ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

اگر جایی با هشتگ #لاادری مواجه شدید، یعنی اسم شاعر را نمی‌دانیم؛
شاعر را که شناختید به ما هم خبر دهید...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۲۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «غزل طنز» ثبت شده است

بزن جا غصّه‌هایت را چو در جا می‌زند بیرون
که از دستت اگر در رفت از پا می‌زند بیرون!

بخاری برنمی‌خیزد ز یاران سمرقندی
که حافظ نیمه‌شب مست از بخارا می‌زند بیرون

«من از آن حُسن روزافزون که یوسف داشت دانستم»
چرا هر شب به ترفندی زلیخا می‌زند بیرون

هنوز این نکته‌ افکار مرا مشغول خود کرده ا‌ست
چه تصمیمی ز فکر بکر کبری می‌زند بیرون!؟

گر از آن‌جا که می‌گویی برون زد ناگهان مویی
به اصلاحش مکوش امشب که فردا می‌زند بیرون...!

مگیر آن روی را از من! مبند آن چهره را اصلاً
که راه عرضه چون بستی تقاضا می‌زند بیرون

ببین این واردات و صادرات غیر نفتی را
اگر هیراد داخل شد حمیرا می‌زند بیرون!

دگر لی‌لی به لالای دل این دربه‌در مگذار
که ناگه روغنش از لای لولا می‌زند بیرون

مرا تاب تورّم نیست زیرا مهره‌ی پشتم
نه تنها درد می‌آید که حتّی می‌زند بیرون!

بس است این ناله‌ها... باید دهان این غزل را بست
وگرنه ناگهان از قبر، نیما می‌زند بیرون...!

سعید ایران‌نژاد

  • ناخوانده

من شاعرم، کتاب ندارم؛ شما چطور؟!
عمری ست جای خواب ندارم؛ شما چطور؟!
 
در بانک های دولتی و غیر دولتی
مثل شما حساب ندارم؛ شما چطور؟!
 
نه سبزم و نه قرمز و نه آبی و نه زرد
باور کنید تاب ندارم؛ شما چطور؟!
 
افسرده ام به خودروی تک سرنشین خویش
ماشین خوش رکاب ندارم؛ شما چطور؟!
 
زلف مرا زمانه گرفت و ز بیخ کَند
من مشکل حجاب ندارم؛ شما چطور؟!
 
هر ساعتی به خانه بیایم دلم خوش است
یک ذرّه اضطراب ندارم؛ شما چطور؟!
 
زیر دلم زده ست خوشی ـ بچّه ها! ـ ولی
میلی به انقلاب ندارم؛ شما چطور؟! *
 
سعید بیابانکی

*منظور، میدان انقلاب است صد البته!

 

  • ناخوانده

خراب دولت آنم که نگذارد در آید بوش
که با  هر گند نو بر گند کهنه می‌‌نهد سرپوش

به هر انگشت در هر آستینش خفته صد سیفون
که فوری می‌‌کشد سیفونش را، یک آب هم بر روش

اگر آرد ز عثمانی دو کشتی کود انسانی
الا ای تپه‌‌های خاک پاکم وا کنید آغوش

سلوک ویژه‌‌خواری را مقاماتی‌‌ست پیچیده؟!
که افشا کردنش ذهن شما را  می‌‌کند مغشوش

برادرهای ایمانی فقط یک شمه از آن را
اگر رو کردم  انصافا، سریعا بگذرید از روش

در این مسلک مقام فقر را دریابد آن رندی
که چاه نفت را بالا کشد، لاجرعه چون دمنوش

تصور کن اگر حتی تصور کردنش سخت است
که درآید صدای داریوش از سی‌‌دی گوگوش

خش افتاده‌‌ست بر اعصاب ما از یاوه‌‌گویی‌‌ها
که طبل وعده‌‌های پوچ و خالی می‌‌خراشد گوش

اگر که شی، در علم لغت دارد سه تا معنا
نمی‌‌یابم چرا پس من سه تا معنا برای موش

الا ای واضعان لفظ و معنا خواهشم این است
که دست و پا کنید اینک دو تا معنا برای موش

یکی آن گرگ خوش خنده که می‌‌پوشد لباس میش
یکی هم آن خر گاوی که هی رم می‌‌کند یابوش

نمی‌‌دانم چه باید کرد دیوی درونم را:
که می‌‌گوید وطن خالی‌‌ست از مشتی وطن‌‌نفروش!

