ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

اگر جایی با هشتگ #لاادری مواجه شدید، یعنی اسم شاعر را نمی‌دانیم؛
شاعر را که شناختید به ما هم خبر دهید...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۵ مطلب با موضوع «شاعر :: حسین عباسپور» ثبت شده است

به ظاهر زائرم اما زیارت را نمی فهمم
من بیچاره لطف آشکارت را نمی فهمم

تو از من بیشتر مشتاق دیداری و من حتی
به دل افتادن گاه و گدارت را نمی فهمم

زیارت نامه می خوانم  دلم از نور لبریز است
"اگر چه گاه معنای عبارت را نمی فهمم"

تو پرواز مرا در اوج می خواهی و می دانی
من از بس در قفس بودم اسارت را نمی فهمم

به جای غربت تو ازدحام صحن را دیدم
غریبی آه درد بی شمارت را نمی فهمم
::
به هر زائر سه جا سر می زنی-دلگرمی ام این است-
زیارت نه ولی قول و قرارت را که می فهمم

حسین عباسپور

  • ناخوانده

می شود بر شانه‌ی لطفت پریشان گریه کرد
پابرهنه سویت آمد مثل باران گریه کرد

هردم ای آیینه! با آهت دل عالم گرفت
چشم دنیا تار شد، سر در گریبان گریه کرد

خون به جای اشک از زنجیر دستانت چکید
پا به پای تو در و دیوار زندان گریه کرد

 از شکوه تو زن آوازه‌ خوان لکنت گرفت
با نوای ربنای تو نگهبان گریه کرد

تازیانه خط به خط بر پیکرت مقتل نوشت
تازیانه زخم‌هایت را فراوان گریه کرد
::
بیت آخر خواند دعبل از غریب کاظمین
بی صدا زیر عبا شاه خراسان گریه کرد

حسین عباسپور

  • ناخوانده

سکه‌ها ایمانشان را برد بیعت‌ها شکست
یک به یک سردارها رفتند قیمت‌ها شکست

دست بدعت جانماز از زیر پای او کشید
در شب شومی که قبح هتک حرمت‌ها شکست

خنجر ماموم بر پای امامش زخم زد
قامت دین را نماز بی بصیرت‌ها شکست

دشمنان زخمش زدند و دوستان زخم زبان
آه این آیینه را سنگ ملامت‌ها شکست

زهر جعده تلخ تر از صلح تحمیلی نبود
زهر را نوشید و بغضش بعد مدت‌ها شکست

حسین عباسپور

  • ناخوانده
تو که جریان گرفته چشمه کوثر از آغوشت
دوباره می رود معراج پیغمبر از آغوشت

فقیری آمده بر خاک پایت بوسه بگزارد
و از لطفت درآورده است حالا سر از آغوشت

چه کردی در جواب بد زبانی های آن شامی؟
که با چشمان تر دل میکند آخر از آغوشت

دلت را با کریم فاطمه یک عمر میسوزاند
شبی که پر شکسته بال زد مادر از آغوشت

تو که راز دلت را برملا کردی برای تشت
برای گریه خواهر کجا بهتر از آغوشت

حسین عباسپور
  • ناخوانده

بارها از سفره اش با اینکه نان برداشتند
روز تشییع تنش تیر و کمان برداشتند

مردم این شهر در ظاهر مسلمان عاقبت
با صدای سکه دست از دینشان برداشتند

بر سر همسایگانش سایه ای پر مهر داشت
از سرش هرچند روزی سایه بان برداشتند

بذر ننگین جسارت بر تنی معصوم را
این جماعت کاشتند و دیگران برداشتند

دست هایی که بر آن تابوت تیر انداختند
چند سال بعد چوب خیزران برداشتند

حسین عباسپور

  • ناخوانده