ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

اگر جایی با هشتگ #لاادری مواجه شدید، یعنی اسم شاعر را نمی‌دانیم؛
شاعر را که شناختید به ما هم خبر دهید...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

خسته شدم، بریده ام آقا، شتاب کن
یا انتخاب کن بخرم، یا جواب کن

برگشتنم همان و فنا گشتنم همان
هرچه پل است پشت سر من خراب کن

چله نشین میکده ی روضه ام کنید
این غوره های اشک مرا هم شراب کن

در این بساط، گریه مرا سیر می کند
آتش بزن، بیا؛ جگرم را کباب کن

حالا که خرجِ کربُبلایم به پای توست
از سهم الأرث مادری خود حساب کن

محشر وبال گردنتانم حلال کن!
دست مرا بگیر و دوباره ثواب کن

رویم سیاه! روز قیامت به جای من
بنشین و با خدا تو حساب و کتاب کن

نام مرا عزیز نیندازی از قلم!؟
لطفی کن و بهشت، حضور و غیاب کن

وحید قاسمی

  • ناخوانده
حسین بود و تو بودی، تو خواهری کردی
حسینِ فاطمه را گرم، یاوری کردی

غریب تا که نماند حسین ِ بی‌عباس
به جای خواهری آن جا، برادری کردی

گذشتی از همه چیزت به پای عشق حسین
چه خواهری تو برادر، که مادری کردی

تو خواهریّ و برادر، تو مادریّ و پدر
تو راه بودی و رهرو، تو رهبری کردی

به روی نیزه، سر آفتاب را دیدی
ولی شکست نخوردیّ و سروری کردی

پس از حسین، چه بر تو گذشت، وارث درد!
به خون نشستی و در خون، شناوری کردی

حسینِ دیگری آن جا پس از حسین شکُفت
تو با حسین پس از او، برابری کردی

چه زخم ها که نزَد خطبه‌ات به خفّاشان
زبان گشودی و روشن، سخنوری کردی

زبان نبود، خودِ ذوالفقارِ مولا بود
سخن درست بگویم، تو حیدری کردی

تویی مفسّر آن رستخیز ناگاهان
یگانه قاصد امّت پیمبری کردی

بدل به آینه شد، خاک کربلا با تو
تو کیمیاگری و کیمیاگری کردی

من از کجا و غزل گفتن از غم تو کجا
تو ای بزرگ خودت ذره‌پروری کردی

مرتضی امیری‌ اسفندقه
  • ناخوانده

حسین آمد و آزاد از یزیدت کرد
خلاص از قفس وعده و وعیدت کرد

سیاه بود و سیاهی هر آنچه می دیدی
تو را سپرد به آیینه، رو سپیدت کرد

چه گفت با تو در آن لحظه های تشنه حسین؟
کدام  زمزمه  سیراب از امیدت کرد

 به دست و پای تو بار چه قفل ها که نبود
حسین آمد و سر شار از کلیدت کرد

جنون تو را به مرادت رساند ناگاهان
عجب تشرف سبزی! جنون مریدت کرد

نصیب هر کس و ناکس نمی شود این بخت
قرار  بود  بمیری خدا شهیدت کرد

نه پیشوند و نه پسوند، حرّ حری تو
حسین آمد و آزاد از یزیدت کرد

مرتضی امیری‌ اسفندقه

  • ناخوانده

در حریمت احتیاج باده و پیمانه نیست
آنقدر که مست اینجا هست، در میخانه
نیست

آنکه می‌بوسد در و دیوار و سنگ و چوب را
عارفانه عشقبازی می‌کند، دیوانه نیست


عقده‌هایم را فقط پیش تو خالی می‌کنم
آن سری که بر ضریحت هست، لَنگ شانه
نیست

با فقیران همنشینی با گدایان هم غذا
پادشاها! سفره‌ی شاهانه‌ات شاهانه
نیست

آن بهشتی که از آن با گندمی بیرون شدیم
هرچه باشد بهتر از خاک در این خانه
نیست

محمد رسولی

  • ناخوانده

عشق رسوایی محض است که حاشا نشود
عاشقی با اگر و شاید و اما نشود

شرط اول قدم آن است که نوکر باشیم
هر کسی در به در خانه ی مولا نشود

دیر اگر راه بیافتیم، به یوسف نرسیم
سر بازار کسی منتظر ما نشود

لذت عشق به این حس بلا تکلیفی ست
لطف تو شامل حالم بشود یا نشود؟

من فقط روبروی گنبد تو خم شده ام
کمرم غیر در خانه ی تو تا نشود

هر قدر هم بشود دور ضریح تو شلوغ
من ندیدم که بیاید کسی و جا نشود

بین زوار که باشم به تو نزدیکترم
قطره هیچ است اگر وصل به دریا نشود

امن تر از حرمت نیست، همان بهتر که
کودک گمشده در صحن تو پیدا نشود

بهتر این است که عاشق دم پابوسی تو
نفس آخر خود را بکشد پا نشود

دردهایم به تو نزدیک ترم کرده، طبیب
حرفم این است که یک وقت مداوا نشود!

