ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

اگر جایی با هشتگ #لاادری مواجه شدید، یعنی اسم شاعر را نمی‌دانیم؛
شاعر را که شناختید به ما هم خبر دهید...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

شبی با بید می‌رقصم شبی با باد می‌جنگم
که چون شب‌بو به وقت صبح من بسیار دلتنگم

مرا چون آینه هرکس به کیش خویش پندارد
و الّا من چو می با مست و با هشیار یک‌رنگم

شبی در گوشه‌ی محراب قدری «ربّنا» خواندم
همان یک بار تار موی یار افتاد در چنگم

اگر دنیا مرا چندی برقصاند ملالی نیست
که من گریانده‌ام یک عمر دنیا را به آهنگم

به خاطر بسپریدم دشمان! چون «نام من عشق است»
فراموش‌ام کنید ای دوستان‌! من مایه‌ی ننگم

مرا چشمان دلسنگی به خاک تیره بنشانید
همین یک جمله را با سرمه بنویسید بر سنگم

علیرضا بدیع

  • ناخوانده

کلید قلعه‌ای متروکه اما خالی از گنجم
فراموشم کنید ای دوستان من مایه‌ی رنجم

چنان در زیر بار دردها خم کرده‌ام خود را
که جاماندست روی زانوانم نقش آرنجم

دمار از من درآورد آنچنان دنیا که خود کردم
به جای جیوه آخر خون دل را در دماسنجم

به یاران دل سپردن نیز کاری جز حماقت نیست
به من آموخت این آزادگی را شاه شطرنجم

زبانم می‌زند حرف دلم را  شاعرم یعنی
عیار این و آن را با عیار شعر می سنجم

بنیامین دیلم‌‌ کتولی

  • ناخوانده

خدمت شروع شد، تاریک و تو به تو
بی عکس نامزدش، بی عکس «آرزو»

شب های پادگان، سنگین و سرد بود
آخر خدا چرا؟... آخر خدا چگو....

نه... نه نمی شود، فریاد زد: برقص...
در خنده ی فروغ، در اشک شاملو...

توی کلاهِ خود، لاتین نوشته بود
"Your hair is black, Your eyes are blue"

«خاتون تو رو خدا، سر به سرم نذار
این جا هوا پسه، اینجا نگو نگو»

یک نامه آمد و شد یک تراژدی
این تیتر نامه بود: «شد آرزو عرو...

س» و ستاره ها چشمک نمی زدند
انگار آسمان حالش گرفته بود

تصمیم را گرفت، بعد از نماز صبح
با اشک در نگاه، با بغض در گلو

بالای برج رفت و ماشه را چکاند
با خون خود نوشت: «نامرد آرزو...»

