ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

اگر جایی با هشتگ #لاادری مواجه شدید، یعنی اسم شاعر را نمی‌دانیم؛
شاعر را که شناختید به ما هم خبر دهید...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۳۱ مطلب با موضوع «شعر طنز» ثبت شده است

 

بهر احصای آخر رمضان
رفته بودم ستاد استهلال

تا ببینم که وضع فردا چیست
رمضان یا که اول شوال

می روم چون صواب هم دارد
هم تماشاست جان تو هم فال

می روم روی برج آزادی
برج میلاد بلکم ایران مال

عاقبت روی برجکی رفتیم
سر قلهک حوالی یخچال

هر چه ماندیم بلکه دیده شود
شانس یاری نکرد و هم اقبال

(در پرانتز دونکته عرض کنم
نا سپاسی است روم بر دیفال

روزه داری در این هوای خفن
واقعا هم که سخت بود امسال

بس که شد استرس به من وارد
روی اعضای بنده زد تبخال

خشک بودم گلاب بر روتان
یا بلا نسبت شما: اسهال

ماه مهمانی خدا لکن
کافران مست و مومنان بیحال

خواب بودیم جمله از سرِ ضعف
غالبا" بالغدو والاصال

آنقدر سخت که به کلی رفت
از سر بنده خاطرات شمال!

حال ما شد گرفته تر حتی
از تماشاچیان استقلال)

الغرض توی فکر بودم که
یک نفر داد زد: هلال! هلال

بود نزدیک تا زخوشحالی
بپرم روی قله توچال

گفتمش: کو کجاست ها؟ پس کو
ماهِ در آسمان کجاست؟ بنال

دیدم اما فتاده چشمش بر
چند بانوی سامتی مانتال

گوئیا ماه چهره ایشان
برده هوش از سرش زبانم لال!

سه عدد داف روزه باطل کن!
دشمن دین و دل، بگو: دجّال

هر سه سرپنجه و خفن چو پلنگ
سه پرستوی ناز خوش خط و خال

اخوی با دو چشم هیز خودش
می فرستاد سمتشان سیگنال

آن سه بانوی با حیا هم که
همه آماده تا شوند اغفال

من نکردم نگاهشان ابدا
یک نظر گرچه گفته اند حلال...

حس تکلیف و نهی از منکر
سینه ام را نمود مالامال

گفتمش: چشم خویش کن درویش
بی حیا! آی مردک حمّال

ریش و پشم تو هست ده خروار
درسرت عقل نیست یک مثقال

پی ناموس مردمی تازه
نمی ارزد قیافه ات دو ریال

هیکل ات زشت و ناخراشیده
شکل یک آدم نئاندرتال

گفت: در کار من نیار ان قلت
می کنم من هدایتت فی الحال

دفع افسد به فاسد است این فعل
بعد آورد شصت استدلال:

هست یک زن مرا و با این سه
می شود دین این حقیر اکمال

گفتم: انگار غیر جذب نساء
هیچ ناموختی ز علم رجال

بگذرم گشت آخرش دعوا
یقه ام را گرفت مرد شغال

بنده را پرت کرد از آن بالا
عینهو صحنه های تو سریال

بعد مرگم شنیدم این آقا
از ستاد خودش گرفته مدال

نام ما شد شهیدگمنام و
اسم او شد بسیجی فعال! ۱

الغرض ماجرای رویت ماه
برد ما را به زیر رادیکال

توی دنیای دون که بدجوری
حق این بنده ات شده پامال

در قیامت بگیر دست مرا
ای خداوند قادر متعال

 

عباس احمدی
 
۱. با اشاره به بیتی از سعید حدادیان

 

  • ناخوانده

نه وقت حزن شما و نه وقت شادی ماست
چراکه صحبت تحریم اقتصادی ماست

کنار سفره ی رنگین و روی گنج روان
گرسنه خفتن و مردن روال عادی ماست

به حرف مفت شماهم اگرعمل کردیم
نشان علم شما نیست بی سوادی ماست

«فقیه مدرسه دی مست بود و فتوا داد»
دلیل حرمت می، خوردن زیادی ماست

جهنمی که نباشی در آن بهشت برین
بهشت با تو چو زندان انفرادی ماست

رسیده ای به مراد خودت خدا را شکر
اگر مراد تو ای شیخ نا مرادی ماست

دگر ضلالت انسان به دست شیطان نیست
مشخص است که شیطان هم از ایادی ماست

مرا به کار شما هرگز انتقاد نبود
که هرچه هست بر اشعار انتقادی ماست...

