ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

اگر جایی با هشتگ #لاادری مواجه شدید، یعنی اسم شاعر را نمی‌دانیم؛
شاعر را که شناختید به ما هم خبر دهید...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر عید غدیر» ثبت شده است

شد صدای هلهله از گنبد اخضر بلند
تا که شد دست علی با دست پیغمبر بلند

باده نوشان غدیری ساغر شادی زدند
تا سر خُم شد به دست ساقی کوثر بلند

پیش جهل این جماعت، عاقبت نشنیده ماند
هرچه عقل آواز حق سر داد بر منبر، بلند

از گلوی ظلم و ظالم آب خوش پایین نرفت
هر کجا شد ذوالفقار حضرت حیدر بلند

پیش بازویش موظف شد به کوتاه آمدن
گرچه بود آوازه‌ی سرسختی خیبر بلند

مثل روز از سخت و سست دست‌هاشان روشن است
کی سرافکنده است فردا؟ کیست فردا سر بلند؟

از میان دست‌های بیعت، اما بعدها
بشکند دستی که شد بر صورت مادر بلند

سیده‌تکتم حسینی

  • ناخوانده

اول ِ ابتدایِ آغاز است
درِ جنت برای او باز است
در مسیرش ملک به پرواز است
همه ی کارهاش اعجاز است
وقت پیکار شیر میدان است
او که همبازی یتیمان است
 
نقطه ی تحت باء بسم الله
شرف لااله الا الله
آسمان پیش قامتش کوتاه
در خیبر برای او پر کاه
دشمن از پیش و پس اگر دارد
ذوالفقار علی دو سر دارد
 
دست و بازوی او نمک دارد
به همه نیت کمک دارد
عشق ما ریشه در فدک دارد
به ولایت هرآنکه شک دارد
برود کعبه را طواف کند
و نگاهی بر آن شکاف کند
 
هر زمان فاطمه کنار علیست
هر کجا هست،بخت یار علیست
ملک الموت، ذوالفقار علیست
جبر حتی در اختیار علیست
آن همه اختیار داشت ولی
بر سر نفس، پا گذاشت علی
 
گفت"یا فاتح" و قرار گرفت
نفس خود را در اختیار گرفت
بعد در دست، ذوالفقار گرفت
جان کفار را دو بار گرفت
بار اول به چشم و ابرویش
بار دوم به تیغ و بازویش
 
ما همه قنبریم و غم بَر اوست
هم دلاور هم اینکه دلبر اوست
خصلت جمله انبیا در اوست
اوست از اول و در آخر اوست
پیش پاهاش کوه خم شده است
هر که با اوست محترم شده است
 
در کمیاب اگر که در صدف است
در نایاب، ریگی از نجف است
جلوی خانه اش همیشه صف است
شاهراه بهشت، اینطرف است
هر که دور ضریح مولا گشت
بی هراس از پل صراط گذشت
 
سعدی و مولوی و بیدل را
حافظ و عنصری و دعبل را
صایب و انوری و مقبل را
همه ی شاعران قابل را
خوانده ام، نزد او کم آوردند
هرقدَر بیت محکم آوردند
 
گوش خلق از علی علی پر شد
سنگ راهش یکی یکی دُر شد
راه رفت و خدا تصور شد
با علی راه ما میان بر شد
تا که پا روی عدل نگذاریم
به ولای علی نظر داریم
 
به خدا عالم یگانه علی ست
حاکم شهر و مرد خانه علی ست
برترین خلقت زمانه علی ست
عدل الله را نشانه علی ست
جورج جرداق وصف او کرده
سند از اهل سنت آورده
 
عشق را در غدیر یافته ایم
و علی را وزیر یافته ایم
سندی بی نظیر یافته ایم
بین دست امیر یافته ایم
آنچه داریم از علی ازلی ست
گل ما خاک زیر پای علی ست
 
با تمامی سربه زیری ها
سربلندیم ما غدیری ها
ختم گردد به خیر، پیری ها
دست ما را اگر بگیری، ها
هیچ سرداری از علی سر نیست
دست بالای دست حیدر نیست
 
