ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

اگر جایی با هشتگ #لاادری مواجه شدید، یعنی اسم شاعر را نمی‌دانیم؛
شاعر را که شناختید به ما هم خبر دهید...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۷ مطلب با موضوع «شاعر :: حسین زحمتکش» ثبت شده است

به تو خو کرده ام، مانند سربازی به سربندش

تو معروفی به دل کندن، مونالیزا به لبخندش

 

تو تا وقتی مرا سربار می‌بینی، نمی‌بینی

درخت میوه را پرُبار خواهد کرد پیوندش!

 

به تو تقدیم کردم از همان اول، دلت را زد

بهای شعرهایم را بپرس از آرزومندش!

 

به دنیا اعتباری نیست، این حاجی بازاری

نه قولش قول خواهد شد نه پابرجاست سوگندش

 

گریزی نیست جز راه آمدن با مردم پابند

همیشه کفش تقدیرش گره خورده‌است با بندش

 

به غیر از رفتنت چیزی اگر هم بوده، یادم نیست

چنان شعری که می‌ماند به خاطر آخرین بندش

 

چه حالی داشتم با رفتنت؟ "سربسته" می‌گویم

شبیه حال مردی شاهد اعدام فرزندش

 

حسین زحمتکش

  • ناخوانده

کعبه‌ای خونین فراخوانده سپاه فیل را
تا ببینی بار دیگر بارش سجیل را

با لب خشکیده افتاده است آنکه گر لبی
تر کند تا خیمه‌گاهش می کشاند نیل را!

لیلة‌القدری که می‌گفتند عاشورای اوست
دفعتا افتاده تا معنا کند "تنزیل" را!

عیب خنجر نیست ابراهیم! مقتل را بخوان
از قفا باید ببری حلق اسماعیل را

روی آیات شریفش، خصم مرکب تاخته
روی قرآنی که مؤمن کرده است انجیل را

پیکرش بر خاک صحرا ماند و این ظلم عظیم
روز محشر حق به جانب می‌کند قابیل را

خود به قبض روح، پیش آمد خدا آن دم که دید
در کنارش، پیکر بی‌جان عزرائیل را...

حسین زحمتکش

  • ناخوانده

قامتت مصداق قامت را کفایت می‌کند
ناله‌هایت یک قیامت را کفایت می‌کند

خواهرم شب‌ها کمی با دختران من بخند
غصه‌ی من روزهایت را کفایت می‌کند

خیمه‌ها امن است خواهر جان که پیشانی من
سنگ‌های این جماعت را کفایت می‌کند

گرچه در گودال سر را می‌برند و می‌برند
حنجر من بوسه‌هایت را کفایت می ‌کند

لحظه پامال اسبان استراحت کن کمی
پیکر من چند ساعت را کفایت می‌کند

در نیاور گوشوار از گوش طفلان خواهرم
جامه‌ی من جشن غارت را کفایت می کند

گرمی دست رقیه با تمام کوچکیش
سوز شب‌های اسارت را کفایت می کند

حسین زحمتکش

  • ناخوانده

لعنت به تو فرات! به موجت به بسترت
لعنت به قطره قطره آب محقرت

این ننگ تا قیام قیامت وبال تو
پیش ات حسین تشنه و نوشیده کافرت!

خود را منافقانه "گوارا" مخوان! که خوب
در کربلا عیان شده آن روی دیگرت

"خاک" از شراره های عطش کاست در حرم
ای آب، تف به غیرت از خاک کمترت

تیری که از زیارت شش ماهه می رسید
گفت از گلوی خشک، نشد حیف باورت

بودند دیو و دد همه سیراب و می مکید
خاتم ز قحط آب سلیمان برابرت

باید از اینکه هست گلآلوده تر شوی
آب فرات... تا به ابد خاک بر سرت!

حسین زحمتکش

  • ناخوانده
مرا کشتند و تن کردند رخت سوگ، یارانم!
برایم مضحک است آه و فغان سوگوارانم

مرا از لشکر دشمن هراسی نیست، می‌ترسم
که جانم را بگیرند آخر سر جان نثارانم

قطاری کهنه ام، اما چه جای شکوه از مردم؟!
شکسته شیشه‌ام را سنگ لطف همقطارانم

تو را با دیگران می بینم و در "صبر" می‌سوزم
کی‌ام من؟ روزه‌داری در میان روزه‌خوارانم

به تو اصلا نمی آیم، به تو ای خوبی مطلق
کنار تو چنان عکس رضاخان در جمارانم!

تو هم نه، دیگری با چشم مستش میکشد ما را
امید زنده ماندن نیست، شمعی زیر بارانم...

حسین زحمتکش
  • ناخوانده

جارو نکن عزیز من این خانه را به زور
بر دامنت نگیر دو دردانه را به زور

بگذار موی دخترمان را چنان که هست
دستت نگیر فاطمه جان شانه را به زور

بنشین کنار بی کسی‌ام چون نمی‌‌شود
آباد کرد خانه‌ی ویرانه را به زور

پژمرده‌ای و از همه‌ی اسم‌های تو
یادآور است روی تو "ریحانه" را به زور

مردی که کنده بود در قلعه را ز جا
وا می‌کند پس از تو در خانه را به زور

ساقی پر است جام نفس بعد فاطمه
دیگر نزن تعارف پیمانه را به زور...

حسین زحمتکش

  • ناخوانده

گرگم و دربه‌در خصلت حیوانی خویش
ضرر اندوختم از این همه چوپانی خویش

تا نفهمند خلایق که چه در سر دارم
سالیانی زده ام مُهر به پیشانی خویش!

منم آن ارگ! که از خواب غروز آمیزش
چشم واکرده سحرگاه به ویرانی خویش

رد شدی از بغل مسجد و حالا باید
یا بچسبیم به تو یا به مسلمانی خویش

گاه دین باعث دلسنگی ما آدم هاست
حاجیان رحم ندارند به قربانی خویش

توبه گیریم که بازست درش! سودش چیست؟!
من که اقرار ندارم به پشیمانی خویش!

مُهر را پس بده ای شیخ که من بگذارم
سر بی حوصله بر نقطه ی پایانی خویش!

حسین زحمتکش

  • ناخوانده