ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

اگر جایی با هشتگ #لاادری مواجه شدید، یعنی اسم شاعر را نمی‌دانیم؛
شاعر را که شناختید به ما هم خبر دهید...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر شهادت امام حسین» ثبت شده است

باید که فقط یوسف زهرا بپسندد
ما را چه نیازی است که دنیا بپسندد

قنبرشدن این است که هر لحظه بگویی
من راضی‌ام آنگونه که مولا بپسندد

مجنون دمی از سرزنش خلق نرنجید
دیوانه شد آنقدر که لیلا بپسندد

از قافله دوریم ولی کاش از آن دور
یک ثانیه برگردد و ما را بپسندد

یک عمر نشستیم که در باز کند؟ نه
یک بار بیاید به تماشا... بپسندد

ما دغدغه داریم که ارباب ببیند
ما دغدغه داریم که سقا بپسندد

نه فکر حسابیم نه دنبال ثوابیم
ما آمده‌ایم اُمّ ابیها بپسندد

بگذار بخندند به این زارزدن‌ها
می‌ارزد اگر زینب کبری بپسندد

مجید تال

  • ناخوانده

الهی که من هم در این غم بمیرم
الهی که ماه محرم بمیرم

الهی که در لحظه احتضارم
بگویم حسین و همان دم بمیرم

الهی که دست مرا هم بگیری
که پای سیاهی پرچم بمیرم

الهی همه عمر خود اشک باشم
که در روضه های تو نم نم بمیرم

الهی که عشقت به رویم بخندد
که با گریه و سوز و ماتم بمیرم

مرا زنده کن بعد هربار مردن
که بار دگر هم از این غم بمیرم

شکستی شکستی شکستی شکستی
بمیرم بمیرم بمیرم بمیرم

رضا ابوذری

  • ناخوانده

نه کسی دیده دلی بی سر و سامان تر از این
نه شنیده است کسی دیده ی گریان تر از این

دیده ی ابری یعقوب و دل سوخته اش
نه بیابان تر از این بوده، نه باران تر از این

ای جگر گوشه، چنان بی تو خرابم که دلی
نیست خونین جگر اینگونه و ویران تر از این

"زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم"
مپسندم که شوم بی تو پریشان تر از این

"اَشبَهُ النّاس" تویی "خَلقاً" و "خُلقاً" به رسول
یک نفر نیست بگوید که مسلمان تر از این؟

تو رجز خواندی و در یاد ندارد جنگی
که سپرها شده باشند هراسان تر از این

هیچ کس چون تو نرفته است سراپا با شوق
جانب مرگ خودش با لبِ خندان تر از این

بی تو از حال دل سوخته ام پرسیدند
خیمه ی شعله وری گفت که سوزان تر از این

تکه های دل من ریخته هر سو در دشت
چه کسی دیده کجا داغ فراوان تر از این؟

سیده‌تکتم حسینی

  • ناخوانده

با سری بر نی، دلی پرخون، سفر آغاز شد
این سفر با کوله باری مختصر آغاز شد
 
کربلا اما برای زینب از این پیش تر
از شکاف فرق خونین پدر آغاز شد
 
کربلا شاید که با تیری به تابوت حسن
کربلا شاید که با خون جگر آغاز شد
 
خیمه ای که سوخت، زینب را به حیرت وا نداشت
کربلا از شعله های پشت در آغاز شد
 
کربلا را دیده ای از چشم زینب؟ معجزه ست!
وه! چه اعجازی که با شق القمر آغاز شد
 
اربعین، زینب مجال گریه بر این داغ یافت
پس محرم تازه در ماه صفر آغاز شد
 
کربلا با داغ هفتاد و دو تن پایان گرفت
کربلای دیگری با یک نفر آغاز شد
 
هر که می گوید سرآغاز و سرانجامش چه شد
ساده می گویم که سر  انجام و سر آغاز شد

محمدحسین ملکیان (فراز)