راه شیری غبار راه علی ست
ریگ های نجف سپاه علی ست
به خدا که خدا گواه علی ست
شب به شب کوفه در پناه علی ست
کوفه دل را شکست یا سر را؟!
هیچ یک را! نماز حیدر را

محمدحسین ملکیان

  • ناخوانده

بی روی علی شعر من آرایه ندارد
بی اذن علی، نطق، درونمایه ندارد
بی نام علی قرآن یک آیه ندارد
بی حب علی دین بخدا پایه ندارد
عمری پدرم گفت که فرزند خلف باش
یعنی که فقط بنده ی سلطان نجف باش

یاسین رخ و رحمان دل و توحید مقام است
با حکم غدیر آمده، پس کار تمام است
"سلطان جهانش به چنین روز غلام است"
ذکر لب مولا صلوات است و سلام است
هم شان علی کیست؟ اگر هست بیاید!
بالاتر از این دست محال است بیاید

هم جاذبه هم دافعه دارد، به تعادل
توصیف گر روی گل او شده بلبل
نقل است که شاعر شده حافظ به توسل
"لاحول و لاقوه الا بتغزل"
ایجاز رباعی ست، بلندای قصیده ست
از دفتر اشعار خدا، بیت گزیده ست

خورشید شده آینه گردان جمالش
خوردند ملایک همگی غبطه به حالش
گشتم، به خدا نیست کسی مثل و مثالش
میراث محمد، صلواتی ست که آلش
کس نیست به جز فاطمه و حیدر و اولاد
با آل علی هرکه در افتاد بر افتاد

تاریخ عرب، فاتح خیبرشکن اش خواند
"او" بود که پیغمبر اسلام، "من"اش خواند
صدآیه ی نازل نشده از دهنش خواند
استاد سخن،فاطمه، صاحب سخن اش خواند
کو آنکه قدم جای قدومش بگذارد
جز او احدی خطبه ی بی نقطه ندارد

برده ست خدا نام از او داخل انجیل
موسی به لبش نادعلی داشت لب نیل
داده ست به فرمان علی گوش، ابابیل
پیغامبری را علی آموخت به جبریل
این ها همگی هیچ، بگو معجزه اش چیست
اعجاز علی اینکه کسی مثل علی نیست

عدل علوی دست عقیل است در آتش
گیرم بزند دشمن او پشت در آتش
لطفش به گنهکار چون آبی ست بر آتش
شاعر! نزند دست بر این شعر تر، آتش
در آتش سوزنده و بی سایه ی محشر
بر چادر زهرا متوسل شو و بگذر

عشق علی و فاطمه تکرار ندارد
جز فاطمه عالم گل بی خار ندارد
جز با در این خانه، گدا کار ندارد
این خانه دری دارد و دیوار ندارد
در کوچه ی باریک علی آه...چه ها شد
هر بار گدا حاجتی آورد، روا شد

محمدحسین ملکیان

  • ناخوانده

یکه بود و بی‌حریف، این شد که لشگر باب شد
لشگری را کشت، جنگ نابرابر باب شد

تیغ بر کف با نقابی از دل لشگر گذشت
در عرب، تشبیه ابروها به خنجر باب شد

هیبتش را چون مؤذن داخل محراب دید
ابتدای هر اذان "الله اکبر" باب شد

شیعیان توحیدشان را در ولایت یافتند
در نماز این شد که بعد از حمد، کوثر باب شد

اصلا از وقتی که فهمیدیم کوثر با علی‌ست
ختم قرآن بین ما از جزء آخر باب شد

گفت پیغمبر "انا علمٌ علیٌ بابها"
در مدینه ناگهان سوزاندن در باب شد!

