جایی با هشتگ #لاادری مواجه شدید، یعنی اسم شاعر را نمی‌دانیم؛
شاعر را که شناختید به ما هم خبر دهید...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۳۳۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «غزل معاصر» ثبت شده است

مرا ندیده بگیرید و بگذرید از من
که جز ملال نصیبی نمی
برید از من

زمین سوخته
ام نا امید و بی برکت
که جز مراتع نفرت نمی
چرید از من

خدا به نیمه
‌ای از خویش و نیمی از ابلیس
در آن سپیده چه معجونی آفرید از من؟

عجب که راه نفس بسته
اید بر من و باز
در انتظار نفس
های دیگرید از من

خزان به قیمت جان جار می
زنید اما
بهار را به پشیزی نمی
خرید از من

شما هر آینه، آیینه
اید و من همه آه
عجیب نیست کز اینسان مکدرید از من!

نه در تبری من نیز بیم رسوایی است؟
به لب مباد که نامی بیاورید از من!

وگر فرو بنشیند ز خون من عطشی
چه جای واهمه؟ تیغ از شما ورید از من
 
چه پیک لایق پیغمبری به سوی شماست؟
شما که قاصد صد شانه بر سرید از من

برایتان چه بگویم زیاده بانوی من
شما که با غم من آشناترید از من

حسین منزوی

 

  • ناخوانده

صبح است و هنوز از صبحت، انگشت درخشانت کو؟
صبحانۀ من کامل نیست رقص لب فنجانت کو؟

صبح است ولی از هر سو، از دامن غمگین کوه
هی ابر فرستادی و هی وعده ی بارانت کو؟

این جا که درختان تا صبح در باد به هم می پیچند
در عطر هم آغوشی ها کو چاک گریبانت؟ کو؟

دلشورۀ دور از دیدار، پیش از تو و بعد از باران
این جا چه هوایی دارد، این جا نه که ایوانت کو؟

تندیس فراقم بی تو داغ از پی داغم بی تو
من طاقت طاقم بی تو، طاق تو و بستانت کو؟

یا جاده به رویم سد شد یا راه که هی مرتد شد
پس سر به بیابان ها نه، پس کوه و بیابانت کو

صبح است و هنوز از خورشید سوسوی اجاقی باقی است
پس داغ مرا روشن باش یا ماه شبستانت کو؟

سیداکبر میرجعفری

  • ناخوانده

هم خواستگار دختر همسایه مهوشم
هم از فشار عشق شراره در آتشم

تیر شماره سمت تو پرتاب می‌کنم
ابرو کمان! ستاره بخوان؛ بنده آرشم

هر روز صبح بعد ملاقات عاطفه
بی‌اختیار خیره به عکس پری‌وشم

این برج، تا نتیجه‌ی کنکور آرزو
روشن شود، مدام توی سایت سنجشم

بیچاره آن کسی که در افسوس یک زن است
بیچاره‌تر منم که در افسوس این شِشم

سارا، سحر، فرشته، مونا، نازنین، ندا
امّا چه سود؟ رام نشد نفس سرکشم

بابای قلچماق عسل قهوه‌خانه داشت
دود دوسیب بود که می‌رفت در شُشم

معتاد شد غزاله‌ی طفلک از اشتیاق
می‌گفت: «عاقبت به "وشال" تو "می‌رشم"»

با لاله باغ رفتم و (سانسور)

تنها سلاح گرم سمیرا نگاه بود
هی تیر می‌کشد تن پر تیر و ترکشم

عشقم ترانه بود؟ غزل بود؟ نغمه بود؟
دنبال حل مسئله‌ام، غرق کاوشم

پایان این مسیر به الهام می‌رسد
با این امید عازم وادی تالشم

حالا که جای بیست نفر شادی آمده
با شیطنت گذاشته سر روی بالشم

شیرینی شراب لبش شور می‌شود
این جام سرخ را اگر آهسته سرکشم

گفتم شراب... مست شدم، ارغوان! بیا
انگور قرمزم! بغلت مثل کشمشم

تاج‌الملوک، (سانسور)
هر روز با برادر او در کشاکشم

از بعد آن شبی که مرا برد در اتاق...
... ول کن؛ فقط بدان دو سه ماهی‌ست ناخوشم

احساس درد می‌کنم از چند ناحیه
"خشکل نبوده‌ای که بدانی چه می‌کشم"

