ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

اگر جایی با هشتگ #لاادری مواجه شدید، یعنی اسم شاعر را نمی‌دانیم؛
شاعر را که شناختید به ما هم خبر دهید...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «امید مهدی‌نژاد» ثبت شده است

و زیرکان که زیاد است عقل اندک‌شان
به هر چه دست رساندند شد مبارک‌شان

نشسته قرقی اقبال‌شان به کتف و به کول
سوار باد بلند است بادبادک‌شان

به یک اشاره‌شان باد راه می‌افتد
درخت بار می‌آرد به محض چشمک‌شان

برای آنکه بفهمند موقعیت را
به جنبش است شب و روزجفت شاخک‌شان

چنان مراقب پیش و پسند کز بالا
کلوخ نیز ببارد نمی‌گزد کک‌شان

چه چیزها که ندادند بهر علم مفید
چه پول‌ها که نکردند خرج مدرک‌شان

هزار بنده مالنده بند پاچه‌شان
هزار کرسی پاینده زیر خشتک‌شان

طریق پول فزودن به پول مذهب‌شان
دو لُپه خوردن و بردن مرام و مسلک‌شان

امین مال منند و شریک کار شما
خزانه داری کل وام‌دار قلک‌شان

چه داد و قال و چه نجوا، نکن، نمی‌شنوند
زبان بگیر، خراب است سیم سمعک‌شان

دعا کنیم افق دیدشان نگردد تار
دعا کنیم نگیرد بخار عینک‌شان

برای آنکه قوی‌تر شوند بیش از پیش
دعای خیر ضعیفان نثار یک یک‌شان

امید مهدی نژاد

  • ناخوانده

ما دلشدگان شب همه‌شب خواب نداریم
با آن‌که غمی جز غم احباب نداریم

هیزیم، ولی در پی ناموسِ کسان نه
منظور نظر جز رخ مهتاب نداریم

ما سیرت‌مان خوشگل و جذاب و فریباست
غم نیست اگر صورتِ جذاب نداریم

چون خوش‌نمکانیم به زیباییِ نچرال
اندیشۀ سرخاب و سفیداب نداریم

ما موشکِ آماده‌به‌شلیکِ خداییم
افسوس ولی دکمۀ پرتاب نداریم

گنجی‌ست نهان در ما، پیداش نمایید
زیرا خودمان لوپِ فلزیاب نداریم

استاد نگفتید به ما، عیب ندارد
ما مثل شما میل به القاب نداریم

یک نکته بگوییم و بسرعت بگریزیم
کم گنده بگوزید، که اعصاب نداریم

امید مهدی نژاد

  • ناخوانده

«و بهتر می‌شود باز از گذشته حال آینده»
چنین می‌گفت در پشتِ تریبون یک نماینده

و خیلی جدی از آینده و امید صحبت کرد
به‌حدی جدی و محکم، که جر خوردیم از خنده

افق‌ها می‌شود روشن ز اظهارات مسئولان
گزارش‌ها، سرایش‌ها، خبرهای پراکنده

کماکان دورۀ تدبیر و امید است و می‌بینی
چه ریشی می‌خورد شانه، چه پشمی می‌شود کنده

همان وضع و همان حال است، قدری بدتر از سابق
همان آش و همان کاسه، همان گاز و همان دنده

به هرکس لقمه‌نانی می‌رسد از سفره بیش و کم
یکی از استرس خالی، یکی از خالی آکنده

یکی از کورس جا مانده، یکی در بورس جا کرده
یکی از حال نومید و یکی دنبال آینده

خلایق مرغ‌های منطق‌الطیرند در تشبیه
یکی چون بچۀ قرقی یکی چون مرغ پرکنده

یکی دکتر فلامینگو، یکی سردار بوقلمان
یکی طاووس خودمحور، یکی زاغ سرافکنده

قناری‌های اینِستا و طوطی‌های توییتر
پرستوها، که مشغولند در تکمیل پرونده...

