ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

اگر جایی با هشتگ #لاادری مواجه شدید، یعنی اسم شاعر را نمی‌دانیم؛
شاعر را که شناختید به ما هم خبر دهید...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۳۳۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «غزل معاصر» ثبت شده است

معدن درد و غمم یار اگر بگذارد
سینه، این مخزن اسرار اگر بگذارد

دوست دارم که در آغوش تو آرام شوم
زهر، این هند جگرخوار اگر بگذارد

شاد گردد دلم از شوق وصال مادر
خاطرات در و دیوار اگر بگذارد
 
بی سپاهم من و سردار غریب وطنم
اینهمه یار جفاکار اگر بگذارد

تن و تابوت مرا تیر به هم خواهد دوخت
دست عباس علمدار اگر بگذارد

کاش با دست تو داماد شود قاسم من
کینه از حیدر کرّار اگر بگذارد

تا ابد قول بده یاور زینب باشی
خنجر شمر ستمکار اگر بگذارد

می رود گریه کند سوی بهشت تو حسین
سر روی خاک تو یکبار اگر بگذارد

عباس احمدی

  • ناخوانده

با دست بسته است ولی دست بسته نیست
زینب سرش شکسته ولی سرشکسته نیست

هرچند سربه زیر...ولی سرفراز بود
زینب قیام کرده چون از پانشسته نیست

زینب اسیر نیست دو عالم اسیر اوست
او را اسیر قافله خواندن خجسته نیست

رنج سفر، خطر، غم بازار، چشم شوم
داغ سه ساله دیده ولی باز خسته نیست

حتی اگر به صورت او سنگ می خورد
هیهات بند معجرش از هم گسسته نیست


مجید تال

  • ناخوانده
ای کمان قدّ تو استاد پیکان‌دارها
ای دلیل غیرممکن‌ها و امکان‌دارها

هم به دست توست سکان سماوات بلند
همه دخیل دامن تو دست سکان‌دارها

بس که تو صاحب عیاری بر سر بازار عشق
در ترازوی تو درماندند دکان‌دارها

آیه‌ی تطهیر مهمان است در بزم شراب
تف به تعریف و تعارف‌های مهماندارها

شرح صدر توست یا چاک گریبان غم است
که شدند از چاکران تو گریبان‌دارها

مرکز ثقل غروری رأس پرگار شرف
تا ابد دور تو می‌گردند میدان‌دارها

تا به کام مرگ طعم زندگی را حس کنند
هست قربان تو رفتن حسرت جاندارها

اینکه در گودال افتادند یوسف‌های تو
تا قیامت گشته الگوی زنخدان‌دارها

این جمال جمله‌ی «الا جمیلا»ی تو بود
هست اسباب کمال سربلندان "دار"ها

محمد زارعی
  • ناخوانده

هنوز شوق تو بارانی از غزل دارد
نسیم یک سبد آیینه در بغل دارد

خوشا به حال خیالی که در حرم مانده
و هر چه خاطره دارد از آن محل دارد

به یاد چایی شیرین کربلایی‌ها
لبم حلاوت "احلی من العسل" دارد

چه ساختار قشنگی شکسته‌است خدا
درون قالب شش‌گوشه یک غزل دارد

 بگو چه شد که من اینقدر دوستت دارم؟
بگو محبت ما ریشه در ازل دارد

غلامتان به من آموخت در میانه‌ی خون
که روسیاهی ما نیز راه حل دارد

سیدحمیدرضا برقعی

  • ناخوانده
دعای زندهدلان صبح و شام یا‌حسن است
که موی تیره و روی سپید با حسن است

مبین ز نسل حسن هیچکس امام نشد
به حُسن بینی اگر هر امام را، حسن است

حسین میشنوم هرچه یاحسن گویم
دو کوه هست ولی کوه بی صدا حسن است

حسین نهی به قاسم دهد، حسن دستور
ز من بپرس که سلطان کربلا حسن است!