من دخیل دل خود را به تو طوری بستم
که به این راحتی آقا گره اش وا نشود

بارها حاجتی آورده ام و هر بارش
پاسخی آمده از سمت تو، الّا: نشود!

امتحان کردم و دیدم که میان حرمت
هیچ ذکری قسم حضرت زهرا نشود

آخرش بی برو برگرد مرا خواهی کشت
عاشقی با اگر و شاید و اما نشو

محمد رسولی

  • ناخوانده

این مهم نیست که دل تازه مسلمان شده است
که به عشق تو قمر قاری قرآن شده است

مثل من باغچه‌ی خانه هم از دوری تو
بس که غم خورده و لاغر شده گلدان شده است

بس که هر تکه‌ی آن با هوسی رفت دلم
نسخه‌ی دیگری از نقشه‌ی ایران شده است

بی شک آن شیخ که از چشم تو منعم می‌کرد
خبر از آمدنت داشت که پنهان شده است

عشق مهمان عزیزی‌ست که با رفتن او
نرده‌ی پنجره‌ها میله زندان شده است

عشق زاییده‌ی بلخ است و مقیم شیراز
چون نشد کارگر آواره‌ی تهران شده است

عشق دانشکده‌ی تجربه‌ی انسانهاست
گر چه چندی‌ست پر از طفل دبستان شده است

هر نو آموخته در عالم خود مجنون است
روزگاری‌ست که دیوانه فراوان شده است

ای که از کوچه معشوقه‌ی ما می گذری
بر حذر باش که این کوچه خیابان شده است

غلامرضا طریقی

  • ناخوانده
چه آتشی که بر آنم بدون بیم گناه
تو را بغل کنم و ... لا اله الا الله

به حق مجسمه‌ای از قیامت است تنت
بهشت بهتر من ای جهنم دلخواه

چه جای معجزه؟ کافی ست ادعا بکنی
که شهر پر شود از بانگ یا رسول الله

اگر چه روز، همه زاهدند اما شب
چه اشک‌ها که به یاد تو می‌رود در چاه

میان این همه شیطان تو چیستی که شبی
هزار دین به فنا داده‌ای به نیم نگاه

اگرچه حافظ و سعدی مبلغش شده‌اند
هنوز برد تو قطعی ست در مقابل ماه

من آن ستاره‌ی دورم که می‌روم از یاد
اگر تو هم ننشانی مرا به روز سیاه

غلامرضا طریقی
  • ناخوانده

به چشم‌های من از قرار برگشته
هوای گریه‌ی بی‌اختیار برگشته

بگو به آن مژه‌های سیاه رفته مگر؟
که بخت عاشق چشم‌انتظار، برگشته

منم همانکه خودش را رسانده با امّید
سر قرار تو و بی‌قرار برگشته

اسیر آهوی چشمت شده دل شیرم
پی شکار تو رفته، شکار برگشته

به حکم اهل دل این مرد را شهید بدان
اگرچه زنده از این کارزار برگشته

خوشم به این که از این عشق بر نمی‌گردم
چه غم اگر ورق روزگار برگشته

سجاد رشیدی‌پور

  • ناخوانده
گر شود کافه‌ی مردم به حساب آلوده
قهوه‌ی چشم تو فالی‌ست به خواب آلوده

زودتر می‌شکند توبه‌ی خشک از آن روی
سر سجاده کنم لب به شراب آلوده

نام ما را بنویسید به ایوان نجف
نشد از نام سگ کهف، کتاب آلوده

زیر سنگ است به عشق تو علی جان دستم
تا عقیق یمنی شد به رکاب آلوده

دامن عصمتم از گرد عبادت پاک است
نشود بنده‌ی حیدر به ثواب آلوده

زآشنایان چه توقع ز غریبان چه ملال
در محیطی که نشد بحر به آب آلوده

معنی از خیر گذشتن به درش بگذر باز
حیف از آن لب که بگردد به عتاب آلوده

محمد سهرابی
  • ناخوانده

گریه‌ام در حرم از روی پریشانی نیست
که پریشانی از آداب مسلمانی نیست

در طوافند چنان موج کبوترهایت
که در این سلسله انگار پریشانی نیست

دست خالی‌ست کسی که به حرم می آید
اول صحن نیازی به نگهبانی نیست

عربی آمده پابوس تو و می دانم
همه‌ی حسرتش این است که ایرانی نیست

شمس تبریز، مراد دل مولاناهاست
در دل ما که به جز شمس خراسانی نیست

گریه کردم که بدانند همه، از من و تو
هیچ یک اهل نظربازی پنهانی نیست

یک نفر بین من و توست که نامش عشق است
مگر او اهل گذر باشد و می‌دانی... نیست

محمدحسین ملکیان

  • ناخوانده