ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

اگر جایی با هشتگ #لاادری مواجه شدید، یعنی اسم شاعر را نمی‌دانیم؛
شاعر را که شناختید به ما هم خبر دهید...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «غزل امام حسن» ثبت شده است

به نام آنکه تو را داده است نام حسن
درود احسن الارباب من سلام حسن

سلام بر برکات سپید سایه‌ی تو
که نور داده به خورشید مستدام حسن

سلام بر درجات زبرجدت که از او
عقیق دست سلیمان گرفته وام حسن

عجیب نیست اگر خال هاشمی‌ات را
شبانه روز کند کعبه استلام حسن

فدای قامت بنده نواز تو که نماز
به احترام قدت می‌کند قیام حسن

قبول نیست سجودی که پاش مُهر تو نیست
رکوع بی تو رکوعی‌ست ناتمام حسن

به اتفاق برادر به حشر گر برسی
به جذبه خیره شود چشم خاص و عام حسن

پیمبران متحیر به خویش می گویند
بود کدام حسین و بود کدام حسن؟

به خشت خشت ستون های عرش رب کریم
نوشته با قلم حُسن، یا امام حسن

شکست شیشه‌ی خون دل شما روزی
به دست سوده‌ی الماس های شام حسن

صلات ظهر، چه تشییع بی نظیری شد
به لطف بدرقه‌ی تیرها ز بام حسن

میلاد حسنی

  • ناخوانده

گمنامی او را نفهـمیدند نامی ها
هرگز نشد آشفته از بی‌احترامی ها

آری نشان از داغی بازار تهمت هاست
وقتی که خالی می شود دورت ز عامی ها

در مهربانی شهره بود آنقدر که حتی
خوردند از نان حلال او حرامی ها

حتی سگی را رد نکرد از سفره لطفش
لبخند میزد در جواب بی مرامی ها

در بین شهری که محبت را نمی فهمید
تنها حسن هم‌سفره می شد با جذامی ها

من شک ندارم کام او با زهر شیرین شد
زهری که مرهم بود خود بر تلخکامی ها

محسن کاویانی

  • ناخوانده

معدن درد و غمم یار اگر بگذارد
سینه، این مخزن اسرار اگر بگذارد

دوست دارم که در آغوش تو آرام شوم
زهر، این هند جگرخوار اگر بگذارد

شاد گردد دلم از شوق وصال مادر
خاطرات در و دیوار اگر بگذارد
 
بی سپاهم من و سردار غریب وطنم
اینهمه یار جفاکار اگر بگذارد

تن و تابوت مرا تیر به هم خواهد دوخت
دست عباس علمدار اگر بگذارد

کاش با دست تو داماد شود قاسم من
کینه از حیدر کرّار اگر بگذارد

تا ابد قول بده یاور زینب باشی
خنجر شمر ستمکار اگر بگذارد

می رود گریه کند سوی بهشت تو حسین
سر روی خاک تو یکبار اگر بگذارد

عباس احمدی

  • ناخوانده
دعای زندهدلان صبح و شام یا‌حسن است
که موی تیره و روی سپید با حسن است

مبین ز نسل حسن هیچکس امام نشد
به حُسن بینی اگر هر امام را، حسن است

حسین میشنوم هرچه یاحسن گویم
دو کوه هست ولی کوه بی صدا حسن است

حسین نهی به قاسم دهد، حسن دستور
ز من بپرس که سلطان کربلا حسن است!

