ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

اگر جایی با هشتگ #لاادری مواجه شدید، یعنی اسم شاعر را نمی‌دانیم؛
شاعر را که شناختید به ما هم خبر دهید...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر شهادت امام موسی کاظم» ثبت شده است

نگاهت مبداء تاریخ انسان است آقاجان
نگاهی که قسیم کفر و ایمان است آقاجان

خدا با قصه ی پر غصه ی یوسف به ما آموخت
همیشه جای خوبان کنج زندان است آقاجان

نه آن هارون گرگ، آن نارشیدِ زشت عباسی
که خود هارون تو، موسی بن عمران است آقاجان

تقیّه شد سلاحت تا بماند زنده این مکتب
که گاهی ماه، پشت ابر پنهان است آقاجان

زمانی ابن یقطین گفت و کلّ راویان گفتند
که این باب الحوایج باب عرفان است آقاجان

نه تنها مشهد و قم بوی گلهای تو را دارند
که عطرت منتشر در کلّ ایران است آقاجان

دمی هم غافل از احوال یاران نیست قلب تو
که حتی فکر اشترهای صفوان است، آقا جان

بگو از امتداد خون خود با قوم خون آشام
تویی آرامش و بعد تو طوفان است آقاجان

بهشتی هست در بغداد: نامش کاظمین توست
ولی حس می کنم آنجا خراسان است آقاجان

متاعی سخت کمیاب است اربابی شبیه تو
اگرنه مثل ما نوکر فراوان است آقاجان!

عباس احمدی

  • ناخوانده

می شود بر شانه‌ی لطفت پریشان گریه کرد
پابرهنه سویت آمد مثل باران گریه کرد

هردم ای آیینه! با آهت دل عالم گرفت
چشم دنیا تار شد، سر در گریبان گریه کرد

خون به جای اشک از زنجیر دستانت چکید
پا به پای تو در و دیوار زندان گریه کرد

 از شکوه تو زن آوازه‌ خوان لکنت گرفت
با نوای ربنای تو نگهبان گریه کرد

تازیانه خط به خط بر پیکرت مقتل نوشت
تازیانه زخم‌هایت را فراوان گریه کرد
::
بیت آخر خواند دعبل از غریب کاظمین
بی صدا زیر عبا شاه خراسان گریه کرد

حسین عباسپور

  • ناخوانده

رشته‌ی دلهای عاشق پشت این در بسته شد
رزق ما از سفره‌ی موسی ابن جعفر بسته شد

تا خبر آمد غروب از خانه بیرون می‌زند
با هجوم سائلان از صبح معبر بسته شد

مشت ما را وا نخواهد کرد وقتی از کرم
مشت مسکین درش با کیسه‌ی زر بسته شد

آنکه از کار پیمبرها گره وا می‌کند
دست و پایش در غل و زنجیر آخر بسته شد

ای خدا آزاد بودن پیشکش این ظلم چیست؟
در قفس حتی پر و بال کبوتر بسته شد

یک نفر با تازیانه آمد و در باز شد
یک نفر با تازیانه آمد و در بسته شد

تازیانه رفت بالا چشم مادر تار گشت
تازیانه خورد بر تن چشم مادر بسته شد

آه روی تخته پاره ساق پایش بند نیست
بیش از این حرفی ندارم روضه ها سربسته شد

میلاد حسنی

  • ناخوانده

موسی شدی تا قوم تو تنها نباشد
تا سد راه شیعیان دریا نباشد

اعجاز کردی و شدی باب الحوائج
گرچه در ِ زندان به رویت وا نباشد

یک عمر در زنجیر بوده دست و پایت
تا جسم تو درگیر این دنیا نباشد

تا آخر عمرت بنا شد حبس باشی
ای کاش آزادی ِ تو فردا نباشد

معصومه را دست رضا دادی و گفتی:
کاری بکن یک روز هم تنها نباشد

اما اگر مجبور بودی به جدایی
آن روز دیگر مثل عاشورا نباشد

سیدمسعود طباطبائی

  • ناخوانده