ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

اگر جایی با هشتگ #لاادری مواجه شدید، یعنی اسم شاعر را نمی‌دانیم؛
شاعر را که شناختید به ما هم خبر دهید...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۲۹ مطلب در خرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

علی دست تو را خوانده است دنیا
تو را از خویشتن رانده است دنیا

برایش سفره رنگین مچینی
علی مهمان ناخوانده است دنیا

عباس احمدی

  • ناخوانده

روزی شعار کُلّ جهان می‌شود علی
طبق حدیث امام زمان می‌شود علی

وقتی که اشهدش بشود مرز شیعگی
باور کنید
کُلّ اذان می‌شود علی

آدم اگر که فرض شود دین برای آن
تن می‌شود پیمبر و جان می‌شود علی

در عالم مثال اگر رود شیعه را
سرچشمه شد نبی جریان می‌شود علی

زهرا اگر حقیقت شب‌های قدر شد
در بین ماه‌ها رمضان می‌شود علی

ای خوش به حال آنکه به هنگام عقد خویش
در سفره‌اش کلید زبان می‌شود علی

ذکر حسین آخر مجلس که می‌شود
دقت کنی دهان به دهان می‌شود علی

ذکر تمام گریه کنان می‌شود حسین
ذکر تمام سینه‌زنان می‌شود علی

با کوله بار نان و رطب‌ها هنوز هم
هر شب برای ما نگران می‌شود علی

مهدی رحیمی

  • ناخوانده

با آن که آفریده شده ست آدم از خدا
گاهی به اتفاق ندارد کم از خدا

ای اتفاق ممکن ناممکن ای علی (ع)
ای جوهر تو، هم ز تو پیدا، هم از خدا

بین تو و خدا، الف الفت است و عشق
علم از تو سربلند شد و عالم از خدا

ماهی شدم در آینه ی چشمه ی غدیر
شور تو ریخت در گل من، یک نم از خدا

در جبر و اختیار، مرا هست اختیار
خاک از ابوتراب گرفتم، دم از خدا

من قهر می فروشم و او مهر می خرد
خوفم ز قهر نیست، که می ترسم از خدا

علیرضا قزوه

  • ناخوانده

چو آن دستی که گم کرده‌ست دست دستگیرش را
جهان گم کرد با یک ضربه‌ی مهلک امیرش را

جهان مثل یتیمی زانوی غم در بغل دارد
یتیمی که علی می‌داد هر شب نان و شیرش را

نظیرِ او امیری در جهان ما نبود اما
جهان بیزار کرد از خود امیر بی‌نظیرش را

فقط نامردها از پشت خنجر می‌زنند، آری-
-شغالان این چنین از بیشه می‌گیرند شیرش را

غزل راضی نشد ماتم بگیرد در غم مولا
مرید آن است که تنها بگوید مدح پیرش را

علی اوّل، علی آخر... و این یعنی که ذات حق
فقط در او مجسم کرده القاب کثیرش را

از آن روزی که مولا شد، جهان یکباره زیبا شد
به این خاطر خدا هم جشن می‌گیرد غدیرش را

