ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

اگر جایی با هشتگ #لاادری مواجه شدید، یعنی اسم شاعر را نمی‌دانیم؛
شاعر را که شناختید به ما هم خبر دهید...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۵ مطلب با موضوع «شاعر :: مهدی فرجی» ثبت شده است

زنی به هیأت دوشیزه‌های دربار است

که چشم روشن او قهوه‌های قاجار است


مرا کشیده به صد سال پیش و می‌گوید:

برای شاعر مشروطه، عاشقی عار است


مرا کشانده به شیراز دوره‌ی سعدی

خجالتم بدهد، بهتر از تو بسیار است


دو چشم عطری او آهوان تاتار است

زنی که هفت قدم در نرفته عطار است


شبی گره شد و روزی به کار من افتاد

زنی که حلقه‌ی موی طلایی‌اش دار است


به گریه گفتمش از اشتباه من بگذر

به خنده گفت که در انتقام، مختار است


زنی که در شب مسعودی نشابورش

هزارها حسنک مثل من سر دار است


زنی که چارستون دل مرا لرزاند

چهلستون دلش، بیستون انکار است


زنی که بوی شراب از نفس‌زدن‌هایش

اگر به قم برسد، کار ملک ری زار است


اگر به ری برسد، ری اگر به وی برسد

هزار خمره‌ی چله‌نشین به می برسد


مهدی فرجی

  • ناخوانده

کسی مسافر این آخرین قطار نشد
کسی که راه بیندازمش سوار نشد

چقدر گل که به گلدان خالی ام نشکفت
چقدر بی تو زمستان شد و بهار نشد

من و تو پای درختان چه قدر ننشستیم!
چه قلبها که نکندیم و یادگار نشد!

چه روزها که بدون تو سالها شد و رفت
چه لحظه ها که نماندیم و ماندگار نشد

همیشه من سر راه تو بودم و هر بار
کنار آمدم و آمدم کنار، نشد!

قرار شد که بیایی قرار من باشی
دوباره زیر قرارت زدی؟! قرار نشد...

مهدی فرجی

  • ناخوانده

بنشین برایت حرف دارم در دلم غوغاست
وقتى که شاعر حرف دارد آخر دنیاست

شاعر بدون شعر یعنى لال! یعنى گنگ
در چشم هاى گنگ اما حرف دل پیداست

با شعر حق انتخاب کمترى دارى
آدم که شاعر مى شود تنهاست یا تنهاست

هرکس که شعرى گفت بى تردید مجنون است
هر دخترى را دوست مى دارد بدان لیلاست

هر شاعرى مهدى ست یا مهدى ست یا مهدى ست
هر دخترى تیناست یا ساراست یا رى راست

پروانه ها دور سرش یکریز مى چرخند
از چشم آدم ها خل است از دید من شیداست

در وسعتش هر سینه داغ کوچکى دارد
دریا بدون ماهى قرمز چه بى معناست

دنیا بدون شاعر دیوانه دنیا نیست
بى شعر، دنیا آرمانشهر فلاطون هاست

من بى تو چون دنیاى بى شاعر خطرناکم
من بى تو واویلاست دنیا بى تو واویلاست

تو نیستى وآه پس این پیشگویى ها
بیخود نمیگفتند فردا آخر دنیاست

تو نیستى و پیش من فرقى نخواهد کرد
که آخر پاییز امروز است یا فرداست

یلداى آدم ها همیشه اول دى نیست
هرکس شبى بى یار بنشیند شبش یلداست

مهدی فرجی

  • ناخوانده
گل شد، بر آمد پیکرم، آهسته آهسته
انگار دارم می‌پرم آهسته آهسته

انگشترم، مهرم، پلاکم، چفیه‌ام، عطرم
پیدا شد از دور و برم آهسته آهسته

آهسته آهسته سرم از خاک می‌روید
از خاک می‌روید سرم آهسته آهسته

جز نیمه‌ ای از من نمی‌یابید، روزی سوخت
در شعله نیم دیگرم آهسته آهسته

امروز بعد از سالها زاییده خواهد شد
ققنوس از خاکسترم آهسته آهسته

خوابیده‌ام بر شانه‌ها و می‌برندم… نه
تابوت را من می‌برم آهسته آهسته

آن پیرزن، این زن به چشمم آشنا هستند
دارم به جا می‌آورم آهسته آهسته

خواندم: پدر خالی‌ست جایش این خبر می‌ریخت
از چشم‌های خواهرم آهسته آهسته

دیگر برای آستین بالا زدن دیر است
این را بگو با مادرم آهسته آهست

مهدی فرجی
  • ناخوانده

زنی که عقل دارد عشق را باور نخواهد کرد
که زن با شاعر دیوانه عمراً سَر نخواهد کرد

مبادا بشنود یک تار مویش زلّه‌ام کرده
که دیگر پیش چشمم روسری بر سر نخواهد کرد

خرابم کرد چشم گربه¬یی وحشی و می¬دانم
عرق‌های سگی حال مرا بهتر نخواهد کرد

نکن... مستم نکن من قاصد دردآور عشقم
که شاعر چون لبی تر کرد، چشمی تر نخواهد کرد

جنون شعر من را نسل¬های بعد می¬فهمند
که فرزند تو جز من جُزوه‌یی از بر نخواهد کرد

برای دخترت تعریف خواهی کرد: من بودم
دلیل شورِ «مهدی» در غزل... باور نخواهد کرد

بگویی، می‌روم زخمم زدی امّا نترس از من
که شاعر شعر خواهد گفت امّا شَر نخواهد کرد

مهدی فرجی

  • ناخوانده