ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

اگر جایی با هشتگ #لاادری مواجه شدید، یعنی اسم شاعر را نمی‌دانیم؛
شاعر را که شناختید به ما هم خبر دهید...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۲۴ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

عجز اگر آید به دیدارم جوابش می‌کنم
کاخ اگر کوه احد باشد خرابش می‌کنم

پرده‌های قصر افتاد از طنین ناله ام
کفر اگر در پرده باشد بی‌نقابش می‌کنم

مدح باب علم طاها گر چه اینجا باب نیست
در میان شامیان امروز بابش می‌کنم

یک رساله از کراماتم اگر در دست نیست
می نویسم بعدها صدها کتابش می‌کنم

دارم از بابابزرگ خویش ارث روشنی
در شعاعم ذره باشد آفتابش می‌کنم

از خدایم اذن دارم زیر سقف گنبدم
هر دعایی را بخواهم مستجابش می‌کنم

آنکه حتی یک النگو در ضریح انداخته
با خدا در روز محشر بی‌حسابش می‌کنم

سفره‌دار روضه‌ی بابا منم، با دست خویش
گندمی گر نذر گردد آسیابش می‌کنم

زنده باشم بعد از این ای عمه جان گهواره‌ای
عاقبت می‌سازم و نذر ربابش می‌کنم

آستین پاره‌ای دارم خدا را شاکرم
بر سرم در پیش نامحرم حجابش می‌کنم

میلاد حسنی

  • ناخوانده

اگر گناه تو هستی گناه بسیار است
چقدر خاصیت این نگاه بسیار است

تویی که در قفس چشم هات بی تردید
پرنده های سفید و سیاه بسیار است

کدام راه مرا می برد به ترکستان
ببین به کعبه رسیدیم راه بسیار است

بیا و از خر شیطان پیاده شو خاتون
غلام با تو زیاد است و شاه بسیار است

برو به قصر عزیزان ولی مواظب باش
آهای یوسف گمگشته چاه بسیار است

اگر کلاه سرم می رود ملالی نیست
در این زمانه سرِ بی کلاه بسیار است

آرش پورعلیزاده

  • ناخوانده

بارها از سفره اش با اینکه نان برداشتند
روز تشییع تنش تیر و کمان برداشتند

مردم این شهر در ظاهر مسلمان عاقبت
با صدای سکه دست از دینشان برداشتند

بر سر همسایگانش سایه ای پر مهر داشت
از سرش هرچند روزی سایه بان برداشتند

بذر ننگین جسارت بر تنی معصوم را
این جماعت کاشتند و دیگران برداشتند

دست هایی که بر آن تابوت تیر انداختند
چند سال بعد چوب خیزران برداشتند

حسین عباسپور

  • ناخوانده

عجیب نیست اگر روی نیزه سر بالاست
جواب مرد به ذلت جواب سربالاست

سری به نیزه دو لب آیه های شیرین خواند
از آن به بعد دگر قند نیشکر بالاست

چه سفره ای است که عالم همه نمک گیرند!؟
چقدر شور در این جمع مختصر بالاست!.
.
مصاف عشق و ریا نابرابر این گونه است
که در مقابل هر تیغ صد سپر بالاست

به شوق آب لب خشک غرق تب کم نیست
شگفت آنکه تب آب بیشتر بالاست

در این طرف عطش عشق می کند غوغا
در آن طرف عطش سکه های زر بالاست

مپرس "هَل مِن ناصِر" که در جواب ای سرو
به جای دست فقط دسته ی تبر بالاست
::
به هیچ آب فروکش نمی کند عطشم
دمای داغ تو در کوره ی جگر بالاست

