ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

اگر جایی با هشتگ #لاادری مواجه شدید، یعنی اسم شاعر را نمی‌دانیم؛
شاعر را که شناختید به ما هم خبر دهید...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۳۷۶ مطلب با موضوع «شاعر» ثبت شده است

دارم غریب و آشنا را می شمارم
این خیل مشغول عزا را می شمارم

هی خواب می بینم پیاده در طریقش
درجاده دارم تیرها را می شمارم

دل‌تنگ مشهد می شوم هرگاه در راه
سربندهای یا رضا را می شمارم

اما خدا را شکر با انگشت هایم
جامانده های کربلا را می شمارم

پس سعی خود را می‌کنم موکب به موکب
این مروه های با صفا را می شمارم

با عقل نه، من با جنون بی شمارم
این لشکر بی انتها را می شمارم

تسبیح من این است در طیِّ طریقش
هر صبح تاول های پا را می شمارم

آن قدر نزدیکم به او که دانه دانه
دارم نفس های خدا را می شمارم

هم کربلا هم نوکری هم اشک هم عشق
دارم فقط سود دعا را می شمارم

مهدی رحیمی
  • ناخوانده

 

به شیوه ی غزل اما سپید می آید
صدای جوشش شعری جدید می آید

چه آتشی غم تو باز زیرسر دارد
که باغ شعرٍ تر از آن پدید می آید

دوباره سبز شده خاک سرزمین دلم
مگر زخطّه ی چشمت شهید می آید؟

نفس نفس به امید تو عمر می گذرد
امید می رود آری، امید می آید

برای درد دل تو مفید نیست کسی
وگرنه نامه برای مفید می آید

مردّدم که تو با عید می رسی از راه
و یا به یُمن قدوم تو عید می آید

کلیدداری کعبه نشانه ی حق نیست
کسی است حق که در آن بی کلید می آید

و حاجیان همه یک روز صبح می گویند:
چقدر بر تن کعبه سفید می آید

حسن بیاتانی

  • ناخوانده

از زمانی که تو را بینِ خلایق دیدم
مثلِ یک فاتحِ مغرور به خود بالیدم

عشق یک بار به من گفت: برو! گفتم: چشم
عقل صد بار به من گفت: نرو! نشنیدم

پدرم هی وصیت کرد که عاشق نشوم
تو چه کردی که به گورِ پدرم خندیدم؟

سال ها درد کشیدم که به دردم بخوری
آخرش رفتی و از درد به خود پیچیدم

تشنه بودم که تو ساکِ سفرت را بستی
حیف از آن آب که پشتِ سرِ تو پاشیدم

آه ای کعبه ی از چشمِ خدا افتاده
کاش اینقدر به دورِ تو نمی چرخیدم

از دهانم که پر از توست بدم می آید
تف بر آن لحظه که لب های تو را بوسیدم

از خودی زخم نمی خوردم اگر بی تردید
از سگم بیشتر از گرگ نمی ترسیدم

اینکه بخشیده‌ام‌ت فرقِ میانِ من و توست
من اگر مثلِ تو بودم که نمی بخشیدم

داستانِ من و زیباییِ تو یک خط است:
"بچگی کردم و از لای لجن گُل چیدم"

حسین طاهری

  • ناخوانده
از آن رهنوردان بی زاد و توشم
من و کیسه خوابی که همواره توشم!

ببخشید اگر زیپ آن را کشیدم
نمی خواستم با کسی رو به رو شم!

چنان بی نوایم که یک لا قبایم
به جز کیسه خوابم چه دارم بپوشم؟!

چه دارم عزیزم! چه دارم بریزم
به جز تکه نانی در این کالجوشم

هوس کرده بودم که چایی بنوشم
زدی ریختی کتری آب جوشم

که البته از تو نپرسیده بودم
چه باید بنوشم، چه باید ننوشم!

اگر روز و شب خواب باشم نباید،
برای همین تکة نان بکوشم

به خاطر ندارم زنم گفته باشد
که در میهمانی چه باید بپوشم؟

اگر هم نصیحت به گوشم فرو رفت
در آوردم انداختم پشت گوشم!

ولی ظاهرا روزی ام نزد گاوی است
کمک کن که آن گاو نر را بدوشم

به هر علتی خم شدم، بعد دیدم
عزیزی نشسته است بالای دوشم

همان کس که با پنجه های ملوسش
مرا ناز کرده است، انگار موشم!

پس از گفتن این چنین شعر نابی
خداییش باید بنازم به هوشم!

همین کیسه خوابی که امروز توشم
خریدار پیدا شود، می فروشم!

سیداکبر میرجعفری
  • ناخوانده
شانه برای زلف پریشان چه فایده؟
خانه برای بی سر و سامان چه فایده؟

بر ساقه‌های سوخته از زخم رعد و برق
رنگین‌کمان چه فایده؟ باران چه فایده؟

بادی که از حوالی یوسف گذر نکرد
گیرم رسید بر در کنعان چه فایده؟

وقتی که چشم‌های کسی می‌کشد تو را
چاقوی دسته نقره‌ی زنجان چه فایده؟

با یاد دوست غیر تلمبار بغض و آه...
هی گوش دادن شجریان چه فایده؟

حامد عسکری
  • ناخوانده
عاقبت با ناله سودا می‌شود آهی که نیست‌
زیر گام ما به منزل می‌رسد راهی که نیست‌

از کرامتهای بسیارت همین ما را رسید
شاخه‌ی خشکی که هست و دست کوتاهی که نیست‌

خوب می‌دانیم و می‌دانی که چندین سال قحط
آبمان در کاسه‌ی سر دادی از چاهی که نیست‌

آخر امّا صبر کن‌، ای آسمان‌! خواهی شنید
نورِ صد خورشید می‌گیریم از این ماهی که نیست‌

دست اگر آن دست‌ِ دیروزین ما باشد ـ که هست ـ
باز هم گندم برون می‌آرد از کاهی که نیست‌

کُشته‌ی خود می‌شود این ایل‌، حتّی در شکست‌
تا نبندد چشم امّیدی به خونخواهی که نیست‌

محمدکاظم کاظمی
  • ناخوانده