هر چه را شد باب کردند، آخرش اما چه شد؟
آخرش حیدر امیرالمؤمنین ارباب شد


محمدحسین ملکیان

  • ناخوانده
ذره ای در نزد خورشید درخشان تو ایم
تشنه ای در حسرت یک جرعه باران تو ایم

سالها نان خورده ایم از سفره ی اولاد تو
روزی ما می رسد چون بر سر خوان تو ایم

گوشه ای از صحن آیینه و یا صحن عتیق
هرکجا هستیم گویی کنج ایوان تو ایم

زائران دختر تو زائران فاطمه اند
تا ابد ممنون این لطف دو چندان تو ایم

ما غذای خانه هامان هم غذای حضرتی ست
درمیان خانه هم در اصل مهمان تو ایم

بی گمان ایل و تبارت عزت این کشور اند
در حقیقت اهل جمهوری ایران تو ایم

بچه های تو در ایران پادشاهی میکنند
حضرت غربت نشین! مدیون احسان تو ایم

شش امامی نیستیم و نیستیم اهل وقوف
امر، امر توست آقا، تحت فرمان تو ایم

بی گمان بی حب تو اسلام ابتر می شود
دین هر کس پای خود ما که مسلمان تو ایم

ما مسلمان تو؟! نه... از پیر خود آموختیم
پیش شأنت در مقام کلب دربان تو ایم

قبله ی ما را کشاندی سوی مشهد، در عوض
بنده ی ناقابل شاه خراسان تو ایم

عبد صالح بوده ای، باب الحوائج بوده ای
ماهم آقا از مریدان عموجان تو ایم

مست بودیم از غدیر خم، دوباره عید شد
تو به دنیا آمدی مستی ما تمدید شد

مجید تال
  • ناخوانده
آموخت تا که عطر ز شیشه فرار را
آموختم فرار ز یاران به یار را
دل می کشید ناز من و درد و بار را
کاموختم کشیدن ناز نگار را
پس می کشم به وزن و قوافی خمار را
 
گیرم که کرد خواب رفیقان مرا کسل
گیرم که گشت باده ز خشکی ما خجل
گیرم که رفت پای طرب تا کمر به گل
ناخن به زلف یار رسانم به فتح دل
مطرب اگر کلافه نوازد سه تار را
 
باید که تر شود ز لب من شراب خشک
باید رسد به شبنم من آفتاب خشک
دل رنجه شد ز زهد دوات و کتاب خشک
از عاشقان سلام تر از تو جواب خشک
از ما مکن دریغ لب آب دار را
 
شد پایمال خال و خطت آبروی چشم
از باده شد تهی و پر از خون سبوی چشم
شد صرف نحوه ی نگهت گفت و گوی چشم
گفتی بسوز در غم من، ای به روی چشم
تا می درم لباس بپا کن شرار را
 
با خود مگو که گیسوی مستانه ریخته
بخت سیاه ماست بر آن شانه ریخته
خون دل است آنچه به پیمانه ریخته
از بس که در طواف تو پروانه ریخته
یاران گذاشتند، همه کسب و کار را
 
خاکی که تاک از آن نتراوید خاک نیست
تاکی که سر نرفت زدیوار تاک نیست
آن سر که پاک گشت ز عشق تو پاک نیست
در سلک ما ملائکه گشتن ملاک نیست
آدم فقط کشید ز عشق تو بار را
 
ما سائل توایم و اگر مست کرده ایم
انگشتر عقیق تورا دست کرده ای
ما عیش خود چنان چه شد و هست کرده ایم
بیت تورا اجاره ی دربست کرده ایم
ساکن شدیم این دِلَکِ بی قرار را
 
بازار حُسن داغ نمودی برای که؟
چون جز تو نیست پس تو شدستی خدای که؟
آخر نویسم این همه عشوه به پای که؟
ما بهتریم جان علی یا ملائکه؟
ما را بچسب نه ملک بال دار را
 
این دست پاچگی ز سر اتفاق نیست
هول وصال کم ز نهیب فراق نیست
شرح بسیط وصل به بسط و رواق نیست
اصلاً مزار انور تو در عراق نیست
معنی کجا به کار ببندد مزار را
 
دلچسب شد فراق تو با  دام چشم تو
خال تو مُهر کرده به احکام چشم تو
زین تیغ کج که هست به بادام چشم تو
ختم به خیر باد سرانجام چشم تو
بادا ز خلق تا که در آری دمار را
 
