ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

اگر جایی با هشتگ #لاادری مواجه شدید، یعنی اسم شاعر را نمی‌دانیم؛
شاعر را که شناختید به ما هم خبر دهید...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر ماه رمضان» ثبت شده است

از خیر قدر قضا گذشته
کار دلم از دعا گذشته

شب‌های بلند بی عبادت
در حسرت ربنا گذشته

سلطان شده روز بعد هرکس
از کوی تو چون گدا گذشته

گیرم که گذشت آه از حال
حالا چه کنیم با گذشته

طوری ز خطای ما گذر کرد
ماندیم ندیده یا گذشته

تصمیم به توبه تا گرفتم
فرمود: گذشته‌ها گذشته

هرجا که رسید گریه کردیم
آب از سر چشم ما گذشته

در راه نجات امت خویش
از خون خودش خدا گذشته

میخی که رسیده از مدینه
از سینه‌ی کربلا گذشته

یک تیر به حلق اصغرت خورد
از حنجر او سه تا گذشته

وا شد دهن کمان و حرفش
از گوش هجا هجا گذشته

از روی تن تو یک نفر نه
یک لشکر بی‌حیا گذشته

عباس کجاست تا ببیند
بر خواهر او چه‌ها گذشته

ابوالفضل عصمت پرست

  • ناخوانده

السلام ای ماه پنهان پشت استهلال ما
ما به دنبال تو می‌گردیم و تو دنبال ما

ماهِ پیدا، ماه پنهان، ماه روشن، ماه گم
رؤیت این ماه یعنی نامۀ اعمال ما

خاصه این شب‌ها که ابر و باد و باران با من است
خاصه این شب‌ها که تعریفی ندارد حال ما

کاش در تقدیر ما باشد همه شب‌های قدر
کاش حَوِّل حالَنایی‌تر شود احوال ما

این سحرها در زلال ربّنا گم می‌شویم
این سحرها آسمان گم می‌شود در بال ما

ما به استقبال ماه از خویش تا بیرون زدیم
ماه با پای خودش آمد به استقبال ما

گوشۀ چشمی به ما بنمای ای ابروهلال
تا همه خورشید گردد روزی امسال ما

علیرضا قزوه

  • ناخوانده

 

بهر احصای آخر رمضان
رفته بودم ستاد استهلال

تا ببینم که وضع فردا چیست
رمضان یا که اول شوال

می روم چون صواب هم دارد
هم تماشاست جان تو هم فال

می روم روی برج آزادی
برج میلاد بلکم ایران مال

عاقبت روی برجکی رفتیم
سر قلهک حوالی یخچال

هر چه ماندیم بلکه دیده شود
شانس یاری نکرد و هم اقبال

(در پرانتز دونکته عرض کنم
نا سپاسی است روم بر دیفال

روزه داری در این هوای خفن
واقعا هم که سخت بود امسال

بس که شد استرس به من وارد
روی اعضای بنده زد تبخال

خشک بودم گلاب بر روتان
یا بلا نسبت شما: اسهال

ماه مهمانی خدا لکن
کافران مست و مومنان بیحال

خواب بودیم جمله از سرِ ضعف
غالبا" بالغدو والاصال

آنقدر سخت که به کلی رفت
از سر بنده خاطرات شمال!

حال ما شد گرفته تر حتی
از تماشاچیان استقلال)

الغرض توی فکر بودم که
یک نفر داد زد: هلال! هلال

بود نزدیک تا زخوشحالی
بپرم روی قله توچال

گفتمش: کو کجاست ها؟ پس کو
ماهِ در آسمان کجاست؟ بنال

دیدم اما فتاده چشمش بر
چند بانوی سامتی مانتال

گوئیا ماه چهره ایشان
برده هوش از سرش زبانم لال!

سه عدد داف روزه باطل کن!
دشمن دین و دل، بگو: دجّال

هر سه سرپنجه و خفن چو پلنگ
سه پرستوی ناز خوش خط و خال

اخوی با دو چشم هیز خودش
می فرستاد سمتشان سیگنال

آن سه بانوی با حیا هم که
همه آماده تا شوند اغفال

من نکردم نگاهشان ابدا
یک نظر گرچه گفته اند حلال...

