ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

اگر جایی با هشتگ #لاادری مواجه شدید، یعنی اسم شاعر را نمی‌دانیم؛
شاعر را که شناختید به ما هم خبر دهید...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۲۴ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

عالی‌مقامِ عالمِ بالا، علی علی
والاعلوّ عالیِ اعلی، علی علی

دستِ حق و زبانِ حق و چشمِ حق، به‌حق
آیینهٔ خدای تعالی، علی علی

نامت دوای درد و کلامت شفای دل
استادِ ذوفنونِ مسیحا، علی علی

گاهی شریکِ دردِ تو عیسا، علی علی
گاهی عصای دستِ تو موسا، علی علی

با ذوالفقار ـ تیغِ ستم‌سوزِ «لا» ـ به کف
تنزیه‌کارِ ساحتِ «الّا»، علی علی

شاهینِ تیزبینِ ترازوی خیر و شر
فرمانروای محشرِ کبری، علی علی

پیرِ خرد بدایه به نامِ تو کرد و گفت:
حقِّ مبرهن است همانا علی، علی

آموزگارِ عشق گریبان درید و گفت:
دردا و حسرتا و دریغا علی، علی

شیخان و زاهدان و فقیهان و مفتیان:
حق حق علی علی، یا مولا علی علی

رندان و لولیان و فقیران و صوفیان:
هو هو علی علی، یا هو یا علی علی

«وردِ زبانِ اهل زمانا، علی علی
یکتای روزگار و یگانا، علی علی»

اوج و فرود نغمهٔ نصرت علی، علی
ریحان و روحِ خطِ معلّا علی، علی

یک‌شمّه از کلامِ تو شد چشمه، موج موج
یک‌چشمه از سکوتِ تو دریا، علی علی

دنیا هنوز نام تو را می‌بَرد مدام
دنیا هنوز محو تماشا: علی، علی

دنیا هنوز تشنهٔ شمشیرِ عدلِ توست
آن تلخ‌ترْ شرابِ گوارا، علی علی


یک‌چند بود حضرت زهرا انیس تو
یک‌عمر... آه، تنها، تنها، علی علی

دستِ عقیل سوخت که گویند دشمنان
«با دوست هم نکرد مدارا علی»، علی

گفتیم «در نمازش...» گفتند «در نماز؟
او هم نماز می‌خواند آیا؟ علی؟ علی؟»