با قل هو اللَهَ است برابر علی مدد
یا مرتضاست شانه به شانه به یا صمد
هستند مرتضی و خدا هر دو معتمد
جوشانده ای ز نسخه ی عیساست این سند
گر دم کنند خون دم ذوالفقار را
 
ای آفتاب روز غدیرت شراب ساز
ای ذرّه های خاک درت آفتاب ساز
ای دستهای عبد تو عالیجناب ساز
شد خارهای خشک بیابان گلاب ساز
کردی ز بس جلیس گل روت خار را
 
ظهر است بر جهاز شتر آفتاب کن
خود را ببین به صفحه ی آب و ثواب کن
این برکه را به عکسی از آن رخ شراب کن
از بین جمع یک دو ذبیح انتخاب کن
پر لاله کن به خون شهیدان بهار را
 
غم شد بدل به یمن جمال تو بر نشاط
پرداخت قبض برق تو یک دوره انبساط
افتاد تشت ما ز سر بام بر حیاط
من غیر دل نمانده برایم در این بساط
آسی بکش که باز ببازم قمار را
 
مَن لی یَکونُ حَسبْ، یکونُ لدهره حَسْب
با این حساب هر چه که دل خواست کرد کسب
چسبیده است تیغ تو بر منکر نچسب
از انتهای معرکه بی زین گُریزد اسب
دنبال اگر کنی سر میدان سوار را

در معرکه چو تیغ کجت گشت سر فروش
تیغ تو خورد خون و خداوند گفت نوش
مرد قتال هستی و در زهد سخت کوش
تیر از نماز نافله ات میرود ز هوش
ناز طبیب میکشد این تیر زار را
 
تیغت به آبروی خودش آب دیده شد
زلفت به پیچ و تاب خودش تاب دیده شد
رویت هزار مرتبه در خواب دیده شد
هر دفعه لیک چهره ی اصحاب دیده شد
کو دیده ای که حمل کند آن وقار را
 
کس نیست این چنین اسد بی بدل که تو
کس نیست این چنین همه علم و عمل که تو
کس نیست این چنین همه زهر و عسل که تو
احمد نرفت بر سر دوش تو بلکه تو
رفتی به شانه احمد مَکّی تبار را
 
بیدار و خواب کیست بجز مرتضی علی
شرّ و صواب کیست بجز مرتضی علی
آب و شراب کیست بجز مرتضی علی
عالیجناب کیست بجز مرتضی علی
این هفت تخت و نه فلک بی قرار را
 
از خاک کشتگان تو باید سبو دمد
مست است از نیام تو عمر بن عبدود
در عهد تو رطوبت مِی، زد به هر بلد
خورشید مست کرد و دو دور اضافه زد
دادی ز بس به دست پیاله مدار را
 
مردان طواف جز سر حیدر نمی کنند
سجده به غیر خادم قنبر نمی کنند
قومی چو ما مراوده زین در نمی کنند
خورشید و مه ملاحظه ات گر نمی کنند
بر من ببخش گردش لیل و نهار را
 
دل همچو صید از نفس افتاده میتپد
از شوق منزل تو دل جاده میتپد
تسبیح میتپد گِل سجاده میتپد
او رفته است و باز دل ِساده میتپد
از سادگان مگیر قرار و مدار را
 
دانی که من نفس به چه منوال می زنم
چون مرغ نیم کشته پر و بال می زنم
هر شب به طرز وصل تو صد فال می زنم
بیمم مده ز هجر که تب خال می زنم
با زخم لب چه سان بمکم خال یار را
 
قومی به زنگ خفت و دل از ینجلی نخفت
فولاد آبدیده چو شد صیقلی نخفت
مه خفت، مهر خفت، ولیکن علی نخفت
طغیانم از الست به صدها بلی نخفت
با لای لای خویش بخوابان غبار را
 
امشب بر آن سرم که جنون را ادب کنم
بر چهره ی تو صبح و به روی تو شب کنم
لب لب کنان به یاد لبت باز تب کنم
شیرانه سر تصرف ری تا حلب کنم
وز آه خود کشم به بخارا بخار را
 
