ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

اگر جایی با هشتگ #لاادری مواجه شدید، یعنی اسم شاعر را نمی‌دانیم؛
شاعر را که شناختید به ما هم خبر دهید...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر حضرت زهرا» ثبت شده است

در میان خلق با او بوده هم‌سر فاطمه
از ازل ساقی علی بوده‌ست، کوثر فاطمه

نام زهرا می‌درخشد در میان اهل‌بیت
سیزده معصوم ما دُرّند، گوهر فاطمه

چون کلام‌ِحق که با«هُم فاطِمَه»آغاز شد
در میان پنج‌تن هم بوده محور فاطمه

در مقام آفرینش از نبی و از علی
با حدیث قدسی «لولاک» شد سر فاطمه

هردو یک روحند اما در دوتن، با این حساب
فاطمه شد حیدر کرّار و حیدر فاطمه

سیب در معراج با دست پیمبر شد دونیم
نیم آن شد ذوالفقار و نیم دیگر فاطمه

مرتضی با ذوالفقار انگار جولان می‌دهد
خطبه‌خوانی می‌کند تا روی منبر فاطمه

هر خطیبی روضه‌خواند از غربت مولا علی
انتهای منبر او ختم شد بر فاطمه

هرکسی در روضه‌های اهل‌بیتش کار کرد
پاسخش را می‌دهد چندین برابر فاطمه

بر قلوب شیعیان مهر شفاعت می‌زند
می‌تکاند چادرش را روز محشر فاطمه

مجتبی خرسندی

  • ناخوانده

سرنوشت آن گل پرپر نمی دانم چه شد
شرح این خون گریه را آخر نمی دانم چه شد

احترامش را پدر خیلی سفارش کرده بود
آن سفارش های پیغمبر نمی دانم چه شد

روزگاری مرغ عشقی این حوالی خانه داشت
آشیانش سوخت، بال و پر نمی دانم چه شد

چند نامرد آمدند و هیزمی آماده شد
در که کلا" سوخت، میخ در نمی دانم چه شد

بعد از آن سیلی که چون طوفان به رخسارش وزید
حالت گلبرگ نیلوفر نمی دانم چه شد

شد فدک سیراب از سرچشمه پهلوی او
لاله های رسته بر بستر نمی دانم چه شد

موی مادر را که می دانم شده از غم سپید
گیسوی بی شانه دختر نمی دانم چه شد

دستهای شوهرش زخمی شد از زخم طناب
ریسمان بر گردن حیدر نمی دانم چه شد

...هیچ کس قبر شریفش را نمیداند کجاست
آخر این قصه را دیگر نمی دانم چه شد

عباس احمدی

  • ناخوانده

این آستان که هست فلک سایه افکنش
خورشید شبنمی است به گلبرگ گلشنش

تا رخصت حضور نیاید شب طلوع
مهتاب از ادب نتراود به روزنش

جاری است موج معجزه جویبار غیب
در شعله شقایق صحرای ایمنش

اینت بهشت عدن که دور از نسیم وحی
بوی خدا رهاست به مشکوی و برزنش

کو محرمی که پرده ز راز سخن کشد
دارد زبان ز سبزه توحید سوسنش

تا زینت هماره هفت آسمان شود
افتاده است خوشه پروین ز خرمنش

سر می‌نهد سپیده دمان پای بوس را
فانوس آفتاب به درگاه روشنش

جای شگفت نیست که این باغ سرمدی
ریزد شمیم شوکت مریم ز لادنش

روز نخست چون گل این بوستان شکفت
عطر عفیف عشق فرو ریخت بر تنش

محتاج نقش نیست که گردد بلند نام
گوهر، جهان فروز بر آید ز معدنش

اینجاست نور آینه عصمتی که بود
بر نقطه نگین نبوت نشیمنش

هم باشدش بهار رسالت در آستین
هم می‌چکد گلاب ولایت ز دامنش

مرد آفرین زنی که خلیلانه می‌شکست
بتخانه خلاف خلافت ز شیونش

از سدره نیز در شب معراج می‌گذشت
حرمت اگر نبود عنانگیر توسنش

تا کعبه را ز سنگ کرامت نیفکند
از چشم روزگار نهانست مدفنش

احرامی زیارت زهراست اشک شوق
یا رب نگاهدار ز مژگان رهزنش

دارم گواه کوتهی طبع را به لب
بیتی که هست الفت دیرینه با منش:

