ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

اگر جایی با هشتگ #لاادری مواجه شدید، یعنی اسم شاعر را نمی‌دانیم؛
شاعر را که شناختید به ما هم خبر دهید...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۵۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر محرم» ثبت شده است

لب تشنه ای، به یاد لب خشک اصغری
آن داغ دیگری ست و این داغ دیگری

گاهی زره به تن به علی می شوی شبیه
گاهی عبا به دوش شبیه پیمبری

گفتند کوفیان به تو از هر دری سخن
واشد به دردهای تو از هر سخن دری

با صد هزار جلوه برون آمدی... دریغ
با صد هزار دیده ندیدند برتری

تنهایی تو بیشتر از پیش واضح است
حالا که در میان شلوغی لشگری

رو می کنی به آب، چه روی مشعشعی
دل می کنی از آب، چه آب مکدری

شمشیر می کشی...چه شکوهی، چه هیبتی
تکبیر می کشند...چه الله اکبری

یاران بی بدیل، عجب جمع سالمی
اعضای چاک چاک، چه جمع مکسری

آن ها که روی دست محمد ندیده اند
بر نیزه دیده اند که از هر نظر سری

تصویر کردن تو به جا نیست بیش از این
تصویری از تو نیست به جا و مصوری

محمدحسین ملکیان (فراز)

  • ناخوانده

او تک و تنهاست ، دشمن سر نمی افتد چرا ؟!
با علی اکبر کسی پس در نمی افتد چرا ؟!
 
اشبه الناسی که می گویند مردم ، آمده ست
هیچکس پس یاد پیغمبر نمی افتد چرا ؟!
 
کینه دارند از علی ، می داند اکبر هم ، ولی
از دهانش ذکر " یا حیدر " نمی افتد چرا ؟!
 
در دلیری ، در جوانمردیش اگر تردید هست
"ارحم"..."ارحم" از لب لشگر نمی افتد چرا ؟!
 
هم عطش دارد هم از سر تا به پایش خونی است
لرزه بر آن قامت و پیکر نمی افتد چرا ؟
 
تشنه برگشت و حسین از دیدن او جان گرفت
راه  او بر خیمه ها دیگر نمی افتد چرا ؟
 
هر که آمد ضربتی بر پیکرش  زد ، رد که شد
گفت هیهات ! این علی اکبر نمی افتد چرا ؟
 
کوه هم باشد کمر خم می کند از بار داغ
فکر می کردی حسین آخر نمی افتد ؟ چرا !

محمدحسین ملکیان (فراز)

  • ناخوانده

خلق و خوی نبوی با دم عیسی داری
آنچه خوبان همه دارند تو یکجا داری

از ازل نام تو بوده است قدیم‌الاحسان
قدمتی بیشتر از آدم و حوّا داری

سر خونین تو و طشت طلا، حیرانیم
زین شباهت که تو با حضرت یحیی داری

کشتی نوح فقط قایق کم‌ظرفیتی است
پیش کشتی نجاتی که تو آقا داری

پشت موسی اگر آن روز به هارون شد گرم
تکیه امروز تو بر زینب کبری داری

رحم بر روسیهان، عاطفه بر دشمن خویش
یادگاری است که از حضرت زهرا داری

لشکر از هیبت و نور تو به هم می‌ریزد
چون نشان از علی عالی اعلا داری

چند قرنی است ملائک به زمین می‌آیند
چونکه در کرب و بلا عرش معلّی داری

از کرامات تو ما نیز بهشتی شده‌ایم
که تو در خیمهٔ خود سایهٔ طوبی داری

عباس احمدی

  • ناخوانده

وقف اشک است زندگانی من
ای که از کودکی شدی غم من
آه در قبر من به من برگرد
ای شب اول محرم من!

چون نهالی که اشک پایش ریخت
در عزایت شدم سترگ حسین
السلام ای حقیقت محزون!
السلام ای غم بزرگ! حسین!