حق ـ محضِ حق ـ و این‌همه باطل؟ خدا، خدا
همج‌الرعاع و این‌همه غوغا؟ علی، علی


یاران و زهرِ غَدر، شیاطین و تیغِ کین
ای زخم‌خورده از همهٔ ما، علی علی

بیراهه است و ظلمت، بیراهه است و ظلم
بانگی بزن به خیل رعایا، علی علی

ما مانده‌ایم و معرکه، ما مانده‌ایم و تیغ
ما مانده‌ایم و صف به صف اعدا، علی علی


ای خطِ نورِ لم‌یزلی، تا ابد بتاب
دیروز را بریز به فردا، علی علی

دنیای بی‌تو تودهٔ خاکی‌‌ست بی‌خدا
بعد از تو خاک بر سرِ دنیا، علی علی

امید مهدی‌نژاد
  • ناخوانده

هست قرآن حافظ ما صورت فالیم ما
فارغ از دیروز و فرداییم ما حالیم ما

حرف ما را هیچ کس از شخص ما نشنیده است
صاحب نطقیم اما چون قلم لالیم ما

در رکوع ما دعای عافیت جایی نداشت
اول و پایان هر دردیم ما دالیم ما

سخت مخمورم شراب امروز را فردا بریز
ای طبیب امشب نیایی ناخوش احوالیم ما

رفتن ما را به خندیدن تناسب بسته اند
مرگ ما را عید می گیرند چون سالیم ما

باطن مبسوط از صحرا چه منت می کشد
در قفس هم می‌تپیم از فیض خود بالیم ما

با رقیبان کاه می‌سنجند و با ما زعفران
دیگران خروار اگر باشند مثقالیم ما

جمع اضدادیم هم پستیم هم والا مقام
روضه‌ی ما خواندنش سخت است گودالیم ما

چیدن ما نیز معنی بساط درد بود
تا رسیدیم آمد آوازی که خود کالیم ما

محمد سهرابی

  • ناخوانده

ما وارثان وحی و تنزیلیم
عاشق‎ترین مردان این ایلیم

مردم تمام از نسل قابیلند
ما چند تا، فرزند هابیلیم

آن دیگران ناز و ادا دارند
ما بی قر و اطوار و قنبیلیم

در بین ما یک عده هم هستند...
این روزها مشغول تعدیلیم

در این دویدنها رسیدن نیست
عمری است ما روی تِرِدمیلیم

آخر کجا می‎آیی آقا جان؟
بگذار، ما مشغول تحلیلیم

دنیا به کام قوم دجال است
ما هم که با دجال فامیلیم

درس "پیام نور"تان از دور
خوب است، ما مشتاق تحصیلیم

آقا، شما تفسیر قرآنید
البته ما قائل به تاویلیم

نه عالم احکام قرآنیم
نه عامل تورات و انجیلیم

گفتند: شرط راستی، مستی‎است
ما هم که ذاتا مست و پاتیلیم

در کل، زمین مصر است و این مردم
یاران فرعونند و ما نیلیم

اینها اگر کرم‎اند، ما ماریم
آنها اگر مورند، ما فیلیم

فیلیم در نطع سخن امّا
وقت عمل طیرا ابابیلیم

در حفظ ما باید به جدّ کوشید
ما نقطه‌ی حسّاس آشیلیم

"آدم شدن" یک ایده‎ی نوپاست
ما هم نهادی تازه تشکیلیم

سیصد نفر "آدم" که شوخی نیست
مستلزم تغییر و تبدیلیم

تعجیل، کلا کار شیطان است
اصلا چرا مشتاق تعجیلیم؟

وقتش که شد، آن وقت می‎گوییم:
آقا بیا کم کم که تکمیلیم

وقت عمل هم می‎رسد امّا
فعلا به فکر حفظ و ترتیلیم

آخر چطوری حرف حق؟ وقتی
مشغول ذکر و ورد و تهلیلیم

ما با همین حالت که می‎بینید
مستوجب تشویق و تجلیلیم

صندوق عهد و رای اگر باشد
یاران داوود و سموئیلیم

توی صف عشاقتان از صبح
ما صاحبان ساک و زنبیلیم

بعضی به نامت، بارشان شد بار
ما تازه فکر بار و بندیلیم

کار غنایم را به ما بسپار
چون خبره در تقسیم و تحویلیم

باد هوا خوردن که ممکن نیست
آخر مگر ماها حواصیلیم
::
گفتند: روز جمعه می‎آیی
ما روزهای جمعه تعطیلیم...

ابوالفضل زرویی نصرآباد

  • ناخوانده
داد و بیداد نکردم که در اندیشه ی من
مرد آن است که غم را به گلو می ریزد
آخرین مرحله ی اوج فرو ریختن است
مثل فواره که در اوج فرو می ریزد

من بنایم همه درس است نه تحسین دو شیخ
دل نبستم به بنایی که فرو ریختنی‌ست
دل نبستم به خود ِ مدرسه حتی! چه رسد
به عبایی که پس از مدرسه آویختنی ست

گوسفندان ِ فراوان هوس ِ چوپان است
آنچه دل بسته به آن است فقط تعداد است
شاعر امّا غم ِ تعداد ندارد وقتی
پرچمش کوفته بر قلّه ی استعداد است

شاعر این مسئله را خوب به خاطر دارد
که نفس می کشد این قشر به جو سازی ها
هر کسی انجمنش کنج اتاقش باشد
بی نیاز است از این خاله زنک بازی ها

می روم پشت ِ همه بلکه از این پس دیگر
پشت ِ من حرف نباشد که چه شد یا چه نشد
می روم تا نفسی تازه کنم برگردم
کاش روزی برسد هر که روَد خانه ی خود

یاسر قنبرلو
  • ناخوانده

باید که ز داغم خبری داشته باشد
هر مرد که با خود جگری داشته باشد
 
حالم چو دلیری است که از بخت بد خویش
در لشکر دشمن، پسری داشته باشد!
 
حالم چو درختی است که یک شاخه‌ی نااهل
بازیچه‌ی دست تبری داشته باشد
 
سخت است پیمبر شده باشی و ببینی
فرزند تو دین دگری داشته باشد!
 