علی اعلی‌ست پس باید امیرالمؤمنین باشد
بدا بر مؤمنی که خوب نشناسد امیرش را

حسین طاهری

  • ناخوانده

یک کوچه غیرت ای قلندر تا علی  مانده است
شمشیر بر دارد هر آن کس با علی مانده است

دیشب تمام کوچه های کوفه را گشتم
تنها علی، تنها علی، تنها علی مانده است

ای ماهتاب آهسته تر اینجا قدم بگذار!
در جزر و مد چاه، یک دریا علی مانده است

از خیل مردانی که می گفتند می مانیم
انگار تنها ابن ملجم با علی مانده است

ای مرد! بر تیغت مبادا خاک بنشیند
برخیز! تا برخاستن یک «یاعلی» مانده است

مهدی جهاندار

  • ناخوانده

آخرین باری که مهتاب از دلت جان می‌گرفت
ماجرای ماه و نخل و چاه پایان می‌گرفت

مهربان من که هر شب این یتیمستان بغض
زیرپایت کوچه‌هایش عطر انسان می‌گرفت

کهکشان محصولی از اشک و اشارات تو بود
چرخ در هر چرخش از چشم تو فرمان می‌گرفت

تا به پا داری عدالت را برایت آسمان
از نسیم و چشمه و خورشید پیمان می‌گرفت

آه اگر اشک تو و چشم غزل‌خوانت نبود
عشق تنها می‌شد و راه بیابان می‌گرفت

کاش این شب‌ها کسی از عصر فرصت‌های سبز
در حضورت می‌نشست و درس قرآن می‌گرفت

کاش این شب‌های ابری در کویرستان ما
آذرخش ذوالفقارت بود و باران می‌گرفت

سیداکبر میرجعفری

  • ناخوانده

خم نخواهد کرد حتی بر بلند دار سر
هر کسی بالا کند با نیت دیدار سر

هر زمان یک جور باید عشق را ابراز کرد
چون تو که هر بار دل می‌دادی و این بار سر

عشق! آری عشق وقتی سر بگیرد، می‌رود
بر سر دروازه‌ها سر، بر سر بازار سر

ای شکوه ایستا! نگذار بر دیوار دست
تا جهان نگذارد از دست تو بر دیوار سر

کاشف‌الاسرار می‌خواهد گره‌گیسوی عشق
خوش به هم پیچیده است این رشته بسیار سر

لیله‌القدر است این افتاده در گودال، ماه
مطلع‌الفجر است این برکرده از نیزار سر

در مسیر وصل سر از پا اگر نشناختی
می کند پندار پا تا می‌کند رفتار سر

حاصل مرگ گل سرخ است عطر ماندگار
پس ملالی نیست از گل می‌بُرد عطار سر

شمع بی سر زنده می‌ماند که من باور کنم
روی دوش مرد گاهی می‌شود سربار سر

جای دارد صبح بگذارند نام شام را
چون که دیگر می‌شود خورشید شام تار سر

چون طلب کرده‌ست از اهل وفا دلدار دل
در طبق با عشق اهدا می‌کند سردار سر

دل به یک دست تو دادم سر به دست دیگرت
زیر سر بگذار دل یا زیر پا بگذار سر

العطش گفتی ولی آب از سر دنیا گذشت
یک نفس آخر کشیدی جام را انگار سر

زندگی یعنی عبادت، زندگی یعنی نماز
مرگ یعنی والسلام از سجده‌ات بردار سر

آسمان! از ماه بالاتر نبر خورشید را
نیزه را پایین بیاور، نیست یار از یار سر

محمد زارعی

  • ناخوانده

پسر شهید اگر شد، پدر طلب کار است
ز روزگار٬ علی یک پسر طلب کار است

پس از گذشتن نُه سال در بدهکاری
سی و سه سال علی، همسفر طلب کار است

و با حساب مغیره حدود سی سال است
درست از چهل و یک نفر طلب کار است

ولی چه فایده دارد جهان بی زهرا
چه سود این که علی با ضرر طلبکار است؟

گرفته شال علی را به زور وقت سحر
چنان که از علی انگار در، طلب کار است

به جای اینکه بدهکار مرتضی باشد
در این معادله در بیشتر طلب کار است

به این دلیل برای تو کاسه آوردند
که شیر از دهن تو شکر طلب کار است

کسی به غیر خودت با خدا نمی دانست
که تیغ بوسه ای از فرق سر طلب کار است

مهدی رحیمی

  • ناخوانده

تا مگر ختم کند فاطمه راهی به علی
شب قدر است بخوانید الهی به علی

می کند درک پس از سجده خدا را بهتر
هرکسی سجده کند چند صباحی به علی

تکیه کرده به خودش تاکه چنان کوه شده
هرکجا کرده توکل پرِِ کاهی به علی

شک ندارم وسط باغچه آدم بشود
متوسل بشود گر که گیاهی به علی

نه ازاو، از کَرَم قنبر او فهمیدم
می رسد در دو جهان منسب شاهی به علی

بادها! میل نجف دارم و دستم خالی ست
گله ام را برسانید شفاهی به علی

بعد ازآن ضربه و آن تشنگی طولانی
نگران گاه به اربابم و گاهی به علی

مهدی رحیمی

  • ناخوانده

سهل تر ساده تر از قافیه ای باختی اش
ننگ بادا به تو ای دهر که نشناختی اش

چه برایش به جز اندوه و ملال آوردی
جان او را به لبش شصت و سه سال آوردی

سهمش از خاک فقط کفش پر از پینه اوست
در عرق ریز زمین جامه پشمینه اوست

باغ می ساخت و در سایه آن باغ نبود
یک نفس قافله اش در پی اطراق نبود

درد باید که بفهمیم چه گفته ست علی
که شبی با شکم سیر نخفته ست علی

از سر سفره اسلام چه برداشت امیر
نان دندان شکنی را که نمی خورد فقیر

آه از آن شب آخر که علی غمگین بود
سفره دخترش از شیر و نمک رنگین بود

شب آخر که فلک، باد، زمین، دریا، ماه
می شنیدند فقط از علی انّا لله

باد برخاست و از دوش عبایش افتاد
مهربان شد در و دیوار به پایش افتاد

مرو از خانه، به فریاد جهان گوش مکن
فقط امشب فقط امشب به اذان گوش مکن

شب آخر، شب آخر، شب بی خوابی ها
سینه زن در پی او دسته مرغابی ها

از قدم های علی ارض و سما جا می ماند
قدم از شوق چنان زد که عصا جا می ماند

با توام ای شب شیون شده بیهوده مکوش
او سراپا همه رفتن شده، بیهوده مکوش

بی شک این لحظه کم از لحظه پیکارش نیست
دست و پاگیر مشو، کوه جلودارش نیست

زودتر می رسد از واقعه حتی مولا
تا که بیدار کند قاتل خود را مولا

تا به کی ای شب تاریک زمین در خوابی
صبح برخاسته، بیدار شو ای اعرابی

عرش محراب شد از فُزت و ربّ الکعبه
کعبه بی تاب شد از فُزتُ و ربّ الکعبه

آه از مردم بی درد، امان از دنیا
نعمتِ داشتنت را بستان از دنیا

می رود قصه ما سوی سرانجام آرام
دفتر قصه ورق می خورد آرام آرام

سیدحمیدرضا برقعی

  • ناخوانده