حس تکلیف و نهی از منکر
سینه ام را نمود مالامال

گفتمش: چشم خویش کن درویش
بی حیا! آی مردک حمّال

ریش و پشم تو هست ده خروار
درسرت عقل نیست یک مثقال

پی ناموس مردمی تازه
نمی ارزد قیافه ات دو ریال

هیکل ات زشت و ناخراشیده
شکل یک آدم نئاندرتال

گفت: در کار من نیار ان قلت
می کنم من هدایتت فی الحال

دفع افسد به فاسد است این فعل
بعد آورد شصت استدلال:

هست یک زن مرا و با این سه
می شود دین این حقیر اکمال

گفتم: انگار غیر جذب نساء
هیچ ناموختی ز علم رجال

بگذرم گشت آخرش دعوا
یقه ام را گرفت مرد شغال

بنده را پرت کرد از آن بالا
عینهو صحنه های تو سریال

بعد مرگم شنیدم این آقا
از ستاد خودش گرفته مدال

نام ما شد شهیدگمنام و
اسم او شد بسیجی فعال! ۱

الغرض ماجرای رویت ماه
برد ما را به زیر رادیکال

توی دنیای دون که بدجوری
حق این بنده ات شده پامال

در قیامت بگیر دست مرا
ای خداوند قادر متعال

 

عباس احمدی
 
۱. با اشاره به بیتی از سعید حدادیان

 

  • ناخوانده
"مست و دیوانه و رسوای جهانم چه کنم؟"
باز دلتنگ دعای رمضانم چه کنم؟

ربنای دم افطار و صفای سحری
عاشق جاذبه ی صوت اذانم، چه کنم

ساتر العیب در این ماه هوایم را داشت
وای اگر فاش شود راز نهانم چه کنم؟

حیف از آن نافله ها، حیف نماز سر وقت
آه اگر وقت سحر خواب بمانم چه کنم؟

نفس امّاره ی من پا شده  و فکر گناه
باز مثل خوره افتاده به جانم چه کنم؟

به سخن چینی و غیبت، به تملق به دروغ
ترسم این است: شود باز دهانم...چه کنم؟

درک ناکرده شب قدر، من توبه شکن
تا شب قدر دگر زنده نمانم چه کنم؟

منِ بیچاره که عمری است در این محنتگاه
بانگ العفو نداده است تکانم، چه کنم

سفر عشق صد افسوس به پایان آمد
سفره شد بسته و وا شد چمدانم، چه کنم؟

رفت ماه رمضان، ماه من اما نرسید
پسر فاطمه، بی تاب و توانم چه کنم

نگرانم که نبینم رخ تو پیش از مرگ
نگرانم نگرانم نگرانم چه کنم

عباس احمدی
  • ناخوانده

ماه می تابد از خم کوچه، چهره ای دائم الوضو دارد
پینه بر دستهاش و نعلینش اثر وصله و رفو دارد

مرد تنهاست، مرد غمگین است کمرش از فراق خم شده است
ساغر شادی اش اگر خالی است باده غم سبو سبو دارد

ضربان صدای او جاریست: با یتیمی به خنده مشغول است
سر تقیسم سهم بیت المال با صحابه بگو مگو دارد

باز امروز بغض نخلستان تا به سرحد انفجار رسید   
باز امشب به استناد کمیل، ماه با چاه گفتگو دارد

کاه گلهای کوچه مرطوبند اشک دیوار را در آورده است
ناله خانم جوانی که  هرچه دارد علی (ع) از او دارد

- از دو دستش طناب بگشایید، مبریدش به مسلخ بیعت
دیگر او را کشان کشان مبرید، ایّهاالنّاس! آبرو دارد

گرچه در بند غربت، از این شیر، گرگهای مدینه می ترسند
ذوالفقارش هنوز بران است  شور " حتّی تُقاتِلوا" دارد

حب مولا نتیجه سحر است، باش تا صبح دولتش بدمد
آن صنوبر دلی که می باید پیش او سرو، سر فرود آرد

...چارده قرن بعد خیلی ها دم از او می زنند اما مرد
همچنان خار بر دو چشمش هست، همچنان تیغ در گلو دارد

عباس احمدى

  • ناخوانده