مسلم حسن‌شاهی راویز

  • ناخوانده

بزن جا غصّه‌هایت را چو در جا می‌زند بیرون
که از دستت اگر در رفت از پا می‌زند بیرون!

بخاری برنمی‌خیزد ز یاران سمرقندی
که حافظ نیمه‌شب مست از بخارا می‌زند بیرون

«من از آن حُسن روزافزون که یوسف داشت دانستم»
چرا هر شب به ترفندی زلیخا می‌زند بیرون

هنوز این نکته‌ افکار مرا مشغول خود کرده ا‌ست
چه تصمیمی ز فکر بکر کبری می‌زند بیرون!؟

گر از آن‌جا که می‌گویی برون زد ناگهان مویی
به اصلاحش مکوش امشب که فردا می‌زند بیرون...!

مگیر آن روی را از من! مبند آن چهره را اصلاً
که راه عرضه چون بستی تقاضا می‌زند بیرون

ببین این واردات و صادرات غیر نفتی را
اگر هیراد داخل شد حمیرا می‌زند بیرون!

دگر لی‌لی به لالای دل این دربه‌در مگذار
که ناگه روغنش از لای لولا می‌زند بیرون

مرا تاب تورّم نیست زیرا مهره‌ی پشتم
نه تنها درد می‌آید که حتّی می‌زند بیرون!

بس است این ناله‌ها... باید دهان این غزل را بست
وگرنه ناگهان از قبر، نیما می‌زند بیرون...!

سعید ایران‌نژاد

  • ناخوانده

من شاعرم، کتاب ندارم؛ شما چطور؟!
عمری ست جای خواب ندارم؛ شما چطور؟!
 
در بانک های دولتی و غیر دولتی
مثل شما حساب ندارم؛ شما چطور؟!
 
نه سبزم و نه قرمز و نه آبی و نه زرد
باور کنید تاب ندارم؛ شما چطور؟!
 
افسرده ام به خودروی تک سرنشین خویش
ماشین خوش رکاب ندارم؛ شما چطور؟!
 
زلف مرا زمانه گرفت و ز بیخ کَند
من مشکل حجاب ندارم؛ شما چطور؟!
 
هر ساعتی به خانه بیایم دلم خوش است
یک ذرّه اضطراب ندارم؛ شما چطور؟!
 
زیر دلم زده ست خوشی ـ بچّه ها! ـ ولی
میلی به انقلاب ندارم؛ شما چطور؟! *
 
سعید بیابانکی

*منظور، میدان انقلاب است صد البته!

 

  • ناخوانده

خراب دولت آنم که نگذارد در آید بوش
که با  هر گند نو بر گند کهنه می‌‌نهد سرپوش

به هر انگشت در هر آستینش خفته صد سیفون
که فوری می‌‌کشد سیفونش را، یک آب هم بر روش

اگر آرد ز عثمانی دو کشتی کود انسانی
الا ای تپه‌‌های خاک پاکم وا کنید آغوش

سلوک ویژه‌‌خواری را مقاماتی‌‌ست پیچیده؟!
که افشا کردنش ذهن شما را  می‌‌کند مغشوش

برادرهای ایمانی فقط یک شمه از آن را
اگر رو کردم  انصافا، سریعا بگذرید از روش

در این مسلک مقام فقر را دریابد آن رندی
که چاه نفت را بالا کشد، لاجرعه چون دمنوش

تصور کن اگر حتی تصور کردنش سخت است
که درآید صدای داریوش از سی‌‌دی گوگوش

خش افتاده‌‌ست بر اعصاب ما از یاوه‌‌گویی‌‌ها
که طبل وعده‌‌های پوچ و خالی می‌‌خراشد گوش

