ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

اگر جایی با هشتگ #لاادری مواجه شدید، یعنی اسم شاعر را نمی‌دانیم؛
شاعر را که شناختید به ما هم خبر دهید...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر حضرت زینب» ثبت شده است

آهو از دشت غزل دل بکن استثنائا
بوی سیب آمده چون از ختن استثنائا

من خراسانی ام اما وطنم کرب‌وبلاست
متفاوت شده حب الوطن استثنائا

یک سفر هم بشوم زائر شش گوشه بس است
می‌شود خط نکشی دور من استثنائا

من اویس توام و کار ندارم به بهشت
بوی تو می‌وزد از این قرن استثنائا

آخراینجا چه بهاری است که در هر قدمش
پرشد از لاله‌ی پرپر چمن استثنائا

پدرت جای تو بخشید زکات انگشتر
نبری کاش عقیق یمن استثنائا

بین هفتاد و دو عاشق چه کسی غیر شما
بوریا داشت به جای کفن استثنائا

همه‌ی داروندارش که به غارت رفته
دست بردار از این پیرهن استثنائا

مادری در دل گودال تمنا میکرد
زینب این بار برو دل بکن استثنائا

حرمله بعد کمان دست به شلاق شدی
این رباب است بیا و نزن استثنائا

ابوالفضل عصمت پرست

  • ناخوانده

چادر خاکی نشان مادری زینب است
ارث زهرا صورت نیلوفری زینب است

خط فکرم بر گرفته از دمشق و کربلاست
هرچه دارم از دعای مادری زینب است

پیکرم صحرای تربت، در رگم آب فرات
این یکی از راه شیعه پروری زینب است

من کیم تا دم زنم از عمه سادات چون
ذات الله الصمد خود مشتری زینب است

کشتی ارباب با دستان زهرا می رود
لنگر کشتی نخی از روسری زینب است

علم او از بس که از حد تصور خارج است
حضرت جبریل هم پا منبری زینب است

بیمه کردم قلب بیمارم به اشک روضه ها
خوش به حال آن کسی که بستری زینب است

قلب ما سنگ است و با گریه طلایی میشود
مجلس روضه محل زرگری زینب است

رنگ خاکستر برای ما گریز پر غمی ست
غیرت ما معجر خاکستری زینب است

با تمام این مصیبتها چه زیبا گفته است
" ما رایت الا جمیلا " برتری زینب است

شاه افتاد از فرس، رخداده در مجلس، ولی
مات کردن شیوه افشاگری زینب است

لال شد عالم در آن وقتی که گفتی اُسکُتو
اهل عالم این صدای حیدری زینب است

امیرحسام یوسفی

  • ناخوانده

ادا هرگز نخواهد کرد شعری حق مطلب را
همان بهتر بدوزد شاعرش در مدح او لب را

کجا من میتوانم مدح او گویم اگر عباس
به غیرت پاک میکرده است جای پای زینب را

نخواهم گفت از رنج اسیری یا غم معجر
سزاوار است شان حضرتش شعر مودب را

اگر زینب عنان گیر است حتی سید الاحرار
به رسم عشق پیش او نخواهد راند مرکب را

پرستاری به جز زینب ندارد حضرت سجاد
که در آغوش گرم او تحمل میکند تب را

ندارد شام با خود قدرت خاموشی او را
که خورشید است و بی تردید روشن میکند شب را

به جز زهرا و زینب در توان کیست در زنها
که وادارد به تحسین شکوه خویشتن رب را

قدش خم شد بلی اما مصیبت ها دلیلش نیست
قدش خم شد که بردارد ز روی خاک مذهب را

سیدمحمدحسین حسینی

  • ناخوانده

رفتی و این ماجرا را تا فصل آخر ندیدی
عبّاس من! دیدی امّا مانند خواهر ندیدی

آن صورت مهربان را، محبوب هر دو جهان را
وقتی غریبانه می‌رفت بی‌یار و یاور ندیدی

آری در آوردن تیر بی‌دست از دیده سخت است
امّا در آوردن تیر از نای اصغر ندیدی

حیرانی یک پدر را با نعش نوزاد بر دست
یا بُهت ناباوری را در چشم مادر ندیدی

شد پیش تو ناامیدی تیر نشسته به مشکت
مثل من اطراف عشقت انبوه لشکر ندیدی

بر گودی سرد گودال خوب است چشمت نیفتاد
چون چشم ناباور من دستی به خنجر ندیدی

دلخونی اما برادر، دلخون‌تر از من کسی نیست
آخر تو بر خاک صحرا، مولای بی‌سر ندیدی

قلبت نشد پاره پاره، آن‌شب میان خرابه
آنجا سر یک پدر را در دست دختر ندیدی...