این زبانی که برده نام تو را
پاسخ (من امام؟) خواهد گفت
صورتی که شده ست خیس از اشک
عاقبت بین قبر خواهد خفت

یاد کردم ز عاشقانی که
حسرت روضه هات را دارند
پدرانی که این محرم را
زیر سنگ لحد عزاداراند

مادرانی که مانده از آنان
چادری مشکی و گل لبخند
قد نداد عمرشان که این دهه هم
قیمه نذری تو را بپزند

مادرانی که چادر آنها
خیمه های تو را به پا می کرد
یاد کردم از آن النگو که
مادرم خرج روضه ها می کرد

حتم دارم که میخورم حسرت
هرچه خود را برات کم زده ام
آه سنگ لحد! بگو به حسین
سنگ او را به سینه ام زده ام

زندگانی عزیز بود و شریف
تا زمانی که زیر پرچم بود
دوست دارم که خوب گریه کنم
شاید این آخرین محرم بود

پیمان طالبی

  • ناخوانده

لبخند خدا بسته به لبخند حسین است
پس باش پی آنچه خوشایند حسین است

تعریف من از عشق همان بود که گفتم
در بند کسی باش که در بند حسین است

در معرکه از‌ سنگدلان حر بتراشد
این ویژگی چشم هنرمند حسین است

شیرین تر از این شور ندیدیم همه عمر
شوری که خدا در دلم افکنده حسین است

آهنگ خوش و رقص خوش و بوی خوش اصلاً
طبل و علم و پرچم و اسفند حسین است

بی روضه ی او حال خوشی نیست…، اگرهست
از حال ‌گذشتیم که آینده حسین است

از بس که "علی" نام قشنگی ست عجب نیست
این نام اگر روی سه فرزند حسین است

در جنگ سرافکنده نبودیم و نگردیم
چون بر سرمان یکسره سربند حسین است

پس باش پی آنچه خوشایند دل اوست
لبخند خدا بسته به لبخند حسین است

محسن کاویانی

  • ناخوانده
سلام فلسفه‌ی چشم‌های بارانی
سلام آبروی سجده‌های طولانی

تو را هر آینه تصویر کرده‌ام، نظمی
چه نسبتی است میان تو با پریشانی؟

چگونه وصف کند غصه‌ی تو را دعبل؟
چگونه رسم کند چهره‌ی تو را مانی؟

بیا که ما همه چشم از گناه می‌پوشیم
چرا تو این همه از خلق، رو بپوشانی؟

چقدر بر سر بازارها قدم زده‌ای
که یک معامله سر گیرد از مسلمانی

چقدر موقع قحطی صدا زدیم تو را
و یادی از تو نکردیم در فراوانی

قرار بود بسازیم خانه‌ی دل را
چقدر ساخته شد خانه‌های اعیانی

چه عهدها که پس از هر دعای عهد، شکست
چه ندبه‌ها که نشد موجب پشیمانی

اضافه شد به غم تو چقدر سال به سال
و ما چقدر گرفتیم بی تو مهمانی

چقدر سینه‌زنی زود جای خود را داد
به پایکوبی نیمه شب خیابانی

چقدر در پی ما گشته‌ای چراغ به دست
میان همهمه‌ی کوچه‌ی چراغانی

نه روضه‌های محرم تو را تسلا داد
نه شاد کرد تو را جشن‌های شعبانی

خودت بیا بنشین و بخوان و اشک بریز
خودت خطیب، خودت مستمع، خودت بانی

بخوان که روضه از آن حنجره شنیدنی است
به لهجه‌ی عربی، با زبان قرآنی

بگو که روضه‌ی باز است خاطره‌هایت
بگو هرآن‌چه که نشنیده‌ایم و می دانی

بگو که خنجر شمر از قفا چه سخت برید
بگو که خون خدا کشته شد به آسانی

بگو حسین اگر داغ داشت، بر دل بود
بگو که داغ سنان بود روی پیشانی

بگو چگونه به هنگام آب نوشیدن
همیشه می رسی از تشنگی به حیرانی

فدای سرخی چشم سیاه تو که هنوز
درون گودی مقتل نماز می‌خوانی

به قدر چکه‌ای از اشک‌هات موجز نیست
چکیده‌ی همه‌ی شعرهای ایرانی

محمدحسین ملکیان
  • ناخوانده
آن سبک‌بالان که خون پر می‌زند در بالشان
آفتاب افتاده در آیینه اقبالشان