  • ناخوانده

خلق و خوی نبوی با دم عیسی داری
آنچه خوبان همه دارند تو یکجا داری

از ازل نام تو بوده است قدیم‌الاحسان
قدمتی بیشتر از آدم و حوّا داری

سر خونین تو و طشت طلا، حیرانیم
زین شباهت که تو با حضرت یحیی داری

کشتی نوح فقط قایق کم‌ظرفیتی است
پیش کشتی نجاتی که تو آقا داری

پشت موسی اگر آن روز به هارون شد گرم
تکیه امروز تو بر زینب کبری داری

رحم بر روسیهان، عاطفه بر دشمن خویش
یادگاری است که از حضرت زهرا داری

لشکر از هیبت و نور تو به هم می‌ریزد
چون نشان از علی عالی اعلا داری

چند قرنی است ملائک به زمین می‌آیند
چونکه در کرب و بلا عرش معلّی داری

از کرامات تو ما نیز بهشتی شده‌ایم
که تو در خیمهٔ خود سایهٔ طوبی داری

عباس احمدی

  • ناخوانده

لبخند خدا بسته به لبخند حسین است
پس باش پی آنچه خوشایند حسین است

تعریف من از عشق همان بود که گفتم
در بند کسی باش که در بند حسین است

در معرکه از‌ سنگدلان حر بتراشد
این ویژگی چشم هنرمند حسین است

شیرین تر از این شور ندیدیم همه عمر
شوری که خدا در دلم افکنده حسین است

آهنگ خوش و رقص خوش و بوی خوش اصلاً
طبل و علم و پرچم و اسفند حسین است

بی روضه ی او حال خوشی نیست…، اگرهست
از حال ‌گذشتیم که آینده حسین است

از بس که "علی" نام قشنگی ست عجب نیست
این نام اگر روی سه فرزند حسین است

در جنگ سرافکنده نبودیم و نگردیم
چون بر سرمان یکسره سربند حسین است

پس باش پی آنچه خوشایند دل اوست
لبخند خدا بسته به لبخند حسین است

محسن کاویانی

  • ناخوانده
آن سبک‌بالان که خون پر می‌زند در بالشان
آفتاب افتاده در آیینه اقبالشان

باغ صدها غنچه نشکفته دارد زیر سر
نیست آن عطری که پیچد در حریم حالشان

آبروی جان پاکان بین که هرجا می‌روند
می‌رود شمشیر دشمن هم به استقبالشان

یادشان آباد آن مرغان که هنگام سحر
شعله زد گل درمیان برگ‌های بالشان

چشم من‌گر در پی یار است معذورم بدار
خوبرویان می‌برند آیینه در دنبالشان

باش تا این نیک‌گفتاران خوش‌پندار نیز
واشود صبح قیامت نامه اعمالشان

رهزنان جان ما این شوخ چشمانند آه
جان ما؟ «نوذر» برو شوخی مکن با مالشان

نوذر پرنگ
  • ناخوانده

خوش آن سپیده که خورشید سر نداشته باشد
خوش آن شبی که نشان از سحر نداشته باشد

خوش آن سروش که در گوش نیزه وحی بخواند
که بی رسالت وی نی شکر نداشته باشد

خوش است سر بتراشد قلم به مدحت مردی
که روز واقعه از سر خبر نداشه باشد

تنش بماند بر پشته ی سپاه دلیرش
تنش بماند و کاری به سر نداشته باشد

چگونه غرقه شود دشت در پیاله ی خونش،
اگر به هیبت کوهی جگر نداشته باشد؟

کجا رسد به زلالی رود طینت مردی،
چو آب صاف گر از خود گذر نداشته باشد؟

به گاه رزم تو ناگاه از سپاه کسی گفت
خدا کند که نشان از پدر نداشته باشد

تن تو شیشه ی دلتنگی شمیم غروب است
علی الخصوص زمانی که سر نداشته باشد

شلوغ کرده سر ناطق تو شام و عجب نیست
که هر کسی به سرش این هنر نداشته باشد

شده است آینه ی دخترت سر تو شبانه
خوش آن شبی که نشان از سحر نداشته باشد

امیرحسین مرادی

  • ناخوانده