قاسم صرافان

  • ناخوانده

با دست بسته است ولی دست بسته نیست
زینب سرش شکسته ولی سرشکسته نیست

هرچند سربه زیر...ولی سرفراز بود
زینب قیام کرده چون از پانشسته نیست

زینب اسیر نیست دو عالم اسیر اوست
او را اسیر قافله خواندن خجسته نیست

رنج سفر، خطر، غم بازار، چشم شوم
داغ سه ساله دیده ولی باز خسته نیست

حتی اگر به صورت او سنگ می خورد
هیهات بند معجرش از هم گسسته نیست


مجید تال

  • ناخوانده
ای کمان قدّ تو استاد پیکان‌دارها
ای دلیل غیرممکن‌ها و امکان‌دارها

هم به دست توست سکان سماوات بلند
همه دخیل دامن تو دست سکان‌دارها

بس که تو صاحب عیاری بر سر بازار عشق
در ترازوی تو درماندند دکان‌دارها

آیه‌ی تطهیر مهمان است در بزم شراب
تف به تعریف و تعارف‌های مهماندارها

شرح صدر توست یا چاک گریبان غم است
که شدند از چاکران تو گریبان‌دارها

مرکز ثقل غروری رأس پرگار شرف
تا ابد دور تو می‌گردند میدان‌دارها

تا به کام مرگ طعم زندگی را حس کنند
هست قربان تو رفتن حسرت جاندارها

اینکه در گودال افتادند یوسف‌های تو
تا قیامت گشته الگوی زنخدان‌دارها

این جمال جمله‌ی «الا جمیلا»ی تو بود
هست اسباب کمال سربلندان "دار"ها

محمد زارعی
  • ناخوانده
حسین بود و تو بودی، تو خواهری کردی
حسینِ فاطمه را گرم، یاوری کردی

غریب تا که نماند حسین ِ بی‌عباس
به جای خواهری آن جا، برادری کردی

گذشتی از همه چیزت به پای عشق حسین
چه خواهری تو برادر، که مادری کردی

تو خواهریّ و برادر، تو مادریّ و پدر
تو راه بودی و رهرو، تو رهبری کردی

به روی نیزه، سر آفتاب را دیدی
ولی شکست نخوردیّ و سروری کردی

پس از حسین، چه بر تو گذشت، وارث درد!
به خون نشستی و در خون، شناوری کردی

حسینِ دیگری آن جا پس از حسین شکُفت
تو با حسین پس از او، برابری کردی

چه زخم ها که نزَد خطبه‌ات به خفّاشان
زبان گشودی و روشن، سخنوری کردی

زبان نبود، خودِ ذوالفقارِ مولا بود
سخن درست بگویم، تو حیدری کردی

تویی مفسّر آن رستخیز ناگاهان
یگانه قاصد امّت پیمبری کردی

بدل به آینه شد، خاک کربلا با تو
تو کیمیاگری و کیمیاگری کردی

من از کجا و غزل گفتن از غم تو کجا
تو ای بزرگ خودت ذره‌پروری کردی

مرتضی امیری‌ اسفندقه
  • ناخوانده
به وقت خطبه‌خوانی مثل حیدر می‌شود زینب
به هفده معجزه بر نی پیمبر می‌شود زینب

من از نامش که زینت بر علی گشته‌ست فهمیدم
زمانی زینت الله اکبر می‌شود زینب

زمین باید بگردد تا ابد دور چنین بیتی
که در آن مادرش زهرا و دختر می‌شود زینب

سه تا آیه سه دفعه مادری پیش سه تا حجت
به علم جَفْر، اینجا شرح کوثر می‌شود زینب

حباب دور مصباح‌الهدی چون می‌شود عباس
به کشتی نجات خلق لنگر می‌‌شود زینب

خودش یک لشکر است از کربلا تا شام، در وقتش؛
دل آور، جنگ آور، آب آور می‌شود زینب

به این نکته توجه کن اگر که در وفاداری؛
برادر می‌شود عباس، خواهر می‌شود زینب

پس از حیدر اگر بابا، پس از زهرا اگر مادر
پس از عباس هم قطعا برادر می‌شود زینب

همان‌گونه که از اول به یادش مانده از کوچه
دم آخر میان خیمه مادر می‌شود زینب

دوتا روح است دریک جسم وقت بوسه از حنجر
که یک آن فاطمه یک آن دیگر می‌شود زینب

مهدی رحیمی
  • ناخوانده