باغ صدها غنچه نشکفته دارد زیر سر
نیست آن عطری که پیچد در حریم حالشان

آبروی جان پاکان بین که هرجا می‌روند
می‌رود شمشیر دشمن هم به استقبالشان

یادشان آباد آن مرغان که هنگام سحر
شعله زد گل درمیان برگ‌های بالشان

چشم من‌گر در پی یار است معذورم بدار
خوبرویان می‌برند آیینه در دنبالشان

باش تا این نیک‌گفتاران خوش‌پندار نیز
واشود صبح قیامت نامه اعمالشان

رهزنان جان ما این شوخ چشمانند آه
جان ما؟ «نوذر» برو شوخی مکن با مالشان

نوذر پرنگ
  • ناخوانده

لب تشنه‌ای، به یاد لب خشک اصغری
آن داغ دیگری است و این داغ دیگری

گاهی زره به تن، به علی می‌شوی شبیه
گاهی عبا به دوش، شبیه پیمبری

گفتند کوفیان به تو از هر دری سخن
واشد به دردهای تو از هر سخن دری

با صد هزار جلوه برون آمدی... دریغ
با صد هزار دیده ندیدند برتری

تنهایی تو بیشتر از پیش واضح است
حالا که در میان شلوغی لشگری

رو می کنی به آب، چه روی مشعشعی
دل می کنی از آب، چه آب مکدری

شمشیر می‌کشی...چه شکوهی، چه هیبتی
تکبیر می‌کشند...چه الله اکبری

یاران بی‌بدیل، عجب جمع سالمی
اعضای چاک‌چاک چه جمع مکسری

آن‌ها که روی دست محمد ندیده‌اند
بر نیزه دیده‌اند که از هر نظر سری

تصویر کردن تو به جا نیست بیش از این
تصویری از تو نیست به جا و مصوری

محمدحسین ملکیان

  • ناخوانده

قبول دارم در کربلا صواب نکردم
ملامتم نکن! آغوش را جواب نکردم

 همه توان خودش را گذاشت حرمله اما
خدا گواه به سمت علی شتاب نکردم

 به زهر، کام مرا تلخ کرد حرمله اما
هوای بوسه بر آن شیشه ی گلاب نکردم

 هزار بار مرا سمت مشک آب فرستاد
ولی به حضرت عباس فکر آب نکردم

دو راه داشتم: اصغر – حسین... ساده بگویم
که چشم بستم و از این دو انتخاب نکردم

به تیره بختی من تیر نیست در همه عالم
که هیچ کار برای دل رباب نکردم

محمدحسین ملکیان

  • ناخوانده

ّبگذار که این باغ، درش گم شده باشد
گل‌های ترش، برگ و برش گم شده باشد

جز چشم‌به‌راهی به چه دل خوش کند این باغ؟
گر قاصدک نامه‌برش گم شده باشد

باغ شب من کاش درش بسته بماند
ای کاش کلید سحرش گم شده باشد

بی اختر و ماه است دلم مثل کسی که
صندوقچه‌ی سیم و زرش گم شده باشد

شب، تیره و تار است و بلادیده و خاموش
انگار که قرص قمرش گم شده باشد

چاهی است همه ناله و دشتی است همه گرگ
خواب پدری که پسرش گم شده باشد

آن روز تو را یافتم افتاده و تنها
در هیبت نخلی که سرش گم شده باشد

پیچیده شمیمت همه‌جا‌ ای تن بی‌سر
چون شیشه عطری که درش گم شده باشد...

سعید بیابانکی

  • ناخوانده