ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

اگر جایی با هشتگ #لاادری مواجه شدید، یعنی اسم شاعر را نمی‌دانیم؛
شاعر را که شناختید به ما هم خبر دهید...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۳۳۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «غزل معاصر» ثبت شده است

عشق رسوایی محض است که حاشا نشود
عاشقی با اگر و شاید و اما نشود

شرط اول قدم آن است که نوکر باشیم
هر کسی در به در خانه ی مولا نشود

دیر اگر راه بیافتیم، به یوسف نرسیم
سر بازار کسی منتظر ما نشود

لذت عشق به این حس بلا تکلیفی ست
لطف تو شامل حالم بشود یا نشود؟

من فقط روبروی گنبد تو خم شده ام
کمرم غیر در خانه ی تو تا نشود

هر قدر هم بشود دور ضریح تو شلوغ
من ندیدم که بیاید کسی و جا نشود

بین زوار که باشم به تو نزدیکترم
قطره هیچ است اگر وصل به دریا نشود

امن تر از حرمت نیست، همان بهتر که
کودک گمشده در صحن تو پیدا نشود

بهتر این است که عاشق دم پابوسی تو
نفس آخر خود را بکشد پا نشود

دردهایم به تو نزدیک ترم کرده، طبیب
حرفم این است که یک وقت مداوا نشود!

من دخیل دل خود را به تو طوری بستم
که به این راحتی آقا گره اش وا نشود

بارها حاجتی آورده ام و هر بارش
پاسخی آمده از سمت تو، الّا: نشود!

