ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

اگر جایی با هشتگ #لاادری مواجه شدید، یعنی اسم شاعر را نمی‌دانیم؛
شاعر را که شناختید به ما هم خبر دهید...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

عمر ما می رود و فرصت جبرانی نیست
حاصل غفلت ما غیر پشیمانی نیست

پیر ها هم ز فراق تو جوانمرگ شدند
غم هجران تو را حیف که پایانی نیست

از صف منتظران تو جدا خواهد ماند
هر که دلبسته یاران خراسانی نیست

گفتی و گوش ندادم که دل شیعه تو
جایگاه گنه و خصلت حیوانی نیست

سرِ بازار جهان هست خریدار، زیاد
لیک در شأن تو ای یوسف کنعانی، نیست

درد بسیار و مصیبت زدگان بسیارند
تا نیایید شما نسخه و درمانی نیست

لحظه ای غمزه ات ای یوسف زهرا، بخدا
کمتر از درس دو صد عالم ربّانی نیست

گفته‌ای روضه عباس خودت می آیی
روضه مشک، ولی روضه آسانی نیست

دائما سمت حرم بود نگاهش، می گفت:
بستن آب بر اطفال، مسلمانی نیست

جای سجده است رخ ماه، نزن ای ظالم
جای فولاد عمود تو که پیشانی نیست

بعد از آن تیر که بر چشم قشنگش بنشست
چشمهای احدی نیست که بارانی نیست

عباس احمدی

  • ناخوانده

لب تشنه‌ای، به یاد لب خشک اصغری
آن داغ دیگری است و این داغ دیگری

گاهی زره به تن، به علی می‌شوی شبیه
گاهی عبا به دوش، شبیه پیمبری

گفتند کوفیان به تو از هر دری سخن
واشد به دردهای تو از هر سخن دری

با صد هزار جلوه برون آمدی... دریغ
با صد هزار دیده ندیدند برتری

تنهایی تو بیشتر از پیش واضح است
حالا که در میان شلوغی لشگری

رو می کنی به آب، چه روی مشعشعی
دل می کنی از آب، چه آب مکدری

شمشیر می‌کشی...چه شکوهی، چه هیبتی
تکبیر می‌کشند...چه الله اکبری

یاران بی‌بدیل، عجب جمع سالمی
اعضای چاک‌چاک چه جمع مکسری

آن‌ها که روی دست محمد ندیده‌اند
بر نیزه دیده‌اند که از هر نظر سری

تصویر کردن تو به جا نیست بیش از این
تصویری از تو نیست به جا و مصوری

محمدحسین ملکیان

  • ناخوانده

قبول دارم در کربلا صواب نکردم
ملامتم نکن! آغوش را جواب نکردم

 همه توان خودش را گذاشت حرمله اما
خدا گواه به سمت علی شتاب نکردم

 به زهر، کام مرا تلخ کرد حرمله اما
هوای بوسه بر آن شیشه ی گلاب نکردم

 هزار بار مرا سمت مشک آب فرستاد
ولی به حضرت عباس فکر آب نکردم

دو راه داشتم: اصغر – حسین... ساده بگویم
که چشم بستم و از این دو انتخاب نکردم

به تیره بختی من تیر نیست در همه عالم
که هیچ کار برای دل رباب نکردم

محمدحسین ملکیان

  • ناخوانده

ّبگذار که این باغ، درش گم شده باشد
گل‌های ترش، برگ و برش گم شده باشد

جز چشم‌به‌راهی به چه دل خوش کند این باغ؟
گر قاصدک نامه‌برش گم شده باشد

باغ شب من کاش درش بسته بماند
ای کاش کلید سحرش گم شده باشد

بی اختر و ماه است دلم مثل کسی که
صندوقچه‌ی سیم و زرش گم شده باشد

شب، تیره و تار است و بلادیده و خاموش
انگار که قرص قمرش گم شده باشد

چاهی است همه ناله و دشتی است همه گرگ
خواب پدری که پسرش گم شده باشد

آن روز تو را یافتم افتاده و تنها
در هیبت نخلی که سرش گم شده باشد

پیچیده شمیمت همه‌جا‌ ای تن بی‌سر
چون شیشه عطری که درش گم شده باشد...