سیاست کارِ از ما بهتران است، اقتصادش هم
نبودند این مقولات از تخصص‌های این بنده

ولیکن فی‌المثل بحث هنر را من رصد کردم
و دیدم هست اوضاعی بسامان و برازنده

همای از قله‌های سنتی قل می‌خورد پایین
تتلو می‌دهد بیرون کلیپ کرکر خنده

زمانی از بلندای بصیرت می‌زند نعره
فلانی شعر می‌گوید برایش داغ و کوبنده

یکی از شرق می‌بافد، یکی در غرب می‌لافد
یکی تگزاس می‌سازد، یکی دیگر فروشنده

از امرالله احمدجو اگر کاری نمی‌بینیم
چه غم داریم تا داریم پوران درخشنده

یکی هی می‌رود بیرون، یکی یکهو می‌آید تو
یکی مهناز افشار و یکی الهام چرخنده

یکی افشاگری می‌کرد از اوضاع مسئولان
به‌ظاهر مستند اما، پریشان و پراکنده

بدون یک گواهی از ستاد نهی از منکر
تمام ادعاهایش غلط بود و فریبنده

زدم توی دهانش محکم و گفتم اگر این است
چرا پس مانده‌ای اینجا، نمی‌گردی پناهنده

نشست و گریه کرد و از اراجیفش پشیمان شد
و خیلی هم تشکر کرد از این اقدام کوبنده

و بعد از منبعی آگاه نقلی کرد در کانال
که وضع مملکت عالی‌ست، شادابیم و سرزنده

هوا مطلوب خواهد شد، درآمد خوب خواهد شد
و خواهد شد وطن از شور و عشق و پول آکنده

اگر ایراد می‌بینید در ترکیب گیرنده‌ست
نباید دست زد فعلاً به تنظیم فرستنده

به پایان آمد این شعر و مزخرف همچنان باقی
همین ابیاتِ لق بود این میان سهم نگارنده

مضامین پرت و بی‌ربطند با هم، عذر می‌خواهم
قوافی نیز ایطاء جلی دارند، شرمنده

تمام و... یک سخن مانده‌، بیندازیم و بگریزیم
که حقاً حسن پایانی‌ست عالیقدر و ارزنده:

به روغن‌سوزی افتادیم ما، آقای راننده
بلی، هل می‌دهیم، اما تو هم بگذار در دنده

امید مهدی نژاد

  • ناخوانده

سولقان گویند بالای کن است
اینچنین تکلیف ما هم روشن است

تیر عاشق می‌خورد اغلب به سنگ
بسکه قلب دلبران از آهن است

ای زلیخا، بی‌خیال قصه شو
یوسف و این یک‌قلم پیراهن است

آنکه دستش توی بیت‌المال نیست
یا سرش آن‌توست، یا نه، کودن است

دست آقایان به‌کلی توی کار
دست بیکاران وبال گردن است

گفتم این فیش نجومی مال کیست
جیم چه حه گفت: عه مال من است

ژن اگر داری برو تکثیر کن
نان ژن‌داران درون روغن است...