بس است این ناامیدی، شاعر مزدور امیدت کو؟!
خفه لطفن، پلیز شات‌‌آپ، اُسکت، زر نزن،  خاموش...

سیدجواد میرصفی

  • ناخوانده
بنده بعد از آمدن در عرض یک ماه و دو ماه
نرخ مایحتاج‌تان را می‌کنم چون عهد شاه
 
پوشش آزاد است در این مملکت، باید جوان
هر چه می‌خواهد بپوشد، چارخانه، راه‌راه
 
می‌کنم آزادشان از بحر و وزن و قافیه
شاعران را غرق خواهم کرد در بحر رفاه
 
ماه را می‌آورم روى زمین تا شاعران
ذوق‌شان هر شب بجوشد در تنور داغ ماه
 
شاعران را واقعا با هم برادر می‌کنم
تا نیفتد یوسف شعر کسى دیگر به چاه
 
روز باید روز باشد اینکه خیلى روشن است
شب نباید باشد اصلا این قدر زشت و سیاه
 
جاى دانشگاه زایشگاه برپا می‌کنم!
تا نگردد ملت ایران پس از این زا‌به‌راه
 
کاه را چون کوه خواهم کرد در عرض دو سال
گرچه شد در هشت سال پیش گاهى کوه، کاه
 
فقر را حل می‌کنم در چاى و مى‌نوشم چو آب
مشکل فقر وطن حل می‌شود با این گیاه
 
نان اگر یک جور باشد بعد از این شایسته نیست
وقت مردم در صف انواع نان گردد تباه
 
تا بگریانم تمام دشمنان را زار زار
چاره‌اى جز این نمى‌بینم بخندم قاه قاه
 
پارسى را پاس خواهم داشتن با این روش!
شیر پاک از دامداران مى‌خرم اندر پگاه
 
با گناهى مرتکب را می‌کنم فورا دراز
تا به آسانى نگردد هیچ‌کس گرد گناه
 
سلطه اشراف را کم می‌کنم با اقتدار
گرچه پیش از دستگیری، دزد باشد پادشاه
 
مردم ما را گزینش نیست لازم، مى‌توان
هر چه را فهمید در سیماى‌شان با یک نگاه
 
رأى‌تان با هرکه باشد، باشد اما بنده نیز
آدمى هستم که هرگز نیستم دنبال جاه
 
هرکسى جز من درآید از دل صندوق‌ها
اشتباه است اشتباه است اشتباه است اشتباه
 
ناصر فیض
  • ناخوانده

آداب پایتخت نشینی نخواستیم

یک چسب گنده بر نوک بینی نخواستیم

 

ما را شمیم سنجد و توت وطن خوش است

ما میوه های مصری و چینی نخواستیم

 

تولید را، پدر، سر جدّت! غلاف کن!

بابایمان درآمده، نی نی نخواستیم!

 

خواننده های روی زمین خوش صداترند

خواننده های زیرزمینی نخواستیم

 

با ما بدون پرده بگویید زهر مار!

ما حاضریم...فلسفه چینی نخواستیم

 

یک لقمه نان به ما برساند، همین بس است

ما دولت چنان و چنینی نخواستیم

 

هی کار می کنیم و گزینش نمی شویم

اصلا رییس کارگزینی نخواستیم

 

ما خوانده ایم چاقی کاذب می آورد

نان و برنج و سیب زمینی نخواستیم

 

دین را دبیر جبر به ما یاد داده است

قربانتان! معلم دینی نخواستیم!

