ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

اگر جایی با هشتگ #لاادری مواجه شدید، یعنی اسم شاعر را نمی‌دانیم؛
شاعر را که شناختید به ما هم خبر دهید...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۳۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر امام علی» ثبت شده است

یک کوچه غیرت ای قلندر تا علی  مانده است
شمشیر بر دارد هر آن کس با علی مانده است

دیشب تمام کوچه های کوفه را گشتم
تنها علی، تنها علی، تنها علی مانده است

ای ماهتاب آهسته تر اینجا قدم بگذار!
در جزر و مد چاه، یک دریا علی مانده است

از خیل مردانی که می گفتند می مانیم
انگار تنها ابن ملجم با علی مانده است

ای مرد! بر تیغت مبادا خاک بنشیند
برخیز! تا برخاستن یک «یاعلی» مانده است

مهدی جهاندار

  • ناخوانده

آخرین باری که مهتاب از دلت جان می‌گرفت
ماجرای ماه و نخل و چاه پایان می‌گرفت

مهربان من که هر شب این یتیمستان بغض
زیرپایت کوچه‌هایش عطر انسان می‌گرفت

کهکشان محصولی از اشک و اشارات تو بود
چرخ در هر چرخش از چشم تو فرمان می‌گرفت

تا به پا داری عدالت را برایت آسمان
از نسیم و چشمه و خورشید پیمان می‌گرفت

آه اگر اشک تو و چشم غزل‌خوانت نبود
عشق تنها می‌شد و راه بیابان می‌گرفت

کاش این شب‌ها کسی از عصر فرصت‌های سبز
در حضورت می‌نشست و درس قرآن می‌گرفت

کاش این شب‌های ابری در کویرستان ما
آذرخش ذوالفقارت بود و باران می‌گرفت

سیداکبر میرجعفری

  • ناخوانده

پسر شهید اگر شد، پدر طلب کار است
ز روزگار٬ علی یک پسر طلب کار است

پس از گذشتن نُه سال در بدهکاری
سی و سه سال علی، همسفر طلب کار است

و با حساب مغیره حدود سی سال است
درست از چهل و یک نفر طلب کار است

ولی چه فایده دارد جهان بی زهرا
چه سود این که علی با ضرر طلبکار است؟

گرفته شال علی را به زور وقت سحر
چنان که از علی انگار در، طلب کار است

به جای اینکه بدهکار مرتضی باشد
در این معادله در بیشتر طلب کار است

به این دلیل برای تو کاسه آوردند
که شیر از دهن تو شکر طلب کار است

کسی به غیر خودت با خدا نمی دانست
که تیغ بوسه ای از فرق سر طلب کار است

مهدی رحیمی

  • ناخوانده

تا مگر ختم کند فاطمه راهی به علی
شب قدر است بخوانید الهی به علی

می کند درک پس از سجده خدا را بهتر
هرکسی سجده کند چند صباحی به علی

تکیه کرده به خودش تاکه چنان کوه شده
هرکجا کرده توکل پرِِ کاهی به علی

شک ندارم وسط باغچه آدم بشود
متوسل بشود گر که گیاهی به علی

نه ازاو، از کَرَم قنبر او فهمیدم
می رسد در دو جهان منسب شاهی به علی

بادها! میل نجف دارم و دستم خالی ست
گله ام را برسانید شفاهی به علی

بعد ازآن ضربه و آن تشنگی طولانی
نگران گاه به اربابم و گاهی به علی

مهدی رحیمی

  • ناخوانده

سهل تر ساده تر از قافیه ای باختی اش
ننگ بادا به تو ای دهر که نشناختی اش

چه برایش به جز اندوه و ملال آوردی
جان او را به لبش شصت و سه سال آوردی

سهمش از خاک فقط کفش پر از پینه اوست
در عرق ریز زمین جامه پشمینه اوست

باغ می ساخت و در سایه آن باغ نبود
یک نفس قافله اش در پی اطراق نبود

درد باید که بفهمیم چه گفته ست علی
که شبی با شکم سیر نخفته ست علی

از سر سفره اسلام چه برداشت امیر
نان دندان شکنی را که نمی خورد فقیر

آه از آن شب آخر که علی غمگین بود
سفره دخترش از شیر و نمک رنگین بود

شب آخر که فلک، باد، زمین، دریا، ماه
می شنیدند فقط از علی انّا لله

باد برخاست و از دوش عبایش افتاد
مهربان شد در و دیوار به پایش افتاد

مرو از خانه، به فریاد جهان گوش مکن
فقط امشب فقط امشب به اذان گوش مکن

شب آخر، شب آخر، شب بی خوابی ها
سینه زن در پی او دسته مرغابی ها

از قدم های علی ارض و سما جا می ماند