"من گنگ خوابدیده و عالم تمام کر
من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش"

خسرو احتشامی

  • ناخوانده

بی‌نگاهت بی‌نگاهت مرده بودم بارها
ای که چشمانت گره وا می‌کند از کارها

مهر تو جاری شده در سینه‌ی دریا و رود
دور دستاس تو می‌چرخند گندم‌زارها

باز هم چیزی به جز نان و نمک در خانه نیست
با تو شیرین است اما سفره‌ی افطارها

باغ غمگین است لبخندی بزن تا بشکفند
یاس‌ها، آلاله‌ها، گلپونه‌ها، گلنارها

برگ‌های نازکت را مرهمی جز زخم نیست
دورت ای گل سربرآوردند از بس خارها

بعد تو دارد مدینه غربتی بی‌حد و مرز
خانه‌های شهر، درها، کوچه‌ها، دیوارها

نخل‌های بی‌شماری نیمه شب‌ها دیده‌اند
سر به چاه درد برده کوه صبری بارها

سیده تکتم حسینی

  • ناخوانده

چکیده گل رخسار مصطفی زهراست
عصاره نفحات خوش خدا زهراست

سلاله خلف ختم مرسلین یعنی
خلاصه همه آیات انبیا زهراست

کسی که شیشه عطر گل محمدی است
که منتشر شده چون ذره در هوا زهراست

زلال نور رسالت در او نمایان است
چرا که آینه مصطفی نما زهراست

کسی که ذکر دعایش میان هر دو نماز
شده است ورد زبان فرشته ها زهراست

گلی که باغ شهادت از او به بار نشست
چراغدار شهیدان کربلا زهراست

دو دل مباش دلا و بگو پس از قرآن
شکوهمندترین هدیه خدا زهراست

دلا چو غنچه شکایت ز کار بسته مکن
امیدوار که باشی گره گشا زهراست

اگر که کوه غم افتاده روی شانه تو
علاج کار تو یک یاعلی و یازهراست

اگرچه کشتی پهلو گرفته می ماند
تو را چه باک ز توفان که ناخدا زهراست

مگو که راه رسیدن به عشق دشوار است
چرا که فاصله اش از حسین تا زهراست

مراقبت کن از آن مضجع شریف ای عشق
به هوش باش که دار و ندار ما زهراست

چنین غریب اگر در بقیع پنهان است
مسلم است که گنجی گرانبها زهراست

مدینه ! گوهر ما آرمیده در دل تو
گواه باش که گنجینه حیا زهراست

اگر در آتش کین سوخته است خانه او
تو دردمند بیا خانه شفا زهراست

گلی که خاک در آغوش خویش می کشدش
شبانه بی کس و تنها و بی صدا زهراست

دلا سراغ مگیر از مزار پنهانش
نگاه کن ز کجا تا به ناکجا زهراست...

سعید بیابانکی

  • ناخوانده
با رفتنت خالی مکن دور و برم را
پاشیده تر از این مگردان لشگرم را

ای نیمه ی مجروح من ای کاش با تو
در خاک بگذارند نیم دیگرم را

بعد از تو ای سرو شکسته تا قیامت
از خجلتم بالا نمی گیرم سرم را

باور نمی کردم که روزی پیش چشمم
از پا بیندازد غلافی همسرم را

تو بین آتش رفتی و من گُر گرفتم
حالا بیا و جمع کن خاکسترم را

هرشب حسن در خواب میگوید مغیره
دست از سرش بردار کشتی مادرم را

دیروز اگر در پیش طفلانم حرم سوخت
فردا بسوزانند با طفلان حرم را

از کربلا دیشب صدایی را شنیدم
انگار طفلی گفت عمه معجرم را...

محسن عرب‌خالقی
  • ناخوانده

آن رتبه را که هیچ کسی از ازل نداشت

زهرا همیشه داشت که چون خود مثل نداشت

 

از این جهت شبیه به پروردگار بود

که اصلِ اصل بوده و اصلاً بدل نداشت

 

حتی اذانِ حیّ علَی الغربت علی

بی ذکر نام فاطمه خیرالعمل نداشت

 

شیعه دلش چنین ز غمِ در نمی شکست

مانند مرتضی اگر این خانه یل نداشت

 

هر چند سومین پسرش را بدون شک

در اوج عرش داشت ولی در بغل نداشت

 

سوگند می خورم به خود نام فاطمه

زهرا اگر شهید نمی شد اجل نداشت

 