 

بی سور و سات هم به خدا قانعیم ما

شربت بس است، منقل و سینی نخواستیم

 

یاران او به برج نشینی رسیده اند

مردی که گفت: کاخ نشینی نخواستیم...

 

سعید بیابانکی

  • ناخوانده

سولقان گویند بالای کن است
اینچنین تکلیف ما هم روشن است

تیر عاشق می‌خورد اغلب به سنگ
بسکه قلب دلبران از آهن است

ای زلیخا، بی‌خیال قصه شو
یوسف و این یک‌قلم پیراهن است

آنکه دستش توی بیت‌المال نیست
یا سرش آن‌توست، یا نه، کودن است

دست آقایان به‌کلی توی کار
دست بیکاران وبال گردن است

گفتم این فیش نجومی مال کیست
جیم چه حه گفت: عه مال من است

ژن اگر داری برو تکثیر کن
نان ژن‌داران درون روغن است...

هم مزن، گر ته بگیرد بهتر است
آنکه تا ته می‌زند هم، هم‌زن است

شاعران از جنس داخل می‌خرند
غالباً سیگارشان هم بهمن است

دخترم، از شاعران پرهیز کن
شاعر عاشق نیست، شاعر مخ‌زن است

شب مخ بیچاره را دستش بده
صبح گرم پختن است و خوردن است

من خودم هم تا حدودی شاعرم
حرف من حرفی دقیق و متقن است

زن اگر دارد سبیل، او مرد نیست
مرد اگر بردارد ابرو را زن است

دوست آن باشد که گیرد دست دوست
جای دیگر را بگیرد دشمن است

امید مهدی‌نژاد

  • ناخوانده

مکان امن و هوای لطیف و جنس ردیف

چو دست زاهد عاقل نمی‌رسد هی پیف؟


کباب عالی و نوشابهٔ سیاه و پیاز

زغال خوب و متاع قوی و نفس ضعیف


من این پکیج به دنیا و آخرت ندهم

اگرچه منع کنندم مدرسان شریف


فزرت کار جهان کامپلیت قمصور است

هزار بار من این جزوه کرده‌ام تألیف


بخور ز توبره و میل کن از آخور، لیک

به هوش باش و مکن بهر این و آن تعریف


به مأمنی رو و فرصت شمر غنیمت رانت

بجوی جوی تمیز و بشوی پول کثیف


در این طریقت تنهاخوری و مفت‌بری

اگر دقیق بگازی نمی‌شوی توقیف


به شرط آنکه در این بین اعتنا نکنی

به سایت‌های حریف و به حرف‌های سخیف


بیا، که دور امید است و اعتدال و فلان

فقط دقیق بگو کی می‌آوری تشریف


به خنده گفت که آتش زدم به مالم ها

ببین که تا به چه حدّم همی دهد تخفیف


امید مهدی‌نژاد

  • ناخوانده

مخالفان، گره زلف یار صاف کنید
سرِ علی نفسی ترک اختلاف کنید

نقار و کرکری و انشعاب هم شد کار؟
اقل‌کم سر یک‌چیز ائتلاف کنید

کنار هم بنشینید و سر بیندازید
گزاره‌های سوا را به هم کلاف کنید

نخی ز دامن چین‌دارِ ماه برچینید
سر تریج قبای فلک سجاف کنید

لگد به بخت به اندازهٔ گلیم زنید
نزاع و جنگ به انگیزهٔ لحاف کنید

خدو به کاسهٔ آل‌سعود اندازید
به گرد خانهٔ دل خوش‌خوشک طواف کنید

نخست موعظتِ شیخ کم‌فروش این است:
چو یار صاف نماید، شما غلاف کنید

بلی، مدارک پرونده‌تان ندارد نقص
ولی شما خودتان نیز اعتراف کنید

