ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

اگر جایی با هشتگ #لاادری مواجه شدید، یعنی اسم شاعر را نمی‌دانیم؛
شاعر را که شناختید به ما هم خبر دهید...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «غلامرضا شکوهی» ثبت شده است

مضمون بکر غیر تو پیدا نمی کنم
جز مدح دوست، لب به سخن وا نمی کنم

معنای پاک اسم تو در هیچ واژه نیست
من با پیاله دست به دریا نمی کنم

در وصف آستین سخن را به هیچ روی
صد سینه حرف دارم و بالا نمی کنم

من ذرّه ام که خانه ی خورشید خویش را
از هیچ کس به جز تو تقاضا نمی کنم

ای گنبد همیشه مطهّر به عطر اشک
جز در حریم کوی تو مأوا نمی کنم

در آستان بخشش تو چون حضور شمع
جز با سرشک و شعله مدارا نمی کنم

آن قدر سربلند بر ایوان نشسته ای
کز دور هم به جز تو تماشا نمی کنم

پیش تو دست مثل علف می زنم به خاک
چون سرو، سر به سوی ثریّا نمی کنم

نامم اگر غلام رضا هست، خویش را
با نردبان اسم تو بالا نمی کنم

غلامرضا شکوهی

  • ناخوانده

ذکر پابