ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

اگر جایی با هشتگ #لاادری مواجه شدید، یعنی اسم شاعر را نمی‌دانیم؛
شاعر را که شناختید به ما هم خبر دهید...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر شهادت امام رضا» ثبت شده است

هر که مشهد می‌رود، از من سلامی می‌برد
شک ندارم پاسخت را از حرم می‌آورد
جانمازی، چادری، عطری و شاید بوسه‌ای
از دهان پنجره فولاد هم، می‌آورد

آه... اما بین مهمان‌های دارالحجه‌ات
جای من پشت ستون آخری خالی نبود؟
گرچه امشب در اتاقم اشک می‌ریزم، ولی
حال من آن روز در باب‌الرضا، عالی نبود؟

سرورم، من تابع جمهوری صحن توام
جان هرکس دوست داری، از وطن دورم نکن
حکم تبعید است هرجایی به غیر از مشهدت
گرچه سلطانی، ولی هربار مجبورم نکن

بار آخر عهد بستم دست‌هایم را بگیر
تا که من هم دست‌بندم را به ایوانت دهم
نذر کردم در شلوغی‌های اطراف ضریح
دست زائرهای کم‌رو را به دستانت دهم

...کل مشهد شوق دارد در حریمت باشد و
خوش به حال آن زمینی که به نامت خورده است
من خودم یک مشت خاکم، کاش می‎شد آخرش
آجری باشم که بر بالای بامت خورده است

الهام عظیمی

  • ناخوانده

امشب که غم شام غریبان تو داریم
چشم کرم از سفره احسان تو داریم

دل را همه بر پنجره فولاد تو بستیم
نور بصر از گنبد و ایوان تو داریم

با کاسه دل بر سر راه تو نشستیم
ما خیل گدا، چشم به دستان تو داریم

لب های تو خشکند چونان جد غریبت
در سینه عزای لب عطشان تو داریم

در حجره‌ی دربسته خود فکر جوادی
ما هم هوس دیدن مهمان تو داریم

دوریم اگر از مشهد تو از تو چه پنهان
در جنت قم عطر خراسان تو داریم

بر خوان کریمانه معصومه (س) نشستیم
یا فاطمه (س) ما دست به دامان تو داریم

یا حضرت معصومه (س) سرت باد سلامت
ما بعد رضا (ع) گوش به فرمان تو داریم

گاهی دل تو مشهد و گاهی به مدینه است
ما نیز خبر از غم پنهان تو داریم

تا آمدن منتقم ضربه و سیلی
دیده به ره یوسف کنعان تو داریم

عباس احمدی

  • ناخوانده

دست اگر باشد دخیل کنج دامان بهتر است
از نماز شب توسل بر کریمان بهتر است
 
دل ولو کوچک، به لطف تو بزرگی می کند
یک ده آباد از صد شهر ویران بهتر است
 
حرف ما آن است که آهوی نیشابور گفت
گاه مدیونت شدن از دادنِ جان بهتر است
 
سایه ای که بر سرم افتاد، عزت پخش کرد
سایه ی گلدسته از تاج سلیمان بهتر است
 
دست بر سفره نبردم تا خودت تعارف کنی
تعارف اهل کَرم از خوردن نان بهتر است
 
یک کمی بنشین کنار ما، پذیرائی بس است
میزبان که می نشیند حال مهمان بهتر است
 
صبح محشر هر کسی دنبال یاری می دود
یار ما باشد اگر شاه خراسان، بهتر است

علی‌اکبر لطیفیان

  • ناخوانده
باز هم دربدر شب شدم ای نور سلام
باز هم زائرتان نیستم از دور سلام
با زبانی که به ذکرت شده مامور سلام
به سلیمان برسد از طرف مور سلام

کاش سمت حرمت باز شود پنجره ها
باز از دوریت افتاده به کارم گره ها

ننوشته ست گنهکار نیاید به حرم
پس بیایید اگر خوب و اگر بد به حرم
برسد خواهش این ناله ی ممتد به حرم
زود ما را برسانید به مشهد به حرم

مست از آنیم که از باده به خم آمده ایم
ما سفارش شده ایم، از ره قم آمده ایم

یاد دادید به ما رنج کشیدن زیباست
پس از این فاصله تا طوس دویدن زیباست
پا برهنه شدن و جامه دریدن زیباست
بعد هم پای ضریح تو رسیدن زیباست

پیچش قافله ی ما که به سوی نور است
رگه ای در دل فیروزه ی نیشابور است

چه خبر در حرم ضامن آهو شده است؟
صحن ها بیشتر از پیش چه خوش بو شده است
طرف پنجره فولاد هیاهو شده است
باز یک چشمه از آن لطف و کرم رو شده است

مادری گریه کنان ذکر رضا می گیرد
دست و پای فلجی باز شفا می گیرد

با شفا از تو، چه زیبا شده بیمار شدن
به تو وابسته شدن با تو گرفتار شدن
کار من هست فقط گرمی بازار شدن
گر چه در باور من نیست خریدار شدن...

یوسفم باش، بدون تو کجا برگردم؟
من برایت دو سه تا بیت کلاف آوردم

تو خودت خواسته ای دار و ندارم باشی
کاش لطفی کنی و آخر کارم باشی
مرد سلمانی تو باشم و یارم باشی
لحظه ی مرگ بیایی و کنارم باشی