اگر مطالبه‌کارِ عدالتید هنوز
نخست لعن به جریان انحراف کنید

به خط قرمز فتنه نگاه هم زشت است
مباد چوبِ سیاست در این شکاف کنید

نصیحت دومِ شیخ کم‌فروش این است:
که با مطالعه یک چیز اکتشاف کنید

شب زفاف کم از صبح پادشاهی نیست
شب مطالعه را هم به آن اضاف کنید

علوم غربیه را ترجمان کنید و سپس
به علم بومیه با غربیان مصاف کنید

به جان دوست که چیزی نمی‌دهید ز دست
اگر که دادهٔ همراه را هم آف کنید

نه هر شیارِ فرورفته‌ای رهی به دهی‌ست
نگاهی از سر عبرت به عمق ناف کنید

هزار نکتهٔ باریک‌تر ز مو اینجاست
به شرط آن‌که ندزدید، انکشاف کنید

دوای رخوتِ هنگام صبح دانی چیست؟
که قربِ آخر شب یک نخود شیاف کنید

زغال خوب و رفیق بد و نیاز شدید
شبی خوش است، الی صبحدم خلاف کنید

حضور خلوت انس است و دوستان بعله
ولی برای خدا بنده را معاف کنید

امید مهدی‌نژاد

  • ناخوانده

باز افکنده به جان ملتی تشویش، فیش
صحبت از هر چیز هست اما سخن از فیش، بیش

ریش الزاماً نشان دین نباشد فی‌المثل
می‌گذارد یک مدیر مصلحت‌اندیش، ریش

پینه بر پیشانی و تسبیح می‌گیرد به دست
ظاهراً در ظاهر افتاده‌ست از درویش، پیش

لیک با دزدان بیت‌المال هم‌آخور شده
می‌خورد حق و حقوق ملتی را پیش‌پیش

فیش او اندازه ی یک برج فرمانیه‌اش
فیش من قدر خرید نیم کیلو کیشمیش

می‌دهد داد سخن از جنگ نرم اما خودش
می‌گذارد روی بام خانه ی خود شیش! دیش

مرحبا بر خاندان صرفه‌جوی این مدیر:
پول بیت‌المال در جیب و ... خط تجریش ـ کیش

هفت بادیگارد دورش را احاطه کرده‌اند
دائم از بی‌سیم‌شان آید صدای فیش‌فیش

هیچ‌ فردی هم ندارد حق فحص و پرس‌وجو
می‌زند بر هر کسی کرده‌ست از او تفتیش، نیش

می‌کُند با ریش و پینه زیر و رو ایمان خلق
گوییا بسته ست بر هر تار ریش خویش، خیش

مهدی پرنیان

  • ناخوانده

نقیضه ای بر شعر خانم سیده‌تکتم حسینی:

"نشسته برف پیری بر سر تو دلم می خواست تا باران بگیرد
تنت از خستگی خرد و خمیر است بیا تا خانه بوی نان بگیرد"
::
نشسته دود منقل بر سر او دعا کردم مگر باران بگیرد
تمام هیکلش را بو گرفته، الهی درد بی درمان بگیرد

به او گفتند جنس تو خراب است، خدایی این یکی در او اثر کرد
همان دم بار و بندیل سفر بست گمانم رفت از کرمان بگیرد

برو آنجا که نادر رفت روزی، برو آنجا که دیگر برنگردی
الهی گور کن قبر تو را زود، به جای خاک با سیمان بگیرد

اگر چه گوشه گیر و بی پناهی رفیق منقلی بسیار داری
خودت گفتی به من امکان ندارد دل معتاد در ایران بگیرد

خدا را شکر اگر امروز غم هست ننم هست و ننم هست و ننم هست
وگر نه با وجود تو محال است که این خانه کمی سامان بگیرد

حسن بشتاب

  • ناخوانده