افتد اگر انااللَهَت ای دوست بر درخت
ذوق لبت کلیم تراشد ز هر درخت
چون میشود ز نار تو زیر و زبر درخت
هر چیز هست، نیست ز من خوبتر درخت
در من بدم دوباره برقصان شرار را

خونین دلان به سلطنتش بی شمار شد
این سلطه در مکاشفه تاج انار شد
راضی نشد به عرش و به دل ها سوار شد
این گونه شد که حضرت پروردگار شد
سجده کنید حضرت پروردگار را
 
تا ظلم شعله گشت نهان بین ضعف خس
افتاد ذَنبِ جذبه ی تو گردن قفس
با اینهمه ز مدح تو کو راهه پیش و پس
مداح ِ مست، یک تنه یک لشگر است و بس
بی خود نیافت بلبل نام هزار را
 
آن که به خرج خویش مرا دار می زند
تکیه به نخل میثم تمّار می زند
تنها نه این که جار تو عمّار می زند
از بس که مستجار تو را جار می زند
خواندیم مَستِ جار همین مُستجار را
 
از من دلیل عشق نپرسید کز سرم
شمشیر می تراود و نشتر ز پیکرم
پیر این چنین خوش است که من هست در برم
فرمود: من دو سال ز ایزد جوان ترم
از صید او مپرس زمان شکار را
 
با خود شدی میان نمازت چو روبه رو
بر خویش سجده کردی و با خویش گفت و گو
تاج تو انّماست، نگین تو تنفقوا
چل حلقه نیز اگر به رکوعش دهد عدو
نازل نمیشود ملکی این نثار را
 
دل تاب ندارد که بر هم زنی قرار
با من چنان مباش که با خلق روزگار
اصلا که گفته بود در آری ز من دمار
صدپاره شد دلم ز حسادت چنان انار
دادی چو بر گدای مدینه انار را
 
وقتی که خضر میچکد از آن دهان تر
هر کس که بیش از تو برد بوسه سبز تر
زلفت سماع داد به چشم و دل و جگر
مطرب اگر دچار تو گردد سر گذر
قرآن به کف به زلف تو بندد سه تار را
 
از عشق چاره نیست وصال تو نوبتی ست
مُردن برای عشق ِتو حکم حکومتی ست
آتش در آب می نگرم این چه حکمتی ست
رخسار آتشین تو از بس که غیرتی ست
آیینه آب می کند آیینه دار را
 
یا رب کجاست حیدر کرار من کجاست
ویران شدم به عشق ِتو معمار من کجاست
با من ندار باش بگو دار من کجاست
آن نخل آرزوی ثمر دار من کجاست
در کربلا بکار برایم تو دار را
 
احمد تو را ز خلق الی ربنا شمرد
وقتی نبی شمرد یقیناً خدا شمرد
خود را علی شمرد و گهی مرتضی شمرد
جبریل یک شبه به چهل جا تورا شمرد
ای نازم این فرشته ی حیدر شمار را
 
زلفت سیاه گشت و شد ختم روزگار
خرما ز لب بگیر و غبار از جبین یار
تا صبح، سینه چاک زند مست و بی قرار
خورشید را بگو که شود زرد و داغ دار
پس فاتحه بخوان و بدم روزگار را

یک دست آفتاب و دو جین ماه می خرم
یک خرقه از حراجی الله می خرم
صدها قدم غبار از این راه می خرم
از روی عمد خرقه ی کوتاه می خرم
با پلک جای خرقه بروبم غبار را

یک دست آفتاب و هزاران دو جین بهار
یک دست ماه و بهاران هزار بار
یک دست خرقه انجم پولک بر آن مزار
یک دست جام باده و یک دست زلف یار
وقت است تر کنم به سبو زلف یار را

بی پرده گوشه ای بدنم را به خون بکش
کم کم مرا به شعله ی عشقی فزون بکش
تیغی به رویم از غم بی چند و چون بکش
بنشین و دفعتاً جگرم را برون بکش
چون ذوالفقار خویش مرقصان شکار را
 