علی فردوسی

  • ناخوانده

باید که شرب خمر را تصدیق می‌کرد
یا حکم این تحریم را تعلیق می‌کرد

--------------------------------------
--------------------------------------

ایمان اهل شهر طور دیگری بود
قرآن اگر رسماً از او تبلیغ می‌کرد

این «لا فتی الا علی» معنیش این است
در جنگ‌ها او را خدا تشویق می‌کرد

سلمان فقط روزی سه بار از روی گیسوش
تمرین رسم‌ الخط نستعلیق می‌کرد

ابزار رزمش بیشتر اخم دو ابروست
یک درصد از پیکار را با تیغ می‌کرد

جمع سپاه متحد را ذوالفقارش
در کمتر از یک ثانیه تفریق می‌کرد

علی کاوند

  • ناخوانده

از پیمبر یا خدا دربارهی حیدر بپرس
یعنی از گوهرشناسان قیمت گوهر بپرس

معنی مرد خدا را نیمه شب از نخل
ها
معنی شیر خدا را روز از لشکر بپرس

هیچ دیواری نمی
شد مانع راه علی
از شکاف کعبه و دروازه
ی خیبر بپرس

نه! فرار از جنگ هرگز در مرام شیر نیست
قصه را از بدر یا احزاب یا خیبر بپرس

در دل تاریخ آوای «سلونی» زنده است
مشکلات سخت را از صاحب منبر بپرس

گاه برتر می
شود یک نوکر از صد پادشاه
این تناقض علتی دارد که از قنبر بپرس

در جهنم با علی یا در بهشت بی علی؟
شوق آتش را از ابراهیم پیغمبر بپرس

جمع خواهد شد محمد با علی در یک بدن؟
ما نمی
فهمیم این را از علیاکبر بپرس

مجتبی خرسندی

  • ناخوانده
چشم بر هم چونکه با چشمان تر بگذاشتى
اشک پوشاندى صدف را با گهر بگذاشتى

شانه ى یارى نشد سنگ صبورت اى غریب
دست افسوسى اگر در زیر سر بگذاشتى

سال ها خون خوردى و زخم دلت سربسته ماند
داغ صحبت بر زبان نیشتر بگذاشتى

در بهار کودکى زد برف پیرى بر سرت
عمر خود را در زمستان پشت سر بگذاشتى

هر زمان از داغ مادر شعله ور شد باورت
تکیه بر دیوار کردى سر به در بگذاشتى

پاره پاره گر جگر آید برون نبوَد عجب
بسکه غم خوردى و دندان بر جگر بگذاشتى

رفتى اما ماند از تو طشتى از خوناب دل
پر زدى از خود به جا یک مشت پر بگذاشتى

عمر چون بارى گران بر دوش تو بود از نخست
شانه خالى کردى و پا در سفر بگذاشتى

محمد شمس
  • ناخوانده

کارمندم، آرزوی خانه‌داری می‌کنم
زندگی در مجتمع‌های اجاری
می‌کنم!

ساکنم در خانه‌ای که می‌توانی بشنوی
از هزاران فرسخی هر شب چه کاری
می‌کنم

شب به شب تو با جنیفر می‌کشی خود را و من
گوش بر آهنگ‌های افتخاری می‌کنم!

کارمند دولتم یعنی که از کار خودم
کارهای بهتری وقت اداری می‌کنم

لای پوشه یک تراول بود، با تردید مرد
گفت کاری می‌کنی؟ گفتم که آری! می‌کنم

کله‌اش را من نخوردم، گاه اما صبح زود
از رییس قسمت خود پاچه‌خواری می‌کنم

تا نشستم لحظه‌ای را داخل ماشین او
روشنم شد بنده دائم خر سواری می‌کنم!

از خجالت می‌کنم از آشنایانم فرار
گفته‌ام رانندگی با یک فراری می‌کنم

دارد امکانات خوبی مثل بوق و صندلی
روی گاز و ترمزش هم پافشاری می‌کنم!

روی دست‌اندازها خانم جنینش سقط شد
من دعایش را به جان شهرداری می‌کنم

بچه شیرین است و بنده قند خون دارم، اگر
دیده‌ای دائم فرار از بچه‌داری می‌کنم

زیر بار زندگی زاییده‌ام ای روزگار
مردم اما مثل زن‌ها بارداری می‌کنم

لقمه‌ای نان می‌رسد روزی اگر حس می‌کنم
با خودم انگار دارم روزه‌خواری می‌کنم

تا رفیقانم حسابم را بپردازند، هی
دست در جیب عقب، بالا، کناری می‌کنم!

با حساب بانکی پر هم نکرده هیچ‌کس
کارهایی را که من با یک هزاری می‌کنم!

محمد رفیعی

  • ناخوانده

حیدر شدی تا پشت در هی در بکوبند
جای ملائک نیست بال و پر بکوبند

زهرا دلش می‌خواست ذکر «یاعلی» را
روی عقیق سرخ پیغمبر (ص) بکوبند

سنگ علی را فاطمه بر سینه کوبید
باید که بر دُرِّ نجف حیدر بکوبند

نام تو اسم اعظم پروردگار است
این مُهر را باید به هر منبر بکوبند

معراج تازه ابتدایت بود، باید
نام تو را از این مقرّب‌تر بکوبند

هرکس تو را دارد چرا باید بترسد
مثل تو تنها از خدا باید بترسد

صابر خراسانی

  • ناخوانده

محض خوبی، اصل شادی، عین آگاهی‌ست گاهی
کوره‌راهی رو به ناپیدای گمراهی‌ست گاهی

گاه سرکش، گاه خونی، پنجه خونریز شاهین
لیز و لغزان و گریزان، پولک ماهی‌ست گاهی

گاه شعر آسمان‌فرسای حافظ، سخت موجز
شبه‌ابیاتی خراب و سست و افواهی‌ست گاهی

بی نگاهی، بی کلامی، شرمی از حتی سلامی
ماجرایی با همین داغی و کوتاهی‌ست گاهی

قلب حکاکی‌شده روی چناری، یاد یاری
اشک افتاده به روی کاغذی کاهی‌ست گاهی

اتفاقی در خیال شاعر از خویش خسته
اختلافی در حساب مرد بنگاهی‌ست گاهی

گاه تنها شانه امنی برای گریه‌ کردن
زیر باران‌های وحشی چتر همراهی‌ست گاهی...

عشق چیزی نیست، حالی نیست، آیینه‌ست و ماییم
آه، این آیینه هم زنگاری و آهی‌ست گاهی 

گاه باید رفت، باید رفت و تنها رفت، اما...
عاشقی محکم‌ترین برهان خودخواهی‌ست گاهی

امید مهدی‌نژاد

  • ناخوانده