ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

اگر جایی با هشتگ #لاادری مواجه شدید، یعنی اسم شاعر را نمی‌دانیم؛
شاعر را که شناختید به ما هم خبر دهید...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر طلیعه محرم» ثبت شده است

وقف اشک است زندگانی من
ای که از کودکی شدی غم من
آه در قبر من به من برگرد
ای شب اول محرم من!

چون نهالی که اشک پایش ریخت
در عزایت شدم سترگ حسین
السلام ای حقیقت محزون!
السلام ای غم بزرگ! حسین!

این زبانی که برده نام تو را
پاسخ (من امام؟) خواهد گفت
صورتی که شده ست خیس از اشک
عاقبت بین قبر خواهد خفت

یاد کردم ز عاشقانی که
حسرت روضه هات را دارند
پدرانی که این محرم را
زیر سنگ لحد عزاداراند

مادرانی که مانده از آنان
چادری مشکی و گل لبخند
قد نداد عمرشان که این دهه هم
قیمه نذری تو را بپزند

مادرانی که چادر آنها
خیمه های تو را به پا می کرد
یاد کردم از آن النگو که
مادرم خرج روضه ها می کرد

حتم دارم که میخورم حسرت
هرچه خود را برات کم زده ام
آه سنگ لحد! بگو به حسین
سنگ او را به سینه ام زده ام

زندگانی عزیز بود و شریف
تا زمانی که زیر پرچم بود
دوست دارم که خوب گریه کنم
شاید این آخرین محرم بود

پیمان طالبی

  • ناخوانده

لبخند خدا بسته به لبخند حسین است
پس باش پی آنچه خوشایند حسین است

تعریف من از عشق همان بود که گفتم
در بند کسی باش که در بند حسین است

در معرکه از‌ سنگدلان حر بتراشد
این ویژگی چشم هنرمند حسین است

شیرین تر از این شور ندیدیم همه عمر
شوری که خدا در دلم افکنده حسین است

آهنگ خوش و رقص خوش و بوی خوش اصلاً
طبل و علم و پرچم و اسفند حسین است

بی روضه ی او حال خوشی نیست…، اگرهست
از حال ‌گذشتیم که آینده حسین است

از بس که "علی" نام قشنگی ست عجب نیست
این نام اگر روی سه فرزند حسین است

در جنگ سرافکنده نبودیم و نگردیم
چون بر سرمان یکسره سربند حسین است

پس باش پی آنچه خوشایند دل اوست
لبخند خدا بسته به لبخند حسین است

محسن کاویانی

  • ناخوانده

شکر خدا که ماه محرم شروع شد
بغضم شکست و لطف تو نم‌‌نم شروع شد

ما را قلیل اشک مقام خلیل داد
کم‌کم چکید و جوشش زمزم شروع شد

آورده با تولد خود رسم دیگری
از آن زمان که گریه‌ی خاتم شروع شد

شد شرحه شرحه سینه‌ی پیغمبر خدا
تا آیه آیه سوره‌ی مریم شروع شد

"باز این چه شورش است" بخوان نوحه‌خوان که باز
ماه عزا و نوحه و ماتم شروع شد

رنگی ورای سرخی خون حسین نیست
مشکی به تن کنید؛ محرم شروع شد!