سعید بیابانکی

  • ناخوانده

من سیه پوشم ولی در فکر ماتم نیستم
چون که مَحرم نیستم اهل محرّم نیستم

باز وقت نوحه شد، در خلق عالم شورش است
من که آرامم شریک اشک عالم نیستم

مرد می‌‌خواهد بگرید پا به پای روضه‌‌ها
من که هستم؟ هر که هستم مرد این غم نیستم

اشراف اولاد آدم شد سرش بر نیزه‌‌ها
بر دلم این داغ اگر سرد است، آدم نیستم

دم گرفتن‌‌های من چیزی به جز تکرار نیست
بی نصیبم، اهل این شور دمادم نیستم

اینکه دیشب بستم و امشب شکستم عهد بود
مثل اهل کوفه ام‌‌، آری مصمم نیستم

کم زیارت خوانده ام‌‌، کمتر روایت دیده‌‌ام
رشتهی ایمانم و انگار محکم نیستم

در دل من هیأتی امروز بر سر می‌‌زند
با غم تو یک نفر هستم ولی کم نیستم

چکه‌‌چکه شیر آب تکیه امشب اشک ریخت
وای بر من، وای بر من، من که آن هم نیستم

امیرعلی سلیمانی

  • ناخوانده

آمدی امشب سراغی از من تنها بگیری
مرحبا ای غم، بیا تا در دل من جا بگیری

آمدی تا تکیه‌ها را تک‌‌به‌تک حیران بگردی
عاقبت در کلبۀ احزان من مأوا بگیری

آمدی تا دست در دستم نهی و همره من
تا سحر با چشم گریان ذکر «یامولا» بگیری

آمدی تا با دل تفدیده و لبهای عطشان
یاد صحرایی کنی؛ از چشم من دریا بگیری

آمدی تا همچو آه سوزناک شعر «نیّر»
یک شرر سر برکنی، در خرمن دنیا بگیری

ناگهان در لوح جانم طرحی از غربت نگاری
داغ اگر کم داشتی، از  «عصر عاشورا» بگیری

«یا علی» گفتی که برخیزی، نرو ای غم خدا را
 «یا حسین»ی گو مگر در سینۀ من پا بگیری

با غم فرزند زهرا (س) داده‌ای صیقل دلم را
اجر خود را روز حشر از حضرت زهرا (س) بگیری