حامد عسکری

  • ناخوانده

احساس می کنم که غریبم میانتان
بیگانه با نگاه شما با زبانتان

بال مرا به سنگ شکستید و خواستید
عادت کنم به کوچکی آسمانتان

قندیل های یخ، دلتان را گرفته است
دیریست رخنه کرده زمستان به جانتان

اینجا چقدر چلچله در برف مرده است
در شهر بی سخاوت بی آب و دانتان

دیگر تمام شد به نمک احتیاج نیست
از پا فتاده زخمی زخم زبانتان

خود را کنار ثانیه ها دفن می کنم
شاید چنین جدا بشوم از زمانتان

تنها رها کنید مرا تا بمیرم، آه
احساس می کنم که غریبم میانتان

حسن صادقی‌پناه

  • ناخوانده

...و چای دغدغه عاشقانه خوبی‌ست
برای با تو نشستن بهانه خوبی‌ست

حیاط آب زده، تخت چوبی و من و تو
چه قدر بوسه، چه عصری، چه خانه خوبی‌ست

قبول کن! به خدا خانه شما سارا!
برای فاخته‌ها آشیانه خوبی‌ست

غروب اول آبان قشنگ خواهد بود
نسیم و نم‌نم باران، نشانه خوبی‌ست

بیا به کوچه که «فردیس» شاعری بکند
که چشم تو غزل عامیانه خوبی‌ست

ـ کرج؟! - سوار شو! آقا صدای ضبط اگر…
نه خیر کم نکن آقا! ترانه خوبی‌ست

صدای شعله‌ور گل نراقی و باران
فضای ملتهب و شاعرانه خوبی‌ست

مطابق نظر ماست هرچه هست عزیز!
قبول کن که زمانه زمانه خوبی‌ست

به خانه باز رسیدیم، چای می‌خواهیم
برای با تو نشستن بهانه خوبی‌ست

حسن صادقی‌پناه

  • ناخوانده

ای شوق پابرهنه که نامت مسافر است
این تاول است در کف پا، یا جواهر است؟

راهی شدی به سمت رسیدن به اصل خویش
دور از نگاه شهر که فکر ظواهر است

دل های شست‌وشو شده و پاک بی‌شمار
چشمی که تر نگشته در این جاده نادر است

سیر است گرچه چشم و دلت از کرامتش
در این مسیر سفرۀ افطار حاضر است

وقتی که در نگاه تو مقصد حرم شود
پاگیر جاده می‌شود آن  دل که عابر است

با آب وتاب سینه‌زنان گرم قل‌قل است
کتری آب جوش که در اصل شاعر است

فنجان لب طلا پروخالی که می‌شود
هر بار گفته‌ام نکند چای آخر است

میثم داودی

  • ناخوانده

چشم تو مجموعه ی شعر و نگاهم ناشر است
چشم هایت سوژه ی خوبی برای شاعر است

بازوانت مثل یک منظومه ی شعر کهن
بین آغوشت شب شعر عجیبی دایر است

پند آموز و کمی طولانی و پر پیچ و تاب
گیسوان مشکی ات یک مثنوی فاخر است

سبک های مختلف را می شود با تو سرود
چون لبت مثل دو بیتی های بابا طاهر است

مشکل شرعی ندارد بوسه از لب های تو
میوهی بیرون زده از باغ حق عابر است

محمد شیخی

  • ناخوانده

می خواستم برای تو چیزی ولی نشد
پیراهن سپید و تمیزی ولی نشد

من باشم و تو باشی و باغ و دو صندلی
من باشم و تو باشی و میزی ولی نشد

سوغات جاده های سفر را بیاورم
بنشینم و تو چای بریزی ولی نشد

می خواستم برای خودم دست و پا کنم
از چنگ عشق راه گریزی ولی نشد

یا لا اقل بدون تعارف بگویم از
اینکه برای من چه عزیزی ولی نشد

گفتی بخند و قول بده بعد از این دگر
در پیش چشمم اشک نریزی ولی نشد

گفتم قبول کن که کسی عاشقت شده
می خواسته برای تو چیزی ولی نشد

نغمه مستشارنظامی

  • ناخوانده

دلیل عشق سرم را به زلف یار کشید
ره مرا بلد راه سوی دار کشید

خدا ذلیل کند بر سرای تو دل را
مرا به دست تو داد و خودش کنار کشید

به کولی نگه تو سیاه می‌نگرند
ز بس به دیده‌ی مردم ز فقر جار کشید

شبی ز چشم تو پنهان فرار می کردم
دلم به نیت رسوایی‌ام هوار کشید

ببند چینی مودار را به مویی چند
دلم شکست ز بس جور روزگار کشید

ببند راه مرا با گشودن چشمت
به روی صید نباید که ذوالفقار کشید

محمد سهرابی

  • ناخوانده
تو را در بغض طهران در امیرآباد گم کردم
تو را در کوچه‌های سرد نوبنیاد گم کردم

تو را در جشن و رقص و پایکوبی بین مهمان‌ها
تو را در گریه های میرِ بی‌داماد گم کردم

تو را در گرته‌های صلح و آزادی غم و شادی
تو را در شعرها ای درد مادرزاد گم کردم

تو را در قهوه خانه‌ها تو را در دود قلیان‌ها
تو را در پشت میز کافه‌ی میعاد گم کردم

تو را در سفره های هفت سین در لحظه ی تحویل
تو را در تنگ‌ها ای ماهی آزاد گم کردم

تو را در عصر سیمان عصر انسان‌های ماشینی
تو را در شهر زندان این قفس‌آباد گم کردم

تو را در دشنه‌ای در دیس در...
دهانت را می‌بویند
مبادا که گفته باشی دوستت می‌دارم
دلت را می‌بویند
روزگار غریبی‌ست نازنین

تو را در شاملو این قالب آزاد گم کردم

تو را در بیستون در تخت خسرو خواب با شیرین
تو را در ضربه‌های تیشه‌ی فرهاد گم کردم

تو را در عصر مشروطه تو را در مجلس روسی
تو را در ضجّه‌های یک زن معتاد گم کردم

تو را در جایگاه متهم در غل و در زن/جیغ
تو را در دادگاه عدل استبداد گم کردم

تو را در بی کلاهی‌های شاپو پهلوی بر دار
تو را در مسجد ناشاد گوهرشاد گم کردم

تو را در آخرین برداشت‌های نفی از منکر
تو را در گشت‌های کاملا ارشاد گم کردم

سیداحمد حسینی
  • ناخوانده