ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

اگر جایی با هشتگ #لاادری مواجه شدید، یعنی اسم شاعر را نمی‌دانیم؛
شاعر را که شناختید به ما هم خبر دهید...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۲ مطلب با موضوع «شاعر :: حسن بیاتانی» ثبت شده است

دیر آمدم... دیر آمدم... در داشت می‌‌سوخت
هیأت، میان "وای مادر" داشت می‌‌سوخت

دیوار دم می‌‌داد؛ در بر سینه می‌‌زد
محراب می‌‌نالید؛ منبر داشت می‌‌سوخت

جانکاه: قرآنی که زیر دست و پا بود
جانکاه‌تر: آیات کوثر داشت می‌‌سوخت

آتش قیامت کرد؛ هیأت کربلا شد
باغ خدا یک بار دیگر داشت می‌‌سوخت

یاد حسین افتادم آن شب آب می‌‌خواست
ناصر که آب آورد سنگر داشت می‌‌سوخت

آمد صدای سوت؛ آب از دستش افتاد
عباس زخمی بود اصغر داشت می‌‌سوخت

سربند یا زهرای محسن غرق خون بود
سجاد از سجده که سر برداشت، می‌‌سوخت

باید به یاران شهیدم می‌‌رسیدم
خط زیر آتش بود؛ معبر داشت می‌‌سوخت

برگشتم و دیدم میان روضه غوغاست
در عشق، سر تا پای اکبر داشت می‌‌سوخت

دیدم که زخم و تشنگی اینجا حقیرند
گودال، گل می‌‌داد و خنجر داشت می‌‌سوخت

شب بود و بعد از شام برگشتم به خانه
دیدم که بعد از قرن‌‌ها در داشت می‌‌سوخت
 
ما عشق را پشت در این خانه دیدیم
زهرا در آتش بود؛ حیدر داشت می‌‌سوخت

حسن بیاتانی

  • ناخوانده

 

به شیوه ی غزل اما سپید می آید
صدای جوشش شعری جدید می آید

چه آتشی غم تو باز زیرسر دارد
که باغ شعرٍ تر از آن پدید می آید

دوباره سبز شده خاک سرزمین دلم
مگر زخطّه ی چشمت شهید می آید؟

نفس نفس به امید تو عمر می گذرد
امید می رود آری، امید می آید

برای درد دل تو مفید نیست کسی
وگرنه نامه برای مفید می آید

مردّدم که تو با عید می رسی از راه
و یا به یُمن قدوم تو عید می آید

کلیدداری کعبه نشانه ی حق نیست
کسی است حق که در آن بی کلید می آید

و حاجیان همه یک روز صبح می گویند:
چقدر بر تن کعبه سفید می آید

حسن بیاتانی

  • ناخوانده