قدم از شوق چنان زد که عصا جا می ماند

با توام ای شب شیون شده بیهوده مکوش
او سراپا همه رفتن شده، بیهوده مکوش

بی شک این لحظه کم از لحظه پیکارش نیست
دست و پاگیر مشو، کوه جلودارش نیست

زودتر می رسد از واقعه حتی مولا
تا که بیدار کند قاتل خود را مولا

تا به کی ای شب تاریک زمین در خوابی
صبح برخاسته، بیدار شو ای اعرابی

عرش محراب شد از فُزت و ربّ الکعبه
کعبه بی تاب شد از فُزتُ و ربّ الکعبه

آه از مردم بی درد، امان از دنیا
نعمتِ داشتنت را بستان از دنیا

می رود قصه ما سوی سرانجام آرام
دفتر قصه ورق می خورد آرام آرام

سیدحمیدرضا برقعی

  • ناخوانده

دشمنان این روزها حرف دو پهلو می زنند
دوستانت یک به یک دارند زانو می زنند

از نگاه انداختن در چهره‌ات شرمنده اند
علتش این است کمتر خنجر از رو می زنند

تو پی تقسیم نانی، عده‌ای در خواب شان
خاک بیت‌المال را دارند جارو می زنند

یک نفر باید بگوید زخمت از شمشیر نیست
بر سر تو بی‌جهت دارند دارو می زنند

خوب شد رفتی ندیدی شرطه‌ها دور بقیع
روبرومان دست‌هاشان را به پهلو می زنند!

محمدحسین ملکیان

  • ناخوانده
گر شود کافه‌ی مردم به حساب آلوده
قهوه‌ی چشم تو فالی‌ست به خواب آلوده

زودتر می‌شکند توبه‌ی خشک از آن روی
سر سجاده کنم لب به شراب آلوده

نام ما را بنویسید به ایوان نجف
نشد از نام سگ کهف، کتاب آلوده

زیر سنگ است به عشق تو علی جان دستم
تا عقیق یمنی شد به رکاب آلوده

دامن عصمتم از گرد عبادت پاک است
نشود بنده‌ی حیدر به ثواب آلوده

زآشنایان چه توقع ز غریبان چه ملال
در محیطی که نشد بحر به آب آلوده

معنی از خیر گذشتن به درش بگذر باز
حیف از آن لب که بگردد به عتاب آلوده

محمد سهرابی
  • ناخوانده

خیال خام می‌جوید تمنای وصالش را
ولی با این همه دل دوست می‌دارد خیالش را

مشو جویای احوال دل سرمست و حیرانم
کسی که با علی باشد نمی‌پرسند حالش را

به ما مربوط نیست آخر چه با دل میکند حیدر
چرا که هر که دارد اختیار ملک و مالش را

لباس خویش را چون سینه‌ی خود می‌درد در دم
اگر بر کعبه بنماید بدون پرده خالش را

به دوش مصطفی تا رفت بتها سجده‌اش کردند
که تا عرش خدا فهمد تجلی جمالش را

بپرس از جبرئیلی که ز نار قرب حق ترسد
چگونه می‌گذارد زیر تیغ شاه بالش را

به وقت رزم ما را کشت گیسوی پریشانش
چنان شیری که در بیشه کند آشفته یالش را

به جز حیدر که بوسد دست زهرا قربت لله
کدامین شیر بوسد از ادب دست غزالش را

محسن قاسمی

  • ناخوانده

از پیمبر یا خدا دربارهی حیدر بپرس
یعنی از گوهرشناسان قیمت گوهر بپرس

معنی مرد خدا را نیمه شب از نخل
ها
معنی شیر خدا را روز از لشکر بپرس

هیچ دیواری نمی
شد مانع راه علی
از شکاف کعبه و دروازه
ی خیبر بپرس

نه! فرار از جنگ هرگز در مرام شیر نیست
قصه را از بدر یا احزاب یا خیبر بپرس

در دل تاریخ آوای «سلونی» زنده است
مشکلات سخت را از صاحب منبر بپرس

گاه برتر می
شود یک نوکر از صد پادشاه
این تناقض علتی دارد که از قنبر بپرس

در جهنم با علی یا در بهشت بی علی؟
شوق آتش را از ابراهیم پیغمبر بپرس

جمع خواهد شد محمد با علی در یک بدن؟
ما نمی
فهمیم این را از علیاکبر بپرس

مجتبی خرسندی

  • ناخوانده

حیدر شدی تا پشت در هی در بکوبند
جای ملائک نیست بال و پر بکوبند

زهرا دلش می‌خواست ذکر «یاعلی» را
روی عقیق سرخ پیغمبر (ص) بکوبند

سنگ علی را فاطمه بر سینه کوبید
باید که بر دُرِّ نجف حیدر بکوبند

نام تو اسم اعظم پروردگار است
این مُهر را باید به هر منبر بکوبند

معراج تازه ابتدایت بود، باید
نام تو را از این مقرّب‌تر بکوبند

هرکس تو را دارد چرا باید بترسد
مثل تو تنها از خدا باید بترسد

صابر خراسانی

  • ناخوانده