ذکر علی علی به دو عالم شراب بست
راه نگاه بر همه بیدار و خواب بست
در کربلا علی دگر ره به باب بست
بیچاره مادرش چه امیدی به آب بست
یا رب مریز تو دل امّیدوار را

اصغر، به آب رفت و به تیری شکار شد
پس تارهای صوتی او تار تار شد
زلفش بنفشه زار بُد و لاله زار شد
تن پیش شاه ماند و سرش نی سوار شد
پر کرد نیزه حجم سر شیرخوار را

محمد سهرابی
  • ناخوانده

ای که جز خانه تو خلوت ما نیست که نیست
هر چه گشتیم دراین میکده جا نیست که نیست

من که جز نام تو نامی نشنیدم بی شک
جز صدای تو در این دهر صدا نیست که نیست

کاسه ای اشک و دو جرعه نفسی با یادت
شهر ما را به جزاین آب و هوا نیست که نیست

صبح در شهرتو یک مشت گدا آمد و شب
هرچه گشتیم ندیدیم، گدا نیست که نیست

بسکه اخبار غدیرت همه جا پیچیده است
خبری جز خبرت هیچ کجا نیست که نیست

بر جهاز شتران حرف پیمبر این بود
دست بالاتراز این دست خدا نیست که نیست

آنکه محمود صدا کرده صدا باید زد
و فقط بوسه به دستان خدا باید زد

باید این خطبه میان همگان پخش شود
سینه سینه ضربان در ضربان پخش شود

باید این چشمه که امروز به راه افتاده ست
مثل رودی که بود در جریان پخش شود

چون نسیمی که شده پیک بهاران خدا
این خبر از پدران در پسران پخش شود

مادرم خواست که با شیر محبت دادن
نمک عشق تو در هر شریان پخش شود

چهارده قرن گذشته است ولی جا دارد
خبرش صدر خبرهای جهان پخش شود

این خبر را به مؤذن برسان تا هر روز
بر سر مأذنه مابین اذان پخش شود

از شبم کاش نگیری نفسی ماه مرا
أشهد أن علیً ولی اللهِ مرا

ما که عمری دل در عشق اسیری داریم
چه غم از آتش دوزخ که مجیری داریم

روزی ام را در این خانه نوشته است خدا
بی سبب نیست که چشم و دل سیری داریم

راست گفتند که راه تو به خورشید رسد
چه کسی گفته جز این راه مسیری داریم؟

آب نه عین سرابند پس از تو "أدیان"
ما فقط آب در این خاک کویری داریم

همه دیدند پیمبر چه وزیری دارد
همه گفتند از این پس چه امیری داریم

بعد هر یاعلی ام زمزمه یازهراست
بهتر از این چه مراعات نظیری داریم

همردیف دل دریا که به غیر از دریاست
بهترین قافیه خانه مولا زهراست

سفره را باز کن ای شاه گدا آماده ست
به یتیمان بگو امروز غذا آماده ست

سوره مائده نازل شد و ما فهمیدیم
لب این برکه غذای دل ما آماده ست

چه غدیریست، چه عیدیست، برای بخشش
بیشتر از همه اعیاد، خدا آماده است

اختیار سر ما دست دو ابروی تو هست
بکِش آن تیغ دو دم را که منا آماده ست

دردم این است که ای خواجه مرا دردی نیست
ورنه در دست طبیبانه دوا آماده ست

باز هم بوی محرم همه جا را پر کرد
هر که دارد هوس کرببلا آماده ست

ای که بر دشمنی ات بغض و حسد گشت شریک
پسرت گفت: گناهم؟ همه گفتند :أبیک

محسن عرب‌خالقی

  • ناخوانده

نه اعتنا به می و نه خمار می کردند
علی نبود، خلایق چه کار می کردند؟

علی اگر که نمی بود، شاعران در شعر
چه استفاده ای از ذوالفقار می کردند؟

به دار باقی مولا شتافتند آنان
