ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

اگر جایی با هشتگ #لاادری مواجه شدید، یعنی اسم شاعر را نمی‌دانیم؛
شاعر را که شناختید به ما هم خبر دهید...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر میلاد حضرت محمد» ثبت شده است

چهره انگار... نه، انگار ندارد، ماه است
این چه نوریست که در چهره ی عبدالله است؟

این چه نوریست که تاریکی شب را برده
دل مرد و زن اقوام عرب را برده

این چه نوریست که پر کرده همه دنیا را
راهی مکه نموده ست یهودیها را

جریان چیست؟ فقط اهل کتاب آگاهند
همه انگشت به لب خیره به عبدالله اند

همه حیرت زده، نوری که معما شده است
چند وقتی ست که در آمنه پیدا شده است

شور تا در دل انس و ملک و جن افتاد
چارده کنگره از کاخ مدائن افتاد

غیر از این هر خبری بود فراموش شد و
ناگهان آتش آتشکده خاموش شد و

طالع نیک امیران جهان بد افتاد
ته جام همه شان عکس محمد افتاد!

طفل همراه خودش بوی خوش گل آورد
مثنوی رام شد و رو به تغزل آورد

چهره آرام، زبان نرم، قدم ها محکم
قامتی راست، تنی معتدل، ابرویی خم

گفتم ابرو، نه! دو تا قوی سیاه عاشق
که لب ساحل امنند ولی دور از هم

لب بالایی او آب بقاء کوثر
لب پایینی او آب حیات زمزم

دست، تفسیرگر خیرالامور اوسطها
آنچه کرده ست کرامت نه زیاد است نه کم

چون «لما» زینت «لولاک خلقتُ الافلاک»
هم نگین است به انگشت فلک هم خاتم

دخترش از سه زن برتر عالم برتر
همسرش هم رده با آسیه است و مریم

قدر او را ولی افسوس که «من لم یعرف»
علم او را ولی افسوس که «من لم یعلم»

هرچه گفتیم کم و منزلتش بیشتر است
پیش او خوارترین معجزه شق القمر است

هرکه با نیتی از عشق محمد دم زد
«دست غیب آمد و بر سینه ی نامحرم زد»

محرم راز، علی باشد و باشد کافیست
جمع دست علی و دست محمد کافیست

و علی معنی « اکملت لکم دینکم» است
شاهد گفته ی من خطبه ی قرای خم است

منکران شاهد عینی غدیرند! دریغ
سند بیعت خود را بپذیرند؟! دریغ

باز از خصلت او با دگران میگوید
آنچه در باطن او دیده عیان میگوید

پیش پیری که به جنگاوری اش می بالد
از جوانمردی سردار جوان میگوید

«سود در حب علی است و زیان در بغضش»
با عرب باز هم از سود و زیان میگوید

حرف این است: «فهذا علیٌ مولاکم»
یک کلام است که با چند بیان میگوید

خواست چیزی بنویسد دم آخر... افسوس
یک نفر گفت محمد هذیان میگوید

محمدحسین ملکیان  (فراز)

  • ناخوانده

راندم ز جبین جلوه دنیای دنی را
تا درک کنم آرزویی ناشدنی را

سرخ آمدم از وادی بطحا که ببینم
سودا زده آن گنبد سبز چمنی را

این عطر کدامین گل خوشبوست که کرده است
دیوانۀ دیوانه اویس قرنی را

آن چیست در این شمع که خوش کرده به هم جمع
عدل علوی را و سخای حسنی را

دفن است در این شهر چه رازی که بقیعش
خون کرده دل سنگ عقیق یمنی را

چشمان تو دریاست بگو تا به چه ترتیب
معنی کنم این سوره مکی، مدنی را

از جذبۀ معراج تو ای خواجه لولاک
موسی نکند دعوی "ربّ اَرنی" را

تاثیر نسیم خوش انفاس شما بود
عیّاض رها کرد اگر راهزنی را

در اوج گدایی غنی از عشق تو هستیم
رحمت کن و دریاب فقیران  غنی را

عباس احمدی

  • ناخوانده

‎در عاشقی میان خلایق زبانزدم
‎من عاشق محمد (ص) و آل محمدم

‎یک ذره از سخاوت او کم نمی شود
‎در پیشگاه او من اگر خوب، اگر بدم

‎شادم از این مقام که از شوق گنبدش
‎بین تمام سر به هواها سرآمدم

‎از بس که مست می شوم از ذکر نام او
‎حد می زنند مردم هشیار بی حدم

‎دیوانه وار زلف گره می زنم به یار
‎دیوانه نیستم... که سر عقل آمدم

‎شرب مدام من صلوات محمدی است
یعنی همیشه مشتری "چای احمدم"

با اینکه اهل دم زدن از عشق نیستم
‎این روزها عجیب به گفتن مقیدم:

‎من عاشق محمد (ص) و آل محمدم
‎من عاشق محمد (ص) و آل محمدم

علی فردوسی

  • ناخوانده