امتحان کردم و دیدم که میان حرمت
هیچ ذکری قسم حضرت زهرا نشود

آخرش بی برو برگرد مرا خواهی کشت
عاشقی با اگر و شاید و اما نشو

محمد رسولی

  • ناخوانده

این مهم نیست که دل تازه مسلمان شده است
که به عشق تو قمر قاری قرآن شده است

مثل من باغچه‌ی خانه هم از دوری تو
بس که غم خورده و لاغر شده گلدان شده است

بس که هر تکه‌ی آن با هوسی رفت دلم
نسخه‌ی دیگری از نقشه‌ی ایران شده است

بی شک آن شیخ که از چشم تو منعم می‌کرد
خبر از آمدنت داشت که پنهان شده است

عشق مهمان عزیزی‌ست که با رفتن او
نرده‌ی پنجره‌ها میله زندان شده است

عشق زاییده‌ی بلخ است و مقیم شیراز
چون نشد کارگر آواره‌ی تهران شده است

عشق دانشکده‌ی تجربه‌ی انسانهاست
گر چه چندی‌ست پر از طفل دبستان شده است

هر نو آموخته در عالم خود مجنون است
روزگاری‌ست که دیوانه فراوان شده است

ای که از کوچه معشوقه‌ی ما می گذری
بر حذر باش که این کوچه خیابان شده است

غلامرضا طریقی

  • ناخوانده
چه آتشی که بر آنم بدون بیم گناه
تو را بغل کنم و ... لا اله الا الله

به حق مجسمه‌ای از قیامت است تنت
بهشت بهتر من ای جهنم دلخواه

چه جای معجزه؟ کافی ست ادعا بکنی
که شهر پر شود از بانگ یا رسول الله

اگر چه روز، همه زاهدند اما شب
چه اشک‌ها که به یاد تو می‌رود در چاه

میان این همه شیطان تو چیستی که شبی
هزار دین به فنا داده‌ای به نیم نگاه

اگرچه حافظ و سعدی مبلغش شده‌اند
هنوز برد تو قطعی ست در مقابل ماه

من آن ستاره‌ی دورم که می‌روم از یاد
اگر تو هم ننشانی مرا به روز سیاه

غلامرضا طریقی
  • ناخوانده

به چشم‌های من از قرار برگشته
هوای گریه‌ی بی‌اختیار برگشته

بگو به آن مژه‌های سیاه رفته مگر؟
که بخت عاشق چشم‌انتظار، برگشته

منم همانکه خودش را رسانده با امّید
سر قرار تو و بی‌قرار برگشته

اسیر آهوی چشمت شده دل شیرم
پی شکار تو رفته، شکار برگشته

به حکم اهل دل این مرد را شهید بدان
اگرچه زنده از این کارزار برگشته

خوشم به این که از این عشق بر نمی‌گردم
چه غم اگر ورق روزگار برگشته

سجاد رشیدی‌پور

  • ناخوانده
گر شود کافه‌ی مردم به حساب آلوده
قهوه‌ی چشم تو فالی‌ست به خواب آلوده

زودتر می‌شکند توبه‌ی خشک از آن روی
سر سجاده کنم لب به شراب آلوده

نام ما را بنویسید به ایوان نجف
نشد از نام سگ کهف، کتاب آلوده

زیر سنگ است به عشق تو علی جان دستم
تا عقیق یمنی شد به رکاب آلوده

دامن عصمتم از گرد عبادت پاک است
نشود بنده‌ی حیدر به ثواب آلوده

زآشنایان چه توقع ز غریبان چه ملال
در محیطی که نشد بحر به آب آلوده

معنی از خیر گذشتن به درش بگذر باز
حیف از آن لب که بگردد به عتاب آلوده

محمد سهرابی
  • ناخوانده

گریه‌ام در حرم از روی پریشانی نیست
که پریشانی از آداب مسلمانی نیست

در طوافند چنان موج کبوترهایت
که در این سلسله انگار پریشانی نیست

دست خالی‌ست کسی که به حرم می آید
اول صحن نیازی به نگهبانی نیست

عربی آمده پابوس تو و می دانم
همه‌ی حسرتش این است که ایرانی نیست

شمس تبریز، مراد دل مولاناهاست
در دل ما که به جز شمس خراسانی نیست

گریه کردم که بدانند همه، از من و تو
هیچ یک اهل نظربازی پنهانی نیست

یک نفر بین من و توست که نامش عشق است
مگر او اهل گذر باشد و می‌دانی... نیست

محمدحسین ملکیان

  • ناخوانده

سگ کویت به دست آرد رگ خواب غزالان را
اگر که سرمه چشمش کند خاک خراسان را

چنان احساسی و پاک و لطیف و مهربان هستی
که شاعر می‌کند عشق تو لات چاله‌میدان را

غبار خاک پایت را نسیم آورد تا تهران
بنا کردند بازار طلای سبزه‌میدان را

تو آن شاهی که برعکس عرب‌ها با کمی لبخند
بدون جنگ و خونریزی گرفتی خاک ایران را

به پر بشکافت نیل مردم دور ضریحت را
خدای طور! موسی کرده‌ای انگار دربان را

قسم خوردی که می‌آیی سه موطن بعد جان دادن
دریغ از بخت! عزراییل هم پس می‌زند جان را

اگر گریان به دیوار حرم تکیه نمی‌دادم
کدامین کوه طاقت داشت این حال پریشان را؟

گرفته کفشداری جای کفش انگار پایم را
به این ترفند پابند توام باقی دوران را...

هادی جانفدا

  • ناخوانده
به وقت خطبه‌خوانی مثل حیدر می‌شود زینب
به هفده معجزه بر نی پیمبر می‌شود زینب

من از نامش که زینت بر علی گشته‌ست فهمیدم
زمانی زینت الله اکبر می‌شود زینب

زمین باید بگردد تا ابد دور چنین بیتی
که در آن مادرش زهرا و دختر می‌شود زینب

سه تا آیه سه دفعه مادری پیش سه تا حجت
به علم جَفْر، اینجا شرح کوثر می‌شود زینب

حباب دور مصباح‌الهدی چون می‌شود عباس
به کشتی نجات خلق لنگر می‌‌شود زینب

خودش یک لشکر است از کربلا تا شام، در وقتش؛
دل آور، جنگ آور، آب آور می‌شود زینب

به این نکته توجه کن اگر که در وفاداری؛
برادر می‌شود عباس، خواهر می‌شود زینب

پس از حیدر اگر بابا، پس از زهرا اگر مادر
پس از عباس هم قطعا برادر می‌شود زینب

همان‌گونه که از اول به یادش مانده از کوچه
دم آخر میان خیمه مادر می‌شود زینب

دوتا روح است دریک جسم وقت بوسه از حنجر
که یک آن فاطمه یک آن دیگر می‌شود زینب

مهدی رحیمی
  • ناخوانده

خیال خام می‌جوید تمنای وصالش را
ولی با این همه دل دوست می‌دارد خیالش را

مشو جویای احوال دل سرمست و حیرانم
کسی که با علی باشد نمی‌پرسند حالش را

به ما مربوط نیست آخر چه با دل میکند حیدر
چرا که هر که دارد اختیار ملک و مالش را

لباس خویش را چون سینه‌ی خود می‌درد در دم
اگر بر کعبه بنماید بدون پرده خالش را

به دوش مصطفی تا رفت بتها سجده‌اش کردند
که تا عرش خدا فهمد تجلی جمالش را

بپرس از جبرئیلی که ز نار قرب حق ترسد
چگونه می‌گذارد زیر تیغ شاه بالش را

به وقت رزم ما را کشت گیسوی پریشانش
چنان شیری که در بیشه کند آشفته یالش را

به جز حیدر که بوسد دست زهرا قربت لله
کدامین شیر بوسد از ادب دست غزالش را

محسن قاسمی

  • ناخوانده

در این زمانه‌ی بی های و هوی لال پرست
خوشا به حال کلاغان قیل و قال پرست

چگونه شرح دهم لحظه لحظه خود را
برای این همه ناباور خیال پرست؟

به شب نشینی خرچنگ‌های مردابی
چگونه رقص کند ماهی زلال پرست

رسیده ها چه غریب و نچیده می افتند
به پای هرزه علف‌های باغ کال پرست

رسیده‌ام به کمالی که جز اناالحق نیست
کمال دار برای من کمال پرست

هنوز زنده‌ام و زنده بودنم خاری‌ست
به چشم تنگی نامردم زوال پرست

محمدعلی بهمنی

  • ناخوانده