هم مزن، گر ته بگیرد بهتر است
آنکه تا ته می‌زند هم، هم‌زن است

شاعران از جنس داخل می‌خرند
غالباً سیگارشان هم بهمن است

دخترم، از شاعران پرهیز کن
شاعر عاشق نیست، شاعر مخ‌زن است

شب مخ بیچاره را دستش بده
صبح گرم پختن است و خوردن است

من خودم هم تا حدودی شاعرم
حرف من حرفی دقیق و متقن است

زن اگر دارد سبیل، او مرد نیست
مرد اگر بردارد ابرو را زن است

دوست آن باشد که گیرد دست دوست
جای دیگر را بگیرد دشمن است

امید مهدی‌نژاد

  • ناخوانده

مکان امن و هوای لطیف و جنس ردیف

چو دست زاهد عاقل نمی‌رسد هی پیف؟


کباب عالی و نوشابهٔ سیاه و پیاز

زغال خوب و متاع قوی و نفس ضعیف


من این پکیج به دنیا و آخرت ندهم

اگرچه منع کنندم مدرسان شریف


فزرت کار جهان کامپلیت قمصور است

هزار بار من این جزوه کرده‌ام تألیف


بخور ز توبره و میل کن از آخور، لیک

به هوش باش و مکن بهر این و آن تعریف


به مأمنی رو و فرصت شمر غنیمت رانت

بجوی جوی تمیز و بشوی پول کثیف


در این طریقت تنهاخوری و مفت‌بری

اگر دقیق بگازی نمی‌شوی توقیف


به شرط آنکه در این بین اعتنا نکنی

به سایت‌های حریف و به حرف‌های سخیف


بیا، که دور امید است و اعتدال و فلان

فقط دقیق بگو کی می‌آوری تشریف


به خنده گفت که آتش زدم به مالم ها

ببین که تا به چه حدّم همی دهد تخفیف


امید مهدی‌نژاد

  • ناخوانده
ازل برای ابد مُلک لایزالش بود
چه فرق می‌کند آخر که چند سالش بود؟

حریم عرش خدا بود سقف پروازش
تمام وسعت عالم به زیر بالش بود

وجود خون خدا را به شیر خود پرورد
بزرگ کرب و بلا طفل خردسالش بود

پس از غروب که خورشید راه خانه گرفت
چراغ کوچه‌ی شب قامت هلالش بود

به یک تجلی او هشت و چار صبح دمید
مقام آینگی وجهی از کمالش بود

زمین شب‌زده را رشک آسمان می‌کرد
اگر فزون‌تر از آن خطبه‌ها مجالش بود

امید مهدی‌نژاد
  • ناخوانده
بر ساحل شکافته پهلو گرفته بود
ماهی که از ادامه شب رو گرفته بود

آرامشی عجیب در اندام سرو بود
گویا تنش به زخم تبر خو گرفته بود

دستی به دستگیره دروازه بهشت
دستی دگر بر آتش پهلو گرفته بود

برخاست تا رسد به بهاری که رفته بود
آهو عجیب بوی پرستو گرفته بود

آن شب چگونه مرگ به بانو جواز داد
او که همیشه اذن ز بانو گرفته بود...