مهدی رحیمی

  • ناخوانده
ﺗﺎ ﮐﻪ ﺧﻭﺍﻧﺪﯼ ﭘﺪﺭﺕ ﺭﺍ ﭘﺪﺭﺕ ﺟﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩ
ﺁﻧﻘﺪﺭ ﻫﻢ‌ﺳﺨﻨﺖ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻗﺮﺁﻥ ﺁﻭﺭﺩ

ﺑﺮﺩﻥ ﻧﺎﻡ ﺗﻮ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﮐﻪ ﺍﻋﻈﻢ ﺑﻮﺩﻩ‌است
ﻓﻀﻪ ﺑﺎ ﮔﻔﺘﻦ "ﯾﺎﻓﺎﻃﻤﻪ" ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺁﻭﺭﺩ

ﻭﺻﻠﻪ‌ﺩﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﺍﮔﺮ ﻣﻌﺠﺰﻩ‌ﺍﺕ ﺑﺎﮐﯽ ﻧﯿﺴﺖ
ﭼﺎﺩﺭﺕ ﯾﮏ‌ﺷﺒﻪ ﻫﻔﺘﺎﺩ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩ

ﮐﻔﺮ ﭘﻨﻬﺎﻧﯽ ﯾﮏ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺭﺍ ﺭﻭ ﻣﯽ‌ﮐﺮﺩ
ﺁﻥ ﯾﻬﻮﺩﯼ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺗﻮ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩ

ﺩﺭ و ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺷﺒﯿﻪ ﺩﺭ ﺧﯿﺒﺮ ﻟﺮﺯﯾﺪ
ﻓﺎﻃﻤﻪ ﻣﺤﺴﻦ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﺁﻭﺭﺩ

ﮐﻮﭼﻪ ﻫﻢ ﺑﻌﺪ ﻧﺒﯽ ﮐﻮﭼﻪ‌ﯼ ﻧﺎﺍﻣﻨﯽ ﺷﺪ
ﺳﺮ ﻧﺎﻣﻮﺱ ﺧﺪﺍ ﺩﺍﻍ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﺁﻭﺭﺩ

ﺷﺎﻧﻪ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺗﻮ ﯾﺎ ﺩﺳﺖ ﺗﻮ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﺍﺯ ﺁﻥ
ﺯﯾﻨﺐ ﺍﺯ ﭘﯿﺶ ﺗﻮ ﮔﯿﺴﻮﯼ ﭘﺮﯾﺸﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩ

ﻣﻮﺳﭙﯿﺪﯼ ﺗﻮ ﯾک‌مرﺗﺒﻪ ﺍﺯ ﭼﯿﺴﺖ ﻋﻠﯽ!
ﭼﻪ ﺑﻪ ﺭﻭﺯ ﺗﻮ ﻣﮕﺮ ﺷﺎﻡ ﻏﺮﯾﺒﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩ؟

مجید تال
  • ناخوانده
این قدر بین رفتن و ماندن نمان بمان
پیرم مکن ز بار غمت ای جوان بمان

مهمان نُه بهار علی! پا مکش ز باغ
نیلوفر امانتی باغبان بمان

ای دلشکسته، آه تو ما را شکسته است
ای پر شکسته، پر مکش از آشیان بمان

دیگر محل به عرض سلامم نمی دهند
ای همنشینِ این دل بی همزبان بمان

راضی مشو دگر به زمین خوردنم، مرو
بازی نکن تو با دل این پهلوان، بمان

روی مرا اگر به زمین می زنی بزن
اما بیا به خاطر این کودکان بمان

در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
این قدر بین رفتن و ماندن نمان بمان

محسن عرب‌خالقی
  • ناخوانده

جارو نکن عزیز من این خانه را به زور
بر دامنت نگیر دو دردانه را به زور

بگذار موی دخترمان را چنان که هست
دستت نگیر فاطمه جان شانه را به زور

بنشین کنار بی کسی‌ام چون نمی‌‌شود
آباد کرد خانه‌ی ویرانه را به زور

پژمرده‌ای و از همه‌ی اسم‌های تو
یادآور است روی تو "ریحانه" را به زور

مردی که کنده بود در قلعه را ز جا
وا می‌کند پس از تو در خانه را به زور

ساقی پر است جام نفس بعد فاطمه
دیگر نزن تعارف پیمانه را به زور...

حسین زحمتکش

  • ناخوانده