کز عشق یار تمنای دار می کردند

ز هیبت سخنش، پایه های منبر نیز
زمان خطبه، سکوت اختیار می کردند

به دست حیدری اش بوسه زد در خیبر
و اهل کوفه به این افتخار می کردند

برای علم علی تازگی ندارد، هیچ
هرآنچه را که بر او آشکار می کردند

همه مناظر کوفه ز خویش می رفتند
اگر نگاهی از آن رخ شکار می کردند

بگو به منکر مولا که در شب هجرت
خلیفه های دروغین چه کار می کردند؟

در آن زمان که علی ذوالفقار می چرخاند
ز معرکه دو خلیفه فرار می کردند!

پیمان طالبی

  • ناخوانده
کسی نیامده او را علی جواب کند
علی به سمت گدایان، خودش شتاب کند
کسی که روی علی ذره‌ای حساب کند
به آسمان رود و کار آفتاب کند
علی فقط که علی نیست، چارده نور است
از او جدا شدن از هفت پشت ما دور است

برای دایره‌ی شاعران بی تکرار
شده است خطبه‌ی بی‌نقطه، نقطه‌ی پرگار
در اولین خم زلفش اسیر شد عطار
هزار شاعر مضمون سرا هزاران بار
خیال وصف علی را قلم به دست شدند
شراب عشق علی را نخورده مست شدند

علی، علی است و زهرا شناسنامه‌ی اوست
شروع او حسن است و حسین ادامه‌ی اوست
صفات خاص ملائک صفات عامه‌ی اوست
من از خودم که نمی‌گویم، این چکامه‌ی اوست
برای او و خدا، دل، شریک قایل نیست
میان عاشق و معشوق، هیچ حائل نیست

که گفته روی زمین قرن‌هاست گم شده‌ایم؟
نه! ما مجاور کوی صد و دهم شده‌ایم
مسافر نجف و کربلا و قم شده‌ایم
مبلغ جریان غدیر خم شده‌ایم
غدیر از نظر شیعه عیدالاعیاد است
خدا ولایت خود را به شیعیان داده است

به هر که عاشق او شد اسیر می‌گویند
به دست‌های علی دستگیر می‌گویند
و اهل عرش، علی را امیر می‌گویند
هنوز جن و ملک از غدیر می‌گویند
جماعت این دو سه خط را ولی نمی‌فهمند
که چیزی از درجات علی نمی‌فهمند

علی که بود؟ نه می‌دانم و نه می‌دانی
محب او چه عرب باشد و چه ایرانی
چه آشکار سلامش کند چه پنهانی
چه در سلامت کامل چه در پریشانی
جواب می‌شنود از علی: سلام علیک
اگر مرید مرامش شدی بگو لبیک

به پاست تیر و علی روی پاست وقت نماز
نماز اوست زکات و گداست غرق نیاز
دهان کعبه از این کارهای او شده باز
که در نهایت ایجاز می‌کند اعجاز؟
به جز علی، که هر انگشت او هنرمند است
برای او در خیبر به تار مو بند است

اگر که دشمن او تیغ را غلاف کند
علی که جنگ ندارد، چرا مصاف کند؟
عمر به خوبی او باید اعتراف کند؟!
رواست کعبه نجف را اگر طواف کند
کجا شبیه به نهج البلاغه آمده است؟
کتاب‌های جهان را کسی ورق زده است؟

ستاره‌ای است برای خودش ابوریحان
ولی کنار علی می‌شود ابوحیران
که گفته نام علی نیست داخل قرآن؟!
هزار بار بخوان از شروع تا پایان
قسم به نقطه‌ی زیرین باء بسم الله
علی است معنی قرآن، سخن کنم کوتاه

ستاره روزنی از وصله‌ی عبای علی است
روایت است سماوات زیر پای علی است
به عرش رفته محمد، پی خدای علی است
به نقل قول، صدای خدا صدای علی است
قرار شعر بر این شد سخن شود کوتاه
چه "یا علی" بنویسم چه "فی امان الله"

محمدحسین ملکیان
  • ناخوانده