نوحه سر کن ای غم، امشب ماتم اهل حرم را
یاد اصغر (ع) کن، بسوزان بندبند «محتشم» را

سعید سلیمان‌پور

  • ناخوانده

ما برتو ای حسین دمادم گریستیم
اما چه سود چون به شما ننگریستیم

ما کوفیان عصر جدیدیم در نفاق
گفتیم یا حسین و یزیدانه زیستیم

ما تیغ را به خصم نه، بر خویش می‌زنیم
خصمیم یا که دوست ندانیم کیستیم

پاسخ نمی‌دهیم به هل من معین تو
تنهایی‌ات مدام که ما یار نیستیم

ما خو گرفته‌ایم به بیداد هر زمان
کو پای عزم، تا به عدالت بایستیم

شد سکه‌سکه گوهر اشکی که داشتیم
آن را به چنگ معرکه‌گیران گذاشتیم

این هوچیان که نام تو دکانشان شده است
بی آبی خیام شما نانشان شده است

گیرند سکه سکه از احساس ما خراج
بازارشان گرفته زکذب وریا رواج

نسبت دهند بر تو سخن‌های ناپسند
این قوم بر روایت عشق تو جاهل‌‌اند

گویند کرده‌ای طلب از اهل کوفه آب
تاجرعه‌ای دهند تو را از ره ثواب

غافل از آن که چشمه‌ی آب بقا تویی
خضر از کف تو خورده برای حیات، آب

دریا تو بودی و سپه کوفه چون کویر
دریا کجا کند طلب آب از سراب؟

گفتند اهل بیت تو گشتند خوار وزار
ناکام گشته‌ای تو و خصم تو کامیاب

خواندند خوار، خواهر آزاده‌ی تو را
دور است خواری از حرم پاک بوتراب

خواری کجا و زینب آزاده‌ی علی
ذلّت کجا و دختر بانوی آفتاب؟

ای زاده‌ی رسول، که عزت از آن توست
هرجا نماز عشق شود ‌با اذان توست

ذلّت نبود شأن تو خواری نخواستی
تکبیر عشق گفتی و مردانه خاستی

برخاستی به عزم و نشستی به خون خویش
پشت فساد و فتنه شکستی به خون خویش

آن دم که شد به نیزه سرت ‌ای امام عشق
گفتم زدند سکه‌ی دولت به نام عشق

خون تو نقش پرچم فتح القریب شد
نصر خدا تو را زشهادت نصیب شد

آغاز شد برای تو دوران دیگری
آن روز بود سوم شعبان دیگری...

اصغر حاج حیدری

  • ناخوانده

خوش آمدی، گله ای نیست، بهترم مثلا...
شبیه قبل نشستی برابرم، مثلا...

خیال میکنم اصلا مدینه ایم هنوز
بهشت چادر زهراست بسترم مثلا

دوباره مثل گذشته کشیده ای بابا
خودت به دست خودت شانه بر سرم مثلا

نسوخته ست، نه...امشب به پات می ریزم
خیال کن که همان نازدخترم مثلا...

بگو: فدای سرت، گوشواره گم شده است
بگو دوباره برای تو می خرم...مثلا

خیال میکنم انگشتر تو پیش عموست
تو هم خیال کن آنجاست زیورم مثلا

اگر شکسته ام و زخم خورده، چیزی نیست
خمیده قدّم و هم سنّ مادرم مثلا

خیال کن که رقیه زمین نخورده پدر
خیال کن که سر دوش اکبرم مثلا...

کبود نیست کمی خاکی است صورت من
نرفته دست کسی سوی معجرم مثلا

تو فکر کن مثلا عمه را کتک نزدند
مراقب است عموی دلاورم مثلا

شبی که گم شدم و بین دشت جا ماندم
نخورد ضربه ی محکم به پیکرم مثلا

به قصد کشت کسی خواست تا مرا بزند
ولی رسید به دادم برادرم مثلا...

به روی نیزه کنار تو دید یک سر را
رباب گفت که خوابیده اصغرم مثلا...

مجید تال

  • ناخوانده
برپا شده است در دل من خیمه‌ی غمی
جانم! چه نوحه و چه عزا و چه ماتمی

عمری است دلخوشم به همین غم که در جهان
غیر از غمت نداشته‌ام یار و همدمی

بر سیل اشک خانه بنا کرده‌ام ولی
این بیت سست را نفروشم به عالمی

گفتی شکار آتش دوزخ نمی‌شود
چشمی که در عزای تو لب تر کند نمی

دستی به زلف دسته‌ی زنجیرزن بکش
آشفته‌ام میان صفوف منظّمی

می‌خوانی‌ام به حکم روایات روشنی
می‌خواهمت مطابق آیات محکمی

ذی‌الحجّه‌اش درست به پایان نمی‌رسد
تقویم اگر نداشته باشد محرّمی...

سعید بیابانکی
  • ناخوانده

دل  می‌پرد به سمت شما شب که می‌شود
مشغول سوز و ندبه و یا رب که می‌شود

یک رود می‌شود که به سرداب می‌رسد
از اشک، جام چشم لبالب که می‌شود

در روزگار فتنه ندانم چه می‌کشید
توهین به دین و مذهب و مکتب که می‌شود

در بین شیعه‌ها به خدا کشته می‌دهد
پشت شما ز غصه محدب که می‌شود

آقا شنیده‌ایم که از حال می‌روید
در اوج روضه صحبت زینب (س) که می‌شود

باید مسیر قافیه‌ها را عوض کنم
ماه عزای اشرف آدم که می‌شود

چشم مبارک تو دگر جای اشک نیست
خون گریه می‌کنید محرم که می‌شود

لب‌های نازنین شما خشک می‌شوند
هنگام ظهر آب حرم کم که می‌شود

پرده کنار می‌رود و پیش چشمتان
گودال و تیغ و نیزه مجسم که می‌شود

ناحیه مقدسه‌ات مقتل من است
یک روز جمعه نوبت ما هم که می‌شود...

عباس احمدی

  • ناخوانده