"با عقل آب عشق به یک جو نمی‌رود"
از فاضلاب لوله به حمام می‌کشم

حامد تجری

  • ناخوانده

سهل است که استان بکنی یک شبه ده را
با آتش کبریت کنی آب زره را

از پیچ و خم گردنه‌ی پر مهِ حیران
با بادبزن محو کنی توده ی مه را

کاری کنی از قحط بزه قشر بزهکار
یک عمر بگردند و نیابند بزه را

آن گونه شود عدل فراگیر که مردم
از هم نشناسند پس از این که و مه را

یا طبق یکی از نسخ خطی نایاب
از هم نشناسند پس از این مه و که را

با تیر و کمان آرش اگر زنده شود باز
جرئت نکند لمس کند مرکز زه را

طوری بشود فخر کند دانش امروز
بشکافی اگر جای اتم هسته‌ی به را

از گوجه به رب می رسد آدم نه به انگور
در دیگ بجوشاند اگر گوجه‌ی له را

از قفل گذشتیم، بماند، که نشد باز
حاشا که کلید تو کند باز گره را

ناصر فیض

  • ناخوانده

دست اگر باشد دخیل کنج دامان بهتر است
از نماز شب توسل بر کریمان بهتر است
 
دل ولو کوچک، به لطف تو بزرگی می کند
یک ده آباد از صد شهر ویران بهتر است
 
حرف ما آن است که آهوی نیشابور گفت
گاه مدیونت شدن از دادنِ جان بهتر است
 
سایه ای که بر سرم افتاد، عزت پخش کرد
سایه ی گلدسته از تاج سلیمان بهتر است
 
دست بر سفره نبردم تا خودت تعارف کنی
تعارف اهل کَرم از خوردن نان بهتر است
 
یک کمی بنشین کنار ما، پذیرائی بس است
میزبان که می نشیند حال مهمان بهتر است
 
صبح محشر هر کسی دنبال یاری می دود
یار ما باشد اگر شاه خراسان، بهتر است

علی‌اکبر لطیفیان

  • ناخوانده

من ندیدم که کریمی به کرم فکر کند
به چه مقدار به زائر بدهم فکر کند

از شما خواستن عشق است ضرر خواهد کرد
هر که در وقت گدایی به رقم فکر کند

بهتر این است که زائر اگر آمد به حرم
دو قدم عشق بورزد سه قدم فکر کند

به کف صحن به گنبد به غم گوهرشاد
زیر این قبه به هستی به عدم فکر کند

به دو گلدسته دو تا ساق به دوش گنبد
به رواقی که شده پیش تو خم فکر کند

به چرا سال گذشته دو سه بار و امسال-
فقط این بار...به این قسمت کم فکر کند

به خودش... نه به کسانی که به یادش آمد
چون که در آینه کاری حرم فکر کند

موقع دست به سینه شدن و عرض سلام
کربلایی شده هرکس به علم فکر کند

چون که از باب جواد تو کسی داخل شد
خنده داراست که دیگر به قسم فکر کند

دیر وقتی ست که تا در حرمت دم بدهد
جای دم حضرت عیسی به دو دم فکر کند

بهترین نوع زیارت شده اینکه امشب
هم کسی گریه کند پبش تو هم فکر کند

مهدی رحیمی

  • ناخوانده
تو غربت غربا را خودت غریب‌ترینی
شهنشها! فَتَلقّی! به سرِّ حضرت باری

هزار لیل گذشت و به لیلی‌ام نرسیدم
هنوز در شب اول نشسته‌ام به نزاری

تو آنچه هست بگو تا من آنچه نیست بگویم
تبارک الّه از این خمره‌های سر به خماری

به خون شمس شهیدت دو قطره گرم‌ترم کن
که خاک کشته برآید به سرخِ صورتِ ناری

چه آهوانِ مقامی کرشمه باز ِ تو هستند
مگر چه راحتِ امنی قرار بود بیاری

تو و ضمانت گل ها، من و شکوفه‌ی شعری
که مستِ عطر تو باشد مشام مشک تتاری

تو وحی سینه‌گشایی کتابتی به ورق کن
که خط به جلوه درآید؛ نگار را بنگاری

من از منازل فقرم تو از مراتب غایی
منم درخت زمستان تویی نسیم بهاری

من و دخیلِ چگونه... من و چقدر نزاری
من و به قبله‌ی سلطانی تو چشم به زاری

حافظ ایمانی
  • ناخوانده

سکه‌ها ایمانشان را برد بیعت‌ها شکست
یک به یک سردارها رفتند قیمت‌ها شکست

دست بدعت جانماز از زیر پای او کشید
در شب شومی که قبح هتک حرمت‌ها شکست

خنجر ماموم بر پای امامش زخم زد
قامت دین را نماز بی بصیرت‌ها شکست

دشمنان زخمش زدند و دوستان زخم زبان
آه این آیینه را سنگ ملامت‌ها شکست

زهر جعده تلخ تر از صلح تحمیلی نبود
زهر را نوشید و بغضش بعد مدت‌ها شکست

حسین عباسپور

  • ناخوانده

گمنامی او را نفهـمیدند نامی ها
هرگز نشد آشفته از بی‌احترامی ها

آری نشان از داغی بازار تهمت هاست
وقتی که خالی می شود دورت ز عامی ها

در مهربانی شهره بود آنقدر که حتی
خوردند از نان حلال او حرامی ها

حتی سگی را رد نکرد از سفره لطفش
لبخند میزد در جواب بی مرامی ها

در بین شهری که محبت را نمی فهمید
تنها حسن هم‌سفره می شد با جذامی ها

من شک ندارم کام او با زهر شیرین شد
زهری که مرهم بود خود بر تلخکامی ها

محسن کاویانی

  • ناخوانده
من جز شما، گلایه به صحن ِکجا برم؟
راز غریب را به کدام آشنا برم؟

ای جان و دل به گنبد و گلدسته‌ات مقیم
جان را کجا گذارم و دل را کجا برم؟

از تاب جعد و نافه‌ی آهو صبا چه برد؟
من آمدم که بویی از آن ماجرا برم

چشم امید دارم ازین جسم ناتوان
جان را به آستانه‌ی دارالشّفا برم

دل را به بحر تو بسپارم حباب‌وار
مس را به آتش تو بسوزم، طلا برم

حاجت نگیرم از تو به جایی نمی‌روم
ای گنج درد! آمدم از تو دوا برم

ای دل مقیم صحن رضا باش و صبر کن
نگذار از تو شکوه به پیش خدا برم

عبدالجبار کاکایی
  • ناخوانده