بخوان به نام پسر تا پدر دهد راهت
بیا که کنیه شیرخدا اباحسن است

محمد سهرابی
  • ناخوانده

جنگ با زهر چون که تن به تن است
اثرش مستقیم بر بدن است
 
زهر در واقع اولین اثرش
روی هر فرد خشکی دهن است

علت وضعی چنین زهری
ناخودآگاه آب خواستن است

ای بمیرم در این مواقع هم
اولین دستگیر مرد، زن است

من از این چند نکته فهمیدم
روضه‌ی باز روضه‌ی حسن است

پیش چشم حسین شرمنده‌ست
که به هنگام مرگ در وطن است

پیش ارباب روضه‌اش این است
بر تنش وقت مرگ، پیرهن است

پیش آقای بی کفن از تیر
بر تن او دوتا دوتا کفن است

لخته‌های جگر اگر حرفند
تشت مثل لبی پر از سخن است

از بقیعش شناختم که حسن
روضه‌ی بی صدای پنج‌تن است

مهدی رحیمی

  • ناخوانده

فکر توام و صحن و سرایی که نداری
داغ حرم و درد بنایی که نداری

له له زده‌ام تا بنشینم لب حوض و
فواره‌ای و آب‌نمایی که نداری

زوار تو حیران که چگونه بنشینند
در گوشه‌ی تنهایی جایی که نداری

کو کهنه رواقی که به قلبم بفشارد
هفتاد و دو تا کرب‌وبلایی که نداری

آنقدر غریبی که نیفتاده کنارت
مشک و علم و دست جدایی که نداری

بگذار که بر سنگ بکوبم سر خود را
با محتشم نوحه‌سرایی که نداری

پس می‌شکنم تکه به تکه دل خود را
در تکیه‌ی لبریز عزایی که نداری

سخت است که معصوم زمین باشی و اما
عمری بخوری چوب خطایی که نداری

حالا به چه حالی بگذارم دل خود را
در گوشه‌ی ایوان طلایی که نداری

ایوب پرندآور

  • ناخوانده
خرابم قهوه چی! قلیان برایم بار کن لطفاً
سری اش را پراز سوغاتی خوانسار کن لطفاً

بخوان آوازخوان! دارد دلم آرام میگیرد...
بزن تار و همین تصنیف را تکرار کن لطفاً

شش و هشتی بزن، شادم کن؛ امشب سخت غمگینم
بخوان! آزادم از این بغض لاکردار کن لطفاً

غریبم قهوه چی اما گمان کن اهل این شهرم
به رسم مشتریهای خودت رفتار کن لطفاً!

بگو تا غربت بعدی، چه مدت راه باید رفت
اگر دور است قربانت! نگو! انکار کن لطفاً

مرا امشب اگر رفتم که هیچ، اما اگر ماندم...
کمی مانده به هنگام اذان، بیدار کن لطفاً

عجب قلیان خوشکامی! چه آهنگی! خوشم آمد
بیا مَشدی، یکی دیگر برایم بار کن لطفا

مجتبی سپید
  • ناخوانده

چه اندوه فراوانی‌ست در این ناتوانی‌ها
کلاغ یاوه‌گوی و فرصت بلبل‌زبانی‌ها

دهانت را عوض کن تا ببینی مشکل ما نیست
اگر دیگر نمی‌گرییم با این روضه خوانی‌ها

شبان‌تر باش بعد از این وگرنه گوسفندان را
طعام گرگ خواهد کرد اینگونه شبانی‌ها

کدامین دست نفرین بر زمین گرممان کوبید
که حالی هم نمی‌پرسند از ما آسمانی‌ها

بیا ای دوست تا همچون گذشته جان هم باشیم
اگر چون من تو هم می‌ترسی از جولان جانی‌ها

روان شو جای اقیانوس در جوی خیابان نیست
روان شو تا مگر بگریزی از شهر روانی‌ها

بگیر از من غم و اندوه را، آن‌سان که می‌گیرد
هوای مرده را زاینده‌رود از اصفهانی‌ها

نمی‌بینی مگر مرگ است و مثل باد می‌آید
نمی‌بینی مگر از دست خواهد شد جوانی‌ها

حامد یعقوبى

  • ناخوانده

هر کسی نمی‌فهمد این همه زلالی را
بغض‌های بی رنگ حوض‌های خالی را

هرچه بود، مرگی بود... این خیال‌بافی نیست!
روی دار می‌بینم نقش‌های قالی را

عشق می‌رسد از راه، عمر می رود از دست
رنج زیستن دارد درد بی مجالی را

گیج‌بازی دنیا، سرخوش تغافل بود
طفلکم که باور کرد وهم خوش‌خیالی را

گفتی از بهار... اما عاقبت به بار آورد
خدعه‌ی زمستانی شاخه شاخه کالی را

در میان ما دیری‌ست شوق پر زدن مرده ست
خوب من! نمی بینی این شکسته بالی را؟

آسمان بی‌خورشید، ابرهای دل‌چرکین
مثل گریه پوشانده‌ست غصّه  این حوالی را

کوزه کوزه احساسم؛ لاله‌جینی‌ام ای دوست
عاشقی کن و مشکن این دل سفالی را

حسن خسروی‌وقار

  • ناخوانده