آویخته از گردن من شاه‌کلیدی
این کاخ کهن، بی که دری داشته باشد
 
سردرگمی‌ام داد گره در گره اندوه
خوش‌بخت کلافی که سری داشته باشد

حسین جنتی

  • ناخوانده

زن جوان غزلی با ردیف " آمد" بود
که بر صحیفه‌ی تقدیر من مسوّد بود

زنی که مثل غزل های عاشقانه‌ی من
به حسن مطلع و حسن طلب زبانزد بود

مرا ز قید زمان و مکان رها می کرد
اگر چه خود به زمان و مکان مقیّد بود

به جلوه و جذبه در ضیافت غزلم
میان آمده و رفتگان سرآمد بود

زنی که آمدنش مثل "آ"ی آمدنش
رهایی نفس از حبس‌های ممتد بود

به جمله‌ی دل من مسندالیه "آن زن"
و "است" رابطه و "باشکوه " مسند بود

زن جوان نه همین فرصت جوانی من
که از جوانی من رخصت مجدّد بود

میان جامه‌ی عریانی از تکلّف خود
خلوص منتزع و خلسه
ی مجرّد بود

دو چشم داشت _ دو "سبزآبی" بلاتکلیف _
که بر دوراهی "دریا چمن" مردّد بود

به خنده گفت: ولی هیچ خوب مطلق نیست!
زنی که آمدنش خوب و رفتنش بد بود

حسین منزوی

  • ناخوانده

از سوز و ساز و حسرت و از داغ دل پُرم
محزون‌تر از کمانچه ی کیهان کلهرم

داغم چنان که شعله ی فریاد و دودِ داد
پنهان نمی شود به قبای تظاهرم

آبم ولی به آتش خود نیستم جواب
نانم ولی به سفره‌ی  خود، سخت آجرم

شعرم که جز به روز سرودن نمی‌رسم
بغضم که جز به درد شکستن نمی‌خورم

نفرین به من که خلق، مرا رشته‌های مهر
یک یک بریده اند، ولی من نمی برم

من مثل اشک، منتظر پلک هم زدن
مثل حباب منتظر یک تلنگرم!

مرتضی لطفی

  • ناخوانده

گیرم که مضطرب شده ای، غم گرفته‌ای
دست مرا چه خوب، که محکم گرفته‌ای

به به چه گونه های تر ِ دلبرانه‌ای
گلبرگ های قرمز شبنم گرفته‌ای

در "های وهوی" مجلس شادانه دیدمت
کز کرده ای و نوحه ی نو دم گرفته‌ای

عید آمد و لباس سیاهت عوض نشد
نوروز هم عزای محرم گرفته‌ای

چرخی بزن زمین و زمان زیر و رو شود
شعری بخوان، دوباره که ماتم گرفته‌ای

از بس برای خاطر تو گل خریده ام
حساسیت به میخک و مریم گرفته‌ای

عشق تو هیچ وقت نرفته است از سرم
با اینکه سالهاست به هیچم گرفته‌ای

گاهی اگر که عشق ترا دست کم گرفت
تقصیر توست دست مرا کم گرفته‌ای

آرش شفاعی

  • ناخوانده
دارم غریب و آشنا را می شمارم
این خیل مشغول عزا را می شمارم

هی خواب می بینم پیاده در طریقش
درجاده دارم تیرها را می شمارم

دل‌تنگ مشهد می شوم هرگاه در راه
سربندهای یا رضا را می شمارم

اما خدا را شکر با انگشت هایم
جامانده های کربلا را می شمارم

پس سعی خود را می‌کنم موکب به موکب
این مروه های با صفا را می شمارم

با عقل نه، من با جنون بی شمارم
این لشکر بی انتها را می شمارم

تسبیح من این است در طیِّ طریقش
هر صبح تاول های پا را می شمارم

آن قدر نزدیکم به او که دانه دانه
دارم نفس های خدا را می شمارم

هم کربلا هم نوکری هم اشک هم عشق
دارم فقط سود دعا را می شمارم

مهدی رحیمی
  • ناخوانده

 

به شیوه ی غزل اما سپید می آید
صدای جوشش شعری جدید می آید

چه آتشی غم تو باز زیرسر دارد
که باغ شعرٍ تر از آن پدید می آید

دوباره سبز شده خاک سرزمین دلم
مگر زخطّه ی چشمت شهید می آید؟

نفس نفس به امید تو عمر می گذرد
امید می رود آری، امید می آید

برای درد دل تو مفید نیست کسی
وگرنه نامه برای مفید می آید

مردّدم که تو با عید می رسی از راه
و یا به یُمن قدوم تو عید می آید

کلیدداری کعبه نشانه ی حق نیست
کسی است حق که در آن بی کلید می آید

و حاجیان همه یک روز صبح می گویند:
چقدر بر تن کعبه سفید می آید

حسن بیاتانی

  • ناخوانده