می‌خواستم برای سرودن بهانه‌ای
تا ذکر "یا رقیه" گرفتم... شروع شد

سیدمسعود طباطبائی

  • ناخوانده

ماه محرم آمده باید دگر شوم
باید به خود بیایم و زیر و زبر شوم

باید سبک عبور کنم از خیال سود
باید خلاص از تب و تاب ضرر شوم

آزاد از مثلث تزویر و زور و زر
آزاد از هر آنچه نقوش و صور شوم

باید عوض شوم چه به چپ چه به راست، ها
بهتر اگر نمی شود از بد بتر شوم

از بد بتر چرا شوم اما؟ محرم است
از خوب می شود که در این ماه، سر شوم

این ماه می شود که شوم چیز دیگری
یک چیز دیگری که ندانم اگر شوم

یک چیز دیگری که نباید به وهم هم
یعنی که نه فرشته شوم نه بشر شوم

خیر مجسم است محرم، بعید نیست
این ماه، تا ابد تهی از هرچه شرشوم

حتی اگر یزیدیم و در سپاه کفر
چون حر، بعید نیست شهید نظر شوم

شب با یزید باشم و فردای انتخاب
قربانی حسین، نخستین نفر شوم

اینک، ندای: «کیست که یاری کند مرا»
ماه محرم است مبادا که کر شوم

ماه محرم است که بیتاب جستجو
در خود همه فرو روم از خویش بر شوم

وقتش رسیده است بگیرم علم به دوش
تکیه به تکیه سینه زنان نوحه گر شوم

وقتش رسیده است که چون باد روضه خوان
کوچه به کوچه مویه کنان در به در شوم

وقتش رسیده است خرابه خرابه آه
وقتش رسیده لاله کوه و کمر شوم

فرزند من کجاست؟ چه دارد؟ چه می کند؟
ماه محرم است نباید پدر شوم

آیا پدر که خاک بر او خوش _ چه گفت و رفت؟
ماه محرم است، نباید پسر شوم

باید که بی خبر شوم از هرچه هست و نیست
از ماجرای خون خدا باخبر شوم

ماه محرم است نباید هبا روم
ماه محرم است نباید هدر شوم

وقتش رسیده است که خلع جسد کنم
وقتش رسیده است که از خود بدر شوم

بر موج گریه، چشم در این ماه، حفره ای است
باید که سرخ، لایق چشمان تر شوم

باید که چشم داشته باشم نه حفره، ها!
باید شراب گریه خون جگر شوم

بر سوز آه، سینه در این ماه، دوزخ است
باید که گرم، در خور شعله، شرر شوم

باید که سینه داشته باشم نه دوزخ، آه
باید لهیب آتش آه سحر شوم

آتش گرفته خیمه _ داماد کربلا
سینه به سینه سوز شوم، شعله ور شوم

بارانی است دیده خاتون اهل بیت
چشمه به چشمه اشک شوم پرده در شوم

وقتش رسیده است که با گریه بر حسین
چون قصه حسین به عالم سمر شوم

وقتش رسیده است که آیینه دار شمس
وقتش رسیده است غلام قمر شوم

دور سر بریده تن پاره علی
پرواز را کبوتر بی بال و پر شوم

تشییع دستهای علمدار آب را
وقتش رسیده است که آسیمه سر شوم

وقتش رسیده خطبه شوم، خطبه ای بلیغ
وقتش رسیده شعر شوم، شعر تر شوم

وقتش رسیده شاعر و شمشیر و هو! هلا!
وقتش رسیده شیر شوم شیر نر شوم

ماه محرم آمد و محرم شدم به تیغ
آماده ام که محرم خون و خطر شوم

با ناله ی حضرت سجاد از سحر
تا شام سرخ آمده ام، همسفر شوم

ماه محرم است و نماز حسین را
آماده ام، حواله اگر شد، سپر شوم

وقتش رسیده است یزید پلید را
همچون زبان زینب کبری تشر شوم

وقتش رسیده است که در چشم ابن سعد
چونان به چشم شعر لعین نیشتر شوم

وقتش رسیده حرمله نابکار را
گردن به شعر گیرم و تیر و تبر شوم

مرد خدا به غیر شهادت هنر نداشت
وقتش رسیده است که اهل هنر شوم