قول دادی به همه پس به خدا می آیی
هر که یک بار بیاید تو سه جا می آیی

مجید تال
  • ناخوانده

من ندیدم که کریمی به کرم فکر کند
به چه مقدار به زائر بدهم فکر کند

از شما خواستن عشق است ضرر خواهد کرد
هر که در وقت گدایی به رقم فکر کند

بهتر این است که زائر اگر آمد به حرم
دو قدم عشق بورزد سه قدم فکر کند

به کف صحن به گنبد به غم گوهرشاد
زیر این قبه به هستی به عدم فکر کند

به دو گلدسته دو تا ساق به دوش گنبد
به رواقی که شده پیش تو خم فکر کند

به چرا سال گذشته دو سه بار و امسال-
فقط این بار...به این قسمت کم فکر کند

به خودش... نه به کسانی که به یادش آمد
چون که در آینه کاری حرم فکر کند

موقع دست به سینه شدن و عرض سلام
کربلایی شده هرکس به علم فکر کند

چون که از باب جواد تو کسی داخل شد
خنده داراست که دیگر به قسم فکر کند

دیر وقتی ست که تا در حرمت دم بدهد
جای دم حضرت عیسی به دو دم فکر کند

بهترین نوع زیارت شده اینکه امشب
هم کسی گریه کند پبش تو هم فکر کند

مهدی رحیمی

  • ناخوانده
تو غربت غربا را خودت غریب‌ترینی
شهنشها! فَتَلقّی! به سرِّ حضرت باری

هزار لیل گذشت و به لیلی‌ام نرسیدم
هنوز در شب اول نشسته‌ام به نزاری

تو آنچه هست بگو تا من آنچه نیست بگویم
تبارک الّه از این خمره‌های سر به خماری

به خون شمس شهیدت دو قطره گرم‌ترم کن
که خاک کشته برآید به سرخِ صورتِ ناری

چه آهوانِ مقامی کرشمه باز ِ تو هستند
مگر چه راحتِ امنی قرار بود بیاری

تو و ضمانت گل ها، من و شکوفه‌ی شعری
که مستِ عطر تو باشد مشام مشک تتاری

تو وحی سینه‌گشایی کتابتی به ورق کن
که خط به جلوه درآید؛ نگار را بنگاری

من از منازل فقرم تو از مراتب غایی
منم درخت زمستان تویی نسیم بهاری

من و دخیلِ چگونه... من و چقدر نزاری
من و به قبله‌ی سلطانی تو چشم به زاری

حافظ ایمانی
  • ناخوانده

سکه‌ها ایمانشان را برد بیعت‌ها شکست
یک به یک سردارها رفتند قیمت‌ها شکست

دست بدعت جانماز از زیر پای او کشید
در شب شومی که قبح هتک حرمت‌ها شکست

خنجر ماموم بر پای امامش زخم زد
قامت دین را نماز بی بصیرت‌ها شکست

دشمنان زخمش زدند و دوستان زخم زبان
آه این آیینه را سنگ ملامت‌ها شکست

زهر جعده تلخ تر از صلح تحمیلی نبود
زهر را نوشید و بغضش بعد مدت‌ها شکست

حسین عباسپور

  • ناخوانده
من جز شما، گلایه به صحن ِکجا برم؟
راز غریب را به کدام آشنا برم؟

ای جان و دل به گنبد و گلدسته‌ات مقیم
جان را کجا گذارم و دل را کجا برم؟

از تاب جعد و نافه‌ی آهو صبا چه برد؟
من آمدم که بویی از آن ماجرا برم

چشم امید دارم ازین جسم ناتوان
جان را به آستانه‌ی دارالشّفا برم

دل را به بحر تو بسپارم حباب‌وار
مس را به آتش تو بسوزم، طلا برم

حاجت نگیرم از تو به جایی نمی‌روم
ای گنج درد! آمدم از تو دوا برم

ای دل مقیم صحن رضا باش و صبر کن
نگذار از تو شکوه به پیش خدا برم

عبدالجبار کاکایی
  • ناخوانده
حرمت خیلی خوشگله آقا!
بایدم باشه، این‌جا ایرونه
این‌جا هر کی که از شما باشه
بی‌ضریح و حرم نمی‌مونه

من که این‌جا گدا نمی‌بینم
همه دارا میان به‌ درگاهت
شک ندارم گرفتن این مردم
حاجتاشونو تو قدم‌گاهت

از کنیزت یه نامه آوردم
از خودم هم یه چن‌تایی کفتر
مادرم خیلی دوستون داره
ولی آقا‌! خودم یکم بیشتر

مادرم آخرای دنیاشه
دیگه از جاش نمی‌تونه پاشه
اگه دارو می‌خوای بدی لطفاً
واسه زانوی مادرم باشه!

نمی‌تونه بیاد دیگه پیره
دلش اما هنوز پیشت گیره
دیدم آخه یه وقتایی میره
دامن خواهرت رو می‌گیره

من هنوزم شبیه دیروزم
اینو اشکم بهم نشون می‌ده
مرد که گریه نمی‌کنه لابد
شعرتون بغضمو تکون می‌ده

مجتبی سپید
  • ناخوانده

سگ کویت به دست آرد رگ خواب غزالان را
اگر که سرمه چشمش کند خاک خراسان را

چنان احساسی و پاک و لطیف و مهربان هستی
که شاعر می‌کند عشق تو لات چاله‌میدان را

غبار خاک پایت را نسیم آورد تا تهران
بنا کردند بازار طلای سبزه‌میدان را

تو آن شاهی که برعکس عرب‌ها با کمی لبخند
بدون جنگ و خونریزی گرفتی خاک ایران را

به پر بشکافت نیل مردم دور ضریحت را
خدای طور! موسی کرده‌ای انگار دربان را

قسم خوردی که می‌آیی سه موطن بعد جان دادن
دریغ از بخت! عزراییل هم پس می‌زند جان را

اگر گریان به دیوار حرم تکیه نمی‌دادم
کدامین کوه طاقت داشت این حال پریشان را؟

گرفته کفشداری جای کفش انگار پایم را
به این ترفند پابند توام باقی دوران را...

هادی جانفدا

  • ناخوانده