ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

اگر جایی با هشتگ #لاادری مواجه شدید، یعنی اسم شاعر را نمی‌دانیم؛
شاعر را که شناختید به ما هم خبر دهید...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۴ مطلب با موضوع «شاعر :: محمد زارعی» ثبت شده است

اگر حسن برادر در برادر می شود تکرار
تو آن آیینه ای که در تو حیدر می شود تکرار

تو آن آیینه ای که چون جلای معرفت دارد
در آن هم روح و خوی پیمبر می شود تکرار

به کرات از تو می گویند و تکراری نخواهد شد
شراب ناب اگر ساغر به ساغر می شود تکرار

پذیرفته اگر زینب عروس خانه ات باشد
یقین دارد در عبدالله جعفر می شود تکرار

خود زینب از عبدالله دارد جعفری دیگر
که اصل نیک در عالم مکرر می شود تکرار

ابوطالب تو را از فاطمه بنت اسد دارد
که نسل شیرمرد از شیرمادر می شود تکرار

چه غم شمشیر اهل کفر اگر دست تو را انداخت
که در عباس دستت بار دیگر می شود تکرار

محمد زارعی

  • ناخوانده

خم نخواهد کرد حتی بر بلند دار سر
هر کسی بالا کند با نیت دیدار سر

هر زمان یک جور باید عشق را ابراز کرد
چون تو که هر بار دل می‌دادی و این بار سر

عشق! آری عشق وقتی سر بگیرد، می‌رود
بر سر دروازه‌ها سر، بر سر بازار سر

ای شکوه ایستا! نگذار بر دیوار دست
تا جهان نگذارد از دست تو بر دیوار سر

کاشف‌الاسرار می‌خواهد گره‌گیسوی عشق
خوش به هم پیچیده است این رشته بسیار سر

لیله‌القدر است این افتاده در گودال، ماه
مطلع‌الفجر است این برکرده از نیزار سر

در مسیر وصل سر از پا اگر نشناختی
می کند پندار پا تا می‌کند رفتار سر

حاصل مرگ گل سرخ است عطر ماندگار
پس ملالی نیست از گل می‌بُرد عطار سر

شمع بی سر زنده می‌ماند که من باور کنم
روی دوش مرد گاهی می‌شود سربار سر

جای دارد صبح بگذارند نام شام را
چون که دیگر می‌شود خورشید شام تار سر

چون طلب کرده‌ست از اهل وفا دلدار دل
در طبق با عشق اهدا می‌کند سردار سر

دل به یک دست تو دادم سر به دست دیگرت
زیر سر بگذار دل یا زیر پا بگذار سر

العطش گفتی ولی آب از سر دنیا گذشت
یک نفس آخر کشیدی جام را انگار سر

زندگی یعنی عبادت، زندگی یعنی نماز
مرگ یعنی والسلام از سجده‌ات بردار سر

آسمان! از ماه بالاتر نبر خورشید را
نیزه را پایین بیاور، نیست یار از یار سر

محمد زارعی

  • ناخوانده
آن که در بین کریمان کرمش بیشتر است
به کسی کم هم اگر داد کمش بیشتر است

خال ابروی تو بر حسن تو میافزاید
این ترازو که تو داری گرمش بیشتر است

عشق از حسن حسن حصن حصین ساخته است
شاد باد آن که در این عشق غمش بیشتر است

از حسن دم زدم و دست حسینم دادند
گاه شان صله از محتشمش بیشتر است

سر تقسیم کرم بیشتر است از همه کس
قسمت آن که به قاسم قسمش بیشتر است

خاک اگر در بر معصوم طلا میگردد
حسن از بقیه طلای حرمش بیشتر است

این امیر عرب در وطن خویش غریب
عجب این است که یار عجمش بیشتر است

علمش ریشه زد و سبز شد و دانستم
اثر گریه کنار علمش بیشتر است

عطر او در نفسم ریخت دلم خالی شد
نفس روح فزا بازدمش بیشتر است

ما در این میکده گشتیم و پی آب حیات
دست بردیم به جامی که سمش بیشتر است...

محمد زارعی
  • ناخوانده
ای کمان قدّ تو استاد پیکان‌دارها
ای دلیل غیرممکن‌ها و امکان‌دارها

هم به دست توست سکان سماوات بلند
همه دخیل دامن تو دست سکان‌دارها

بس که تو صاحب عیاری بر سر بازار عشق
در ترازوی تو درماندند دکان‌دارها

آیه‌ی تطهیر مهمان است در بزم شراب
تف به تعریف و تعارف‌های مهماندارها

شرح صدر توست یا چاک گریبان غم است
که شدند از چاکران تو گریبان‌دارها

مرکز ثقل غروری رأس پرگار شرف
تا ابد دور تو می‌گردند میدان‌دارها

تا به کام مرگ طعم زندگی را حس کنند
هست قربان تو رفتن حسرت جاندارها

اینکه در گودال افتادند یوسف‌های تو
تا قیامت گشته الگوی زنخدان‌دارها

این جمال جمله‌ی «الا جمیلا»ی تو بود
هست اسباب کمال سربلندان "دار"ها

محمد زارعی
  • ناخوانده