اگر که شی، در علم لغت دارد سه تا معنا
نمی‌‌یابم چرا پس من سه تا معنا برای موش

الا ای واضعان لفظ و معنا خواهشم این است
که دست و پا کنید اینک دو تا معنا برای موش

یکی آن گرگ خوش خنده که می‌‌پوشد لباس میش
یکی هم آن خر گاوی که هی رم می‌‌کند یابوش

نمی‌‌دانم چه باید کرد دیوی درونم را:
که می‌‌گوید وطن خالی‌‌ست از مشتی وطن‌‌نفروش!

بس است این ناامیدی، شاعر مزدور امیدت کو؟!
خفه لطفن، پلیز شات‌‌آپ، اُسکت، زر نزن،  خاموش...

سیدجواد میرصفی

  • ناخوانده
بنده بعد از آمدن در عرض یک ماه و دو ماه
نرخ مایحتاج‌تان را می‌کنم چون عهد شاه
 
پوشش آزاد است در این مملکت، باید جوان
هر چه می‌خواهد بپوشد، چارخانه، راه‌راه
 
می‌کنم آزادشان از بحر و وزن و قافیه
شاعران را غرق خواهم کرد در بحر رفاه
 
ماه را می‌آورم روى زمین تا شاعران
ذوق‌شان هر شب بجوشد در تنور داغ ماه
 
شاعران را واقعا با هم برادر می‌کنم
تا نیفتد یوسف شعر کسى دیگر به چاه
 
روز باید روز باشد اینکه خیلى روشن است
شب نباید باشد اصلا این قدر زشت و سیاه
 
جاى دانشگاه زایشگاه برپا می‌کنم!
تا نگردد ملت ایران پس از این زا‌به‌راه
 
کاه را چون کوه خواهم کرد در عرض دو سال
گرچه شد در هشت سال پیش گاهى کوه، کاه
 
فقر را حل می‌کنم در چاى و مى‌نوشم چو آب
مشکل فقر وطن حل می‌شود با این گیاه
 
نان اگر یک جور باشد بعد از این شایسته نیست
وقت مردم در صف انواع نان گردد تباه
 
تا بگریانم تمام دشمنان را زار زار
چاره‌اى جز این نمى‌بینم بخندم قاه قاه
 
پارسى را پاس خواهم داشتن با این روش!
شیر پاک از دامداران مى‌خرم اندر پگاه
 
با گناهى مرتکب را می‌کنم فورا دراز
تا به آسانى نگردد هیچ‌کس گرد گناه
 
سلطه اشراف را کم می‌کنم با اقتدار
گرچه پیش از دستگیری، دزد باشد پادشاه
 
مردم ما را گزینش نیست لازم، مى‌توان
هر چه را فهمید در سیماى‌شان با یک نگاه
 
رأى‌تان با هرکه باشد، باشد اما بنده نیز
آدمى هستم که هرگز نیستم دنبال جاه
 
هرکسى جز من درآید از دل صندوق‌ها
اشتباه است اشتباه است اشتباه است اشتباه
 
ناصر فیض
  • ناخوانده

آداب پایتخت نشینی نخواستیم

یک چسب گنده بر نوک بینی نخواستیم

 

ما را شمیم سنجد و توت وطن خوش است

ما میوه های مصری و چینی نخواستیم

 

تولید را، پدر، سر جدّت! غلاف کن!

بابایمان درآمده، نی نی نخواستیم!

 

خواننده های روی زمین خوش صداترند

خواننده های زیرزمینی نخواستیم

 

با ما بدون پرده بگویید زهر مار!

ما حاضریم...فلسفه چینی نخواستیم

 

یک لقمه نان به ما برساند، همین بس است

ما دولت چنان و چنینی نخواستیم

 

هی کار می کنیم و گزینش نمی شویم

اصلا رییس کارگزینی نخواستیم

 

ما خوانده ایم چاقی کاذب می آورد

نان و برنج و سیب زمینی نخواستیم

 

دین را دبیر جبر به ما یاد داده است

قربانتان! معلم دینی نخواستیم!

