ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

اگر جایی با هشتگ #لاادری مواجه شدید، یعنی اسم شاعر را نمی‌دانیم؛
شاعر را که شناختید به ما هم خبر دهید...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۸ مطلب در بهمن ۱۳۹۵ ثبت شده است

دیدم آتش را ولی در را نمی‌دانم چه شد
خُرد شد پهلو ولی پر را نمی‌دانم چه شد

پای ضارب بشکند وقتی که در را باز کرد
طفل رفت از دست، مادر را نمی‌دانم چه شد

شانه‌ی مادر که تکلیفش مشخص شد ولی
بعد از آن موهای دختر را نمی‌دانم چه شد

زد حسین از داغ مادر بر سرش اما چه سود
بعدها در کربلا سر را نمی‌دانم چه شد

فاطمه در اصل حیدر بود و حیدر فاطمه
فاطمه جان داد حیدر را نمی‌دانم چه شد

نیمی از خلقت میان خاک پنهان شد ولی
بارالها نیم دیگر را نمی‌دانم چه شد

خواستم تا آخر این شعر را امضا کند
آخر این شعر دفتر را نمی‌دانم چه شد

حسین طاهری

  • ناخوانده
ازل برای ابد مُلک لایزالش بود
چه فرق می‌کند آخر که چند سالش بود؟

حریم عرش خدا بود سقف پروازش
تمام وسعت عالم به زیر بالش بود

وجود خون خدا را به شیر خود پرورد
بزرگ کرب و بلا طفل خردسالش بود

پس از غروب که خورشید راه خانه گرفت
چراغ کوچه‌ی شب قامت هلالش بود

به یک تجلی او هشت و چار صبح دمید
مقام آینگی وجهی از کمالش بود

زمین شب‌زده را رشک آسمان می‌کرد
اگر فزون‌تر از آن خطبه‌ها مجالش بود

امید مهدی‌نژاد
  • ناخوانده
بر ساحل شکافته پهلو گرفته بود
ماهی که از ادامه شب رو گرفته بود

آرامشی عجیب در اندام سرو بود
گویا تنش به زخم تبر خو گرفته بود

دستی به دستگیره دروازه بهشت
دستی دگر بر آتش پهلو گرفته بود

برخاست تا رسد به بهاری که رفته بود
آهو عجیب بوی پرستو گرفته بود

آن شب چگونه مرگ به بانو جواز داد
او که همیشه اذن ز بانو گرفته بود...

پشت زمین شکست، خدا‌ گریه‌اش گرفت
وقتی علی دو دست به زانو گرفته بود

امید مهدی‌نژاد

  • ناخوانده

شدی شهید که غربت عیار داشته باشد
مدینه بعد تو شب های تار داشته باشد

سه آیه ات حسن و زینب و حسین شد اما
نشد که آخر کوثر چهار داشته باشد

چهل نفر وسط کوچه آه فکر نکردند
علی به خانه زنی باردار داشته باشد

چهل نفر همه مست سقیفه اند و مولا
به یاری از چه کسی انتظار داشته باشد

گمان نمی کنم این سان که در شکسته به دیوار
به کوچه فاطمه راه فرار داشته باشد

شفاعتم نکنی در حضور مرگ خوشم که
به احترام تو قبرم فشار داشته باشد

نه در حدود مدینه ست نه به سینه نگردید
مگر که می شود این زن مزار داشته باشد؟

مهدی رحیمی

  • ناخوانده

ای نام تو خوشبوتر از آلاله و شب بو
یک عالمه گل کاشته‌ای در خَم ابرو

خورشید هم از شرق دو چشم تو می‌آید
هر صبح که در بند کنی حلقه گیسو

از دانه اشک دل زوّار تو رویید
بر گرد ضریحِ تو چنین حلقۀ بازو

مشغول طوافِ حرمت هر چه کبوتر
مهمان صفای قدمت هر چه پرستو

تصویر فلک یکسره در صحن تو پیداست
از بس که بدان بال ملایک زده جارو

تا صید کند یک نظر از گوشه چشمت
صیاد زده ناله که: "یا ضامن آهو"

پیش تو دراز است مرا دست گدایی
با کاسۀ دل، کاسۀ سر، کاسۀ زانو

ای ناب‌ترین مایۀ الهام غزل ها
با تو چه نیازی‌ست به معشوق و لب جو؟

بیمار توام آقا، نذرت دل تنگم
بنویس برای دل من نسخه و دارو

عباس احمدی

  • ناخوانده

درختان در آتش، خیابان در آتش
خبر ترسناک است: میدان در آتش

خبر تلخ و سنگین، خبر سرد و غمگین
قدیمی ترین برج تهران در آتش

عجب روزگاری است، انسان هراسان
عجب روزگاری است، انسان در آتش

عجب روزگاری، عجب شام تاری
مسلمان در آوار و سلمان در آتش

چه رسم بدی، کاسبان در تماشا
دلیران و آتش نشانان در آتش

کسی از شهیدان سراغی بگیرد
همانانکه رفتند خندان در آتش

سیاووش و پروانه، ققنوس و ساقی
از این دست مستان فراوان در آتش

چه شد عشق بازی، چه شد تک نوازی
خرابات ویران، نیستان در آتش

چه طوفان بی رحم و سوزان و سختی
الهی بسوزد زمستان در آتش

خدایا برای تو کاری ندارد
گلستان به پا کن، گلستان در آتش

مهدی جهاندار

  • ناخوانده

فتنه شاید روزگاری اهل ایمان بوده باشد
آه! این ابلیس شاید روزی انسان بوده باشد

فتنه شاید در لباس میش، گرگی تیزدندان
با لباسی تازه شاید فتنه چوپان بوده باشد

فتنه شاید کنج پستوی کسی، لای کتابی
فتنه لازم نیست حتما در خیابان بوده باشد

فتنه شاید در صف صفّین می‌جنگیده روزی
فتنه شاید در زمان شاه، زندان بوده باشد

فتنه شاید با امام از کودکی همسایه بوده
یا که در طیّاره‌ی پاریس-تهران بوده باشد

فتنه شاید تابی از زلف پریشان نگاری
فتنه شاید خوابی از آن چشم فَتّان بوده باشد

فتنه شاید این که دارد شعر می‌خواند برایت
وا مصیبت! فتنه شاید از رفیقان بوده باشد

ذرّه‌ای بر دامن اسلام ننشیند غباری
نامسلمانی اگر همنام سلمان بوده باشد

دوره‌ی فتنه است، آری؛ می‌شناسد فتنه‌ها را
آن که در این کربلا عبّاس دوران بوده باشد

فتنه خشک و تر نمی‌داند خدایا! وقت رفتن
کاشکی دستم به دامان شهیدان بوده باشد

مهدی جهاندار

  • ناخوانده

اگرچه بال گشوده، فراز افلاکم
هنوز عاشقم و دلسپرده‌ی خاکم

که مرگ هم نتوانست داغ عشقت را
ز یاد من ببرد آنچنان که تریاکم

جنازه‌ام به بهشت است و جان من در خاک
تو در زمینی و پیش تو مانده ادراکم

دلم گرفت ز حور و شراب بی سردرد
کجایی عشق زمینیم! خوشه‌ی تاکم؟!

بگو چه بر سرم آورده‌ای که گریه کنند
تمام شهر از این سرگذشت غمناکم

کجایی و به که دل داده‌ای و یار که‌ای؟
شراب نوش لبت کیست عشق ناپاکم؟!

به دست کیست در این پنجشنبه‌ غمگین
گلایلی که نیاورده‌ای سر خاکم؟

حسن صادقی‌پناه

  • ناخوانده