وقتش رسیده است که مختارگونه سرخ
با قاتلان خون خدا در کمر شوم

یعنی به کینه خواهی اولاد فاطمه (س)
شمشیر بر کشم به شب و حمله ور شوم

قرعه به نام من اگر افتد، خوشا که من
خونی قوم بی نسب بی گهر شوم

با دست من خدا بکشد زنده زندشان
من، پل برای رفتنشان تا سقر شوم

از اسبشان به زیر در آرم به چابکی
در خونشان به شیرجهی تند تر شوم

بر تن کنم به رزم ستم چار آینه
چشته خوران بی سر و پا را چغر شوم

چیزی به جا نمانمشان از چهاربند
زی چار میخ نکبتشان راهبر شوم

سرهایشان به نیزه بر آرم یکی یکی
حکم قصاص، حکم قضا و قدر شوم

آتش کشم به خیمه و خرگاهشان به خشم
نیزه به نیزه در پیششان سر به سر شوم

شیر ؟ از عسل بچشم طعم مرگ را
در کامشان به تعمد قوی فجر شوم

سقای مرگشان شوم از جانب خدای
رهبانشان به مهلکه جوی و جر شوم

ماه محرم آمده پا در رکاب خون
در خون خویش آمده ام مستقر شوم

بر چشم دشمنان قسم خورده علی (ع)
مانند تیر آمده ام کارگر شوم

با این جماعت عقب افتاده جهول
یک کوچه هم مباد، شبی هم گذر شوم

نداند! نمی توانم هرگز نمی شود
از تو به جهل، آدم عصر حجر شوم

تیزند و تند و تمسخر و طعنه طریقتشان
نه! نه! نمی توانم، شیر و شکر شوم

نرمش گذشته از من و با این گروه سخت
نه! نه! نمی توانم از این نرمتر شوم

پس بهتر است صاعقه باشم به چشمشان
پر هیب مرگشان هم در هر مقر شوم

از سایه ام هراس بیفتد به خوابشان
کابوسشان هر آینه از هر نظر شوم

ماه محرم آمد و افسوس می رود
آماده ام که راهی ماه صفر شوم

مرتضی امیری اسفندقه

  • ناخوانده
تا گریه بر حسین تمنای خلقت است
بین من و تمام ملائک رقابت است

نزدیک می‌کند دل ما را به هم حسین
این اشک روضه نیست، که عقد اخوت است

مقبول اگر شده‌ست نمازی که خوانده‌ایم
مُهر قبولی‌اش به خدا مهر تربت است

ما از غدیر، سینه‌زن کربلا شدیم
این دست‌های رو به خدا دست بیعت است

پیدا شدیم هرچه در این راه گم شدیم
یعنی فقط حسین چراغ هدایت است

قرآن و منبر و دو سه خط روضهٔ عطش
ساعات خوب هفته همین چند ساعت است

حالا که بغض، بسته به من راه حرف را
مقتل بخوان که موقع ذکر مصیبت است

سعید پاشازاده
  • ناخوانده

در خودم مانده بودم و ناگاه تا به خود آمدم محرم شد
چشم بستم درون خود باشم کربلای غمت مجسّم شد 

همه ی آنچه روضه خوان می گفت پشت این چشم بسته می دیدم
بی خود از خود سیاه پوشیدم کار ده روزم اشک و ماتم شد

عبد بودن ، غلامتان بودن آرزوی محال و دوری بود
هرکجا سر زدم نشد امّا وسط روضه ی تو کم کم شد 

در زمین ما در آسمانها هم جمع پیغمبران عزادارت
سینه زن نوح ، گریه کُن عیسی ، روضه خوان غم تو آدم شد 

رشته اتّصال من با تو نخ پرچم سیاه هیأت بود
من که ممنونم از علمدارت باز دستم دخیل پرچم شد 

معتقد بودم از همان اول عشق یعنی حسین یعنی تو
وسط روضه ی سه ساله و شام اعتقادم به عشق محکم شد 

راستی دخترم همین امشب تشنه ی آب شد لبش خشکید
یادم افتاد چشم نم دارت با نگاه رقیّه پر غم شد

یادم آمد که مشک بی سقّا التماس لب تو را می کرد
یادم آمد رسیدی و قدّت از کمر تا شد از کمر خم شد

محسن ناصحی

  • ناخوانده