ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

اگر جایی با هشتگ #لاادری مواجه شدید، یعنی اسم شاعر را نمی‌دانیم؛
شاعر را که شناختید به ما هم خبر دهید...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر فاطمی» ثبت شده است

در میان خلق با او بوده هم‌سر فاطمه
از ازل ساقی علی بوده‌ست، کوثر فاطمه

نام زهرا می‌درخشد در میان اهل‌بیت
سیزده معصوم ما دُرّند، گوهر فاطمه

چون کلام‌ِحق که با«هُم فاطِمَه»آغاز شد
در میان پنج‌تن هم بوده محور فاطمه

در مقام آفرینش از نبی و از علی
با حدیث قدسی «لولاک» شد سر فاطمه

هردو یک روحند اما در دوتن، با این حساب
فاطمه شد حیدر کرّار و حیدر فاطمه

سیب در معراج با دست پیمبر شد دونیم
نیم آن شد ذوالفقار و نیم دیگر فاطمه

مرتضی با ذوالفقار انگار جولان می‌دهد
خطبه‌خوانی می‌کند تا روی منبر فاطمه

هر خطیبی روضه‌خواند از غربت مولا علی
انتهای منبر او ختم شد بر فاطمه

هرکسی در روضه‌های اهل‌بیتش کار کرد
پاسخش را می‌دهد چندین برابر فاطمه

بر قلوب شیعیان مهر شفاعت می‌زند
می‌تکاند چادرش را روز محشر فاطمه

مجتبی خرسندی

  • ناخوانده

سرنوشت آن گل پرپر نمی دانم چه شد
شرح این خون گریه را آخر نمی دانم چه شد

احترامش را پدر خیلی سفارش کرده بود
آن سفارش های پیغمبر نمی دانم چه شد

روزگاری مرغ عشقی این حوالی خانه داشت
آشیانش سوخت، بال و پر نمی دانم چه شد

چند نامرد آمدند و هیزمی آماده شد
در که کلا" سوخت، میخ در نمی دانم چه شد

بعد از آن سیلی که چون طوفان به رخسارش وزید
حالت گلبرگ نیلوفر نمی دانم چه شد

شد فدک سیراب از سرچشمه پهلوی او
لاله های رسته بر بستر نمی دانم چه شد

موی مادر را که می دانم شده از غم سپید
گیسوی بی شانه دختر نمی دانم چه شد

دستهای شوهرش زخمی شد از زخم طناب
ریسمان بر گردن حیدر نمی دانم چه شد

...هیچ کس قبر شریفش را نمیداند کجاست
آخر این قصه را دیگر نمی دانم چه شد

عباس احمدی

  • ناخوانده

خواستم یاری کنم اما در آن غوغا نشد
خواستم من هم بگیرم شال بابا را نشد

مادرم آن را گرفت و تازیانه پشت هم،
هی فرود آمد، ولی دستان مادر وا نشد

دست مادر آخرش واشد، نمی‌گویم چطور
اینقدر گویم که زهرا دیگر آن زهرا نشد

من فقط می‌دانم آن روز و در آن کوچه، چه شد
من فقط دیدم، چرا افتاد مادر، پا نشد

حال و روزش فکر می‌کردم که بهتر می‌شود
هر چه ماندم منتظر، فردا و فرداها... نشد

هر چه گشتم کوچه را، فردا و فرداها... نبود
هر چه گشتم گوشواره آخرش پیدا نشد...

آخرش خم شد به درگاه علی، ماه علی
آری، آن قامت به جز در پای یکتا، تا نشد...

چشم امید یتیمان! چشم را وا کن ببین
ناله هم سهم یتیمان تو از دنیا نشد

قاسم صرافان

  • ناخوانده

گفتند وزن و قافیه تعطیل می‌شود
قحطی استعاره و تمثیل می‌شود

قوت گرفت شایعه، می‌گفت بعد از این
هر صورتی به آینه تحمیل می‌شود

حتی خبر رسید که از سردی هوا
گل‌دسته چند ثانیه قندیل می‌شود

پرگار تا نود درجه رفت ناگهان
مژده: شعاع دایره تکمیل می‌شود

یک حوریه به قالب انسان حلول کرد
از این حلول هر چه که تشکیل می‌شود

در مصرعی خلاصه کنم حرف خویش را:
زهرا به قلب فاطمه تنزیل می‌شود

از آن شبی که روی زمین کرده‌ای نزول
هر آیه با شئون تو تحلیل می‌شود

تو چشمه‌ی شگفتی و انجیر می‌دهی
تحریف قطره‌های تو انجیل می‌شود

گاهی درخت می‌شوی و میوه‌های تو
خامش غذای سفره‌ی جبریل می‌شود

تو سیب می‌شوی و تو را میل میکند
سرخی گونه‌هاش که تکمیل می‌شود

تو می‌شوی خدیجه و او با وجود تو
حس می‌کند به آمنه تبدیل می‌شود

وقتی شما شدی نخ تسبیح قطره‌ها
هم مشرب‌فرات، لب نیل می‌شود

وقتی تو ای الهه‌ی دریا غضب کنی
ماهی بال‌دار، ابابیل می‌شود

طفل تو مبدا همه‌ی اتفاق‌هاست
هر سال با حسین تو تحویل می‌شود

این شعر را ببخش اگر "تو" زیاد داشت
خانم، غزل، بدون "تو" تعطیل می‌شود

سیدرضا جعفری

  • ناخوانده