بخوان به نام پسر تا پدر دهد راهت
بیا که کنیه شیرخدا اباحسن است

محمد سهرابی
  • ناخوانده

جنگ با زهر چون که تن به تن است
اثرش مستقیم بر بدن است
 
زهر در واقع اولین اثرش
روی هر فرد خشکی دهن است

علت وضعی چنین زهری
ناخودآگاه آب خواستن است

ای بمیرم در این مواقع هم
اولین دستگیر مرد، زن است

من از این چند نکته فهمیدم
روضه‌ی باز روضه‌ی حسن است

پیش چشم حسین شرمنده‌ست
که به هنگام مرگ در وطن است

پیش ارباب روضه‌اش این است
بر تنش وقت مرگ، پیرهن است

پیش آقای بی کفن از تیر
بر تن او دوتا دوتا کفن است

لخته‌های جگر اگر حرفند
تشت مثل لبی پر از سخن است

از بقیعش شناختم که حسن
روضه‌ی بی صدای پنج‌تن است

مهدی رحیمی

  • ناخوانده

فکر توام و صحن و سرایی که نداری
داغ حرم و درد بنایی که نداری

له له زده‌ام تا بنشینم لب حوض و
فواره‌ای و آب‌نمایی که نداری

زوار تو حیران که چگونه بنشینند
در گوشه‌ی تنهایی جایی که نداری

کو کهنه رواقی که به قلبم بفشارد
هفتاد و دو تا کرب‌وبلایی که نداری

آنقدر غریبی که نیفتاده کنارت
مشک و علم و دست جدایی که نداری

بگذار که بر سنگ بکوبم سر خود را
با محتشم نوحه‌سرایی که نداری

پس می‌شکنم تکه به تکه دل خود را
در تکیه‌ی لبریز عزایی که نداری

سخت است که معصوم زمین باشی و اما
عمری بخوری چوب خطایی که نداری

حالا به چه حالی بگذارم دل خود را
در گوشه‌ی ایوان طلایی که نداری

ایوب پرندآور

  • ناخوانده

صلح وقتی به معنی صلح است، که پذیرنده سنگری دارد
و اگر صلح را قبول نکرد، پشت گرمی به لشگری دارد

و اگر پرچم سفید نداشت، یا به یاران خود امید نداشت
سر به زانوی غم اگر که گذاشت، دامن مهر مادری دارد

دامن مادری اگر که نداشت، چاره دیگری اگر که نداشت
باز در اوج بی کسی هایش، سر در آغوش همسری دارد

سنگری نیست، لشگری هم نیست، چند وقتی ست مادری هم نیست
پشت این مرد ظاهرا خالی ست، نه... که در پشت خنجری دارد

همه درها به روی او بسته، همه درها به روی او بسته
همه درها به روی او... اما همچنان رو به غم دری دارد

زنی آمد میان بیت نشست، کاسه زهر را گرفت به دست
به خیالش که خانه تاریخ، شیشه های مشجری دارد

هرچه گشتم میان باطل و حق، هیچ حرفی به غیر جنگ نبود
ای لغت نامه ها قبول کنید صلح معنای دیگری دارد!

محمدحسین ملکیان

  • ناخوانده
تو که جریان گرفته چشمه کوثر از آغوشت
دوباره می رود معراج پیغمبر از آغوشت

فقیری آمده بر خاک پایت بوسه بگزارد
و از لطفت درآورده است حالا سر از آغوشت

چه کردی در جواب بد زبانی های آن شامی؟
که با چشمان تر دل میکند آخر از آغوشت

دلت را با کریم فاطمه یک عمر میسوزاند
شبی که پر شکسته بال زد مادر از آغوشت

تو که راز دلت را برملا کردی برای تشت
برای گریه خواهر کجا بهتر از آغوشت

حسین عباسپور
  • ناخوانده

بارها از سفره اش با اینکه نان برداشتند
روز تشییع تنش تیر و کمان برداشتند

مردم این شهر در ظاهر مسلمان عاقبت
با صدای سکه دست از دینشان برداشتند

بر سر همسایگانش سایه ای پر مهر داشت
از سرش هرچند روزی سایه بان برداشتند

بذر ننگین جسارت بر تنی معصوم را
این جماعت کاشتند و دیگران برداشتند

دست هایی که بر آن تابوت تیر انداختند
چند سال بعد چوب خیزران برداشتند

حسین عباسپور

  • ناخوانده
چشم بر هم چونکه با چشمان تر بگذاشتى
اشک پوشاندى صدف را با گهر بگذاشتى

شانه ى یارى نشد سنگ صبورت اى غریب
دست افسوسى اگر در زیر سر بگذاشتى

سال ها خون خوردى و زخم دلت سربسته ماند
داغ صحبت بر زبان نیشتر بگذاشتى

در بهار کودکى زد برف پیرى بر سرت
عمر خود را در زمستان پشت سر بگذاشتى

هر زمان از داغ مادر شعله ور شد باورت
تکیه بر دیوار کردى سر به در بگذاشتى

پاره پاره گر جگر آید برون نبوَد عجب
بسکه غم خوردى و دندان بر جگر بگذاشتى

رفتى اما ماند از تو طشتى از خوناب دل
پر زدى از خود به جا یک مشت پر بگذاشتى

عمر چون بارى گران بر دوش تو بود از نخست
شانه خالى کردى و پا در سفر بگذاشتى

محمد شمس
  • ناخوانده