 

بی سور و سات هم به خدا قانعیم ما

شربت بس است، منقل و سینی نخواستیم

 

یاران او به برج نشینی رسیده اند

مردی که گفت: کاخ نشینی نخواستیم...

 

سعید بیابانکی

  • ناخوانده

هرچه هلاک می کند
هرچه بلاک می شوم
باز به شوق دیدنش
لینک به لینک می روم
تا برسم به پیچ او

صفحه ی اینستاگرام
با گل رخ نمای آن
سبزه نگار شوخ و شنگ
های کلاس و خوش پلان
چشم نواز و خوش ویو

هشتک عکس و مطلبش
لاکچری تر از همه
وُیس فرست و نخبه در
فن بیان و دکلمه
مزه پران و بذله گو

لایو گذار و زبده در
کار کلیپ و دابس مش
لایک خورش زبان زد و
صحبت پیچ و فالواش
خانه به خانه، کو به کو

سلفی قهوه خوردن و
مارلبرو کشیدنش
روح به جسم می دمد
تا چه رسد به دیدنش
چهره به چهره رو به رو

دست به کار چت شدم
تا بنویسم ای خدا
قصه ی عاشق شدنِ
این دل ورپریده را
نکته به نکته، مو به مو

پاسخ منفی اش اگر
سِند شود به پی وی ام
راه می افتد اشک من
دجله به دجله، یم به یم
چشمه به چشمه، جو به جو

مصطفی مشایخی

  • ناخوانده

سولقان گویند بالای کن است
اینچنین تکلیف ما هم روشن است

تیر عاشق می‌خورد اغلب به سنگ
بسکه قلب دلبران از آهن است

ای زلیخا، بی‌خیال قصه شو
یوسف و این یک‌قلم پیراهن است

آنکه دستش توی بیت‌المال نیست
یا سرش آن‌توست، یا نه، کودن است

دست آقایان به‌کلی توی کار
دست بیکاران وبال گردن است

گفتم این فیش نجومی مال کیست
جیم چه حه گفت: عه مال من است

ژن اگر داری برو تکثیر کن
نان ژن‌داران درون روغن است...

هم مزن، گر ته بگیرد بهتر است
آنکه تا ته می‌زند هم، هم‌زن است

شاعران از جنس داخل می‌خرند
غالباً سیگارشان هم بهمن است

دخترم، از شاعران پرهیز کن
شاعر عاشق نیست، شاعر مخ‌زن است

شب مخ بیچاره را دستش بده
صبح گرم پختن است و خوردن است

من خودم هم تا حدودی شاعرم
حرف من حرفی دقیق و متقن است

زن اگر دارد سبیل، او مرد نیست
مرد اگر بردارد ابرو را زن است

دوست آن باشد که گیرد دست دوست
جای دیگر را بگیرد دشمن است

امید مهدی‌نژاد

  • ناخوانده

مکان امن و هوای لطیف و جنس ردیف

چو دست زاهد عاقل نمی‌رسد هی پیف؟


کباب عالی و نوشابهٔ سیاه و پیاز

زغال خوب و متاع قوی و نفس ضعیف


من این پکیج به دنیا و آخرت ندهم

اگرچه منع کنندم مدرسان شریف


فزرت کار جهان کامپلیت قمصور است

هزار بار من این جزوه کرده‌ام تألیف


بخور ز توبره و میل کن از آخور، لیک

به هوش باش و مکن بهر این و آن تعریف


به مأمنی رو و فرصت شمر غنیمت رانت

بجوی جوی تمیز و بشوی پول کثیف


در این طریقت تنهاخوری و مفت‌بری

اگر دقیق بگازی نمی‌شوی توقیف


به شرط آنکه در این بین اعتنا نکنی

به سایت‌های حریف و به حرف‌های سخیف


بیا، که دور امید است و اعتدال و فلان

فقط دقیق بگو کی می‌آوری تشریف


به خنده گفت که آتش زدم به مالم ها

ببین که تا به چه حدّم همی دهد تخفیف


امید مهدی‌نژاد

  • ناخوانده