پشت زمین شکست، خدا‌ گریه‌اش گرفت
وقتی علی دو دست به زانو گرفته بود

امید مهدی‌نژاد

  • ناخوانده

مخالفان، گره زلف یار صاف کنید
سرِ علی نفسی ترک اختلاف کنید

نقار و کرکری و انشعاب هم شد کار؟
اقل‌کم سر یک‌چیز ائتلاف کنید

کنار هم بنشینید و سر بیندازید
گزاره‌های سوا را به هم کلاف کنید

نخی ز دامن چین‌دارِ ماه برچینید
سر تریج قبای فلک سجاف کنید

لگد به بخت به اندازهٔ گلیم زنید
نزاع و جنگ به انگیزهٔ لحاف کنید

خدو به کاسهٔ آل‌سعود اندازید
به گرد خانهٔ دل خوش‌خوشک طواف کنید

نخست موعظتِ شیخ کم‌فروش این است:
چو یار صاف نماید، شما غلاف کنید

بلی، مدارک پرونده‌تان ندارد نقص
ولی شما خودتان نیز اعتراف کنید

اگر مطالبه‌کارِ عدالتید هنوز
نخست لعن به جریان انحراف کنید

به خط قرمز فتنه نگاه هم زشت است
مباد چوبِ سیاست در این شکاف کنید

نصیحت دومِ شیخ کم‌فروش این است:
که با مطالعه یک چیز اکتشاف کنید

شب زفاف کم از صبح پادشاهی نیست
شب مطالعه را هم به آن اضاف کنید

علوم غربیه را ترجمان کنید و سپس
به علم بومیه با غربیان مصاف کنید

به جان دوست که چیزی نمی‌دهید ز دست
اگر که دادهٔ همراه را هم آف کنید

نه هر شیارِ فرورفته‌ای رهی به دهی‌ست
نگاهی از سر عبرت به عمق ناف کنید

هزار نکتهٔ باریک‌تر ز مو اینجاست
به شرط آن‌که ندزدید، انکشاف کنید

دوای رخوتِ هنگام صبح دانی چیست؟
که قربِ آخر شب یک نخود شیاف کنید

زغال خوب و رفیق بد و نیاز شدید
شبی خوش است، الی صبحدم خلاف کنید

حضور خلوت انس است و دوستان بعله
ولی برای خدا بنده را معاف کنید

امید مهدی‌نژاد

  • ناخوانده
رود از جناب دریا فرمان گرفته است
یعنی دوباره راه بیابان گرفته است

تا حرف آب را برساند به گوش خاک
در عین وصل رخصت هجران گرفته است

هم تا بهار را به جهان منتشر کنند
دریا ز باد و باران پیمان گرفته است

تجدید نوبهار به باران رحمت است
باران، که خوی حضرت رحمان گرفته است

ای تشنگان شهر فراموش، خواب نیست
آری، حقیقت است که باران گرفته است

بر جاده‌های یخ‌زده این ردّ گامِ کیست؟
این بیرق از کجاست که جولان گرفته است؟

بوی مدینه می‌وزد، این شور از کجاست؟
آیا رضاست راه خراسان گرفته است؟

بر کشتی نجات بگوییدمان که کیست
این ناخدا که دست به سکّان گرفته است؟

ری کربلاست یا تو حسینی، که هجرتت
بغداد را چو شام گریبان گرفته است

ری خاک مرده بود، بگو کیستی مگر
کاینک به ضرب گام شما جان گرفته است

ایران به دست تیغ مسلمان نشد، که حق
این خاک را به قوّت برهان گرفته است

برهان تویی که آینه‌واری امام را
نه نایبی که حکم ز سلطان گرفته است

پیغام غیبت است که انشاد می‌کنی
در نوبتِ حضور که پایان گرفته است

غیبت حضورِ عالم غیب است، وز نهان
خورشید سایه بر سر انسان گرفته است

ری پایتخت عشق علی شد، چنانکه قم
عشقی که بال بر سر ایران گرفته است

تهران چه بود و چیست؟ دهی در تیول ری
این آبروی توست که تهران گرفته است

بویی اگر ز نام خدا دارد این دیار
بی‌شک ز باغ فیض تو سامان گرفته است

یا سیّدالکریم، نگاه عنایتی
تهران تو را دو دست به دامان گرفته است

از تشنگان شهر فراموش یاد کن
تا بشنویم باز که باران گرفته است

امید مهدی‌نژاد
  • ناخوانده

محض خوبی، اصل شادی، عین آگاهی‌ست گاهی
کوره‌راهی رو به ناپیدای گمراهی‌ست گاهی

گاه سرکش، گاه خونی، پنجه خونریز شاهین
لیز و لغزان و گریزان، پولک ماهی‌ست گاهی

گاه شعر آسمان‌فرسای حافظ، سخت موجز
شبه‌ابیاتی خراب و سست و افواهی‌ست گاهی

بی نگاهی، بی کلامی، شرمی از حتی سلامی
ماجرایی با همین داغی و کوتاهی‌ست گاهی

قلب حکاکی‌شده روی چناری، یاد یاری
اشک افتاده به روی کاغذی کاهی‌ست گاهی

اتفاقی در خیال شاعر از خویش خسته
اختلافی در حساب مرد بنگاهی‌ست گاهی

گاه تنها شانه امنی برای گریه‌ کردن
زیر باران‌های وحشی چتر همراهی‌ست گاهی...

عشق چیزی نیست، حالی نیست، آیینه‌ست و ماییم
آه، این آیینه هم زنگاری و آهی‌ست گاهی 

گاه باید رفت، باید رفت و تنها رفت، اما...
عاشقی محکم‌ترین برهان خودخواهی‌ست گاهی

امید مهدی‌نژاد

  • ناخوانده