ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

اگر جایی با هشتگ #لاادری مواجه شدید، یعنی اسم شاعر را نمی‌دانیم؛
شاعر را که شناختید به ما هم خبر دهید...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۲۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر امام حسین» ثبت شده است

نذر کردم بروم خوب گم و گور شوم
یک دهه از جلوی چشم خودم دور شوم

بروم جانب تفتیده‌ترین تاکستان
مست از جذبه‌ی هفتاد و دو انگور شوم

جام حیرت بزنم مست علی مست شوم
چای هیئت بخورم نور علی نور شوم

اشک می‌ریزم و امید که این فن شریف
اگر از روی ریا باب شود، کور شوم

سببی ساز که از روضه به آن‌جا برسم
که خریدار سرِ دار چو منصور شوم

من اگر سمت شهادت نروم از سر ترس
مددی حضرت ارباب که مجبور شوم

در رثای تو شدم شاعر و دارم امید
با تو محشور شوم من نه که مشهور شوم!

عباس احمدی

  • ناخوانده

چنان شمعی که از اطرافیان پروانه می‌سازد
حسین بن علی (ع) از عاقلان دیوانه می‌سازد

حریمش جای عرش و فرش را با هم عوض کرده است
که جبریل امین در بارگاهش لانه می‌سازد

به عبدش شأن بیت‌الله بخشیده است از این رو
لباس مشکی او کعبه از دیوانه می‌سازد

ندارم بیم عیشم را که یک عمر است یار من
کبوترهای صحن خویش را با دانه می‌سازد

هوای مست‌های خویش را دارد که پی‌در‌پی
میان کوچه‌های شهر ما میخانه می‌سازد

کسی که ساکن شهرش شد اسمش کربلائی نیست
بهشتی می‌شود هرکس در آنجا خانه می‌سازد

طبیبان بارها گفتند این غم را علاجی نیست
دگر غیر از هوای کربلا بر ما نمی‌سازد

پیمان طالبی

  • ناخوانده

قامتت مصداق قامت را کفایت می‌کند
ناله‌هایت یک قیامت را کفایت می‌کند

خواهرم شب‌ها کمی با دختران من بخند
غصه‌ی من روزهایت را کفایت می‌کند

خیمه‌ها امن است خواهر جان که پیشانی من
سنگ‌های این جماعت را کفایت می‌کند

گرچه در گودال سر را می‌برند و می‌برند
حنجر من بوسه‌هایت را کفایت می ‌کند

لحظه پامال اسبان استراحت کن کمی
پیکر من چند ساعت را کفایت می‌کند

در نیاور گوشوار از گوش طفلان خواهرم
جامه‌ی من جشن غارت را کفایت می کند

گرمی دست رقیه با تمام کوچکیش
سوز شب‌های اسارت را کفایت می کند

حسین زحمتکش

  • ناخوانده

لعنت به تو فرات! به موجت به بسترت
لعنت به قطره قطره آب محقرت

این ننگ تا قیام قیامت وبال تو
پیش ات حسین تشنه و نوشیده کافرت!

خود را منافقانه "گوارا" مخوان! که خوب
در کربلا عیان شده آن روی دیگرت

"خاک" از شراره های عطش کاست در حرم
ای آب، تف به غیرت از خاک کمترت

تیری که از زیارت شش ماهه می رسید
گفت از گلوی خشک، نشد حیف باورت

بودند دیو و دد همه سیراب و می مکید
خاتم ز قحط آب سلیمان برابرت

باید از اینکه هست گلآلوده تر شوی
آب فرات... تا به ابد خاک بر سرت!

حسین زحمتکش

  • ناخوانده

الهی بهر قربانی به درگاهت سر آوردم
نه تنها سر برایت بلکه از سر بهتر آوردم

پی ابقاء قَد قامَت به ظهر روز عاشورا
برای گفتن اللّه اکبر، اکبر آوردم

برای کشتن دونان به دشت کربلا یا رب
چو عباس همایون فر، امیر لشگر آوردم

پی آزادی نسل جوان از بند استعمار
برادرزاده ای چون قاسم فرخ فر آوردم

علی را در غدیر خم، نبی بگرفت روی دست
ولی من روی دست خود، علی اصغر آوردم

اگر با کشتن من دین تو جاوید می گردد
برای خنجر شمر ستمگر حنجر آوردم

برای آن که قرآنت نگردد پایمال خصم
برای سُمّ مرکب ها، خدایا پیکر آوردم

علی انگشتر خود را به سائل داد اما من
برای ساربان انگشت با انگشتر آوردم

به پاس حرمت بوسیدن لب های پیغمبر
لبانی تشنه یا رب بهر چوب خیزر آوردم

حسن را گر که از لخت جگر آکنده شد طشتی
من اینک سر برای زینت طشت زر آوردم

برای آن که همدردی کنم با مادرم زهرا
برای خوردن سیلی، سه ساله دختر آوردم

من ژولیده می گویم، حسین بن علی گفتا:
الهی بهر قربانی به درگاهت سر آوردم

ژولیده نیشابوری

  • ناخوانده

آتش چقدر رنگ پریده است در تنور
امشب مگر سپیده دمیده ست در تنور؟

این ردّ پای قافله‌ی داغ لاله هاست؟
یا خون آفتاب چکیده است در تنور؟

این گل‌فروش کیست که یک ریز و بی امان
شیپور رستخیز دمیده است، در تنور

چون جسم پاره‌پاره‌ی در خون تپیده‌اش
فریاد او بریده‌بریده است در تنور

از دودمان فتنه‌ی خاکستری، خسی
خورشید را به شعله کشیده است، در تنور

جز آسمان ابری این شام کوفه سوز
خورشیدِ سر بریده که دیده است در تنور؟

دنبال طفل گمشده انگار بارها
با آن سر بریده، دویده است در تنور؟

امشب چو گل شکفته‌ای از هم، مگر گلی
گل‌بوسه از لبان تو چیده است، در تنور؟

در بوسه‌های خواهر تو، جان نهفته است
جانی که بر لب تو رسیده است، در تنور

آن شب که ماهتاب، تو را می‌گریست زار
دیدم که رنگ شعله پریده است، در تنور

محمدعلی مجاهدی

  • ناخوانده

خم نخواهد کرد حتی بر بلند دار سر
هر کسی بالا کند با نیت دیدار سر

هر زمان یک جور باید عشق را ابراز کرد
چون تو که هر بار دل می‌دادی و این بار سر

عشق! آری عشق وقتی سر بگیرد، می‌رود
بر سر دروازه‌ها سر، بر سر بازار سر

ای شکوه ایستا! نگذار بر دیوار دست
تا جهان نگذارد از دست تو بر دیوار سر

کاشف‌الاسرار می‌خواهد گره‌گیسوی عشق
خوش به هم پیچیده است این رشته بسیار سر

لیله‌القدر است این افتاده در گودال، ماه
مطلع‌الفجر است این برکرده از نیزار سر

در مسیر وصل سر از پا اگر نشناختی
می کند پندار پا تا می‌کند رفتار سر

حاصل مرگ گل سرخ است عطر ماندگار
پس ملالی نیست از گل می‌بُرد عطار سر

شمع بی سر زنده می‌ماند که من باور کنم
روی دوش مرد گاهی می‌شود سربار سر

جای دارد صبح بگذارند نام شام را
چون که دیگر می‌شود خورشید شام تار سر

چون طلب کرده‌ست از اهل وفا دلدار دل
در طبق با عشق اهدا می‌کند سردار سر

دل به یک دست تو دادم سر به دست دیگرت
زیر سر بگذار دل یا زیر پا بگذار سر

العطش گفتی ولی آب از سر دنیا گذشت
یک نفس آخر کشیدی جام را انگار سر

زندگی یعنی عبادت، زندگی یعنی نماز
مرگ یعنی والسلام از سجده‌ات بردار سر

آسمان! از ماه بالاتر نبر خورشید را
نیزه را پایین بیاور، نیست یار از یار سر

محمد زارعی

  • ناخوانده

بمبی که سوز عشق تو در جان ما گذاشت
چندین هزار کشته و زخمی به جا گذاشت

چشمان عاشقت  که مرا تا خدا کشاند
قانون سختِ جاذبه را زیر پا گذاشت

پل زد کمان ابروی تو بر پل صراط
دریای عَفو در عطشِ کربلا گذاشت

دریا که دستِ تو، ملوانان که مستِ تو
بر کشتی‌اش چه خوب خدا ناخدا گذاشت

آتش کجا اثر به جمال خلیل داشت؟
داغِ تو شعله روی دل خیمه‌ها گذاشت

ای کاش در غلاف، دو پایش شکسته بود
تیغی که دست بر رگِ خون خدا گذاشت

دستانِ بی حیای شب از آسمان به زور
خورشید را گرفت و سرِ نیزه‌ها گذاشت

…گریه امان نداد وَ ابهام شعر من
سرپوش روی عاقبتِ ماجرا گذاشت

عباس احمدی

  • ناخوانده

چون گل که زند خنده نسیم سحرى را
آموختم از زخم تنت جامه‌درى را

در مقتلت اى لاله به رنگ دل عشاق
خون گریه کنم هر ورق شوشترى را

اى ماه به نى رفته‌ى دیباچه‌ى خلقت!
آغاز کند داغ تو سال قمرى را

طرح کفنت زخم، تمام بدنت زخم
در پرده‌ى خون ساز کنم نوحه‌گرى را

کالاى مرا جز تو خریدار نباشد
از شوق تو دکّان زده‌ام بى‌هنرى را

محمد شمس

  • ناخوانده

عجیب نیست اگر روی نیزه سر بالاست
جواب مرد به ذلت جواب سربالاست

سری به نیزه دو لب آیه های شیرین خواند
از آن به بعد دگر قند نیشکر بالاست

چه سفره ای است که عالم همه نمک گیرند!؟
چقدر شور در این جمع مختصر بالاست!.
.
مصاف عشق و ریا نابرابر این گونه است
که در مقابل هر تیغ صد سپر بالاست

به شوق آب لب خشک غرق تب کم نیست
شگفت آنکه تب آب بیشتر بالاست

در این طرف عطش عشق می کند غوغا
در آن طرف عطش سکه های زر بالاست

مپرس "هَل مِن ناصِر" که در جواب ای سرو
به جای دست فقط دسته ی تبر بالاست
::
به هیچ آب فروکش نمی کند عطشم
دمای داغ تو در کوره ی جگر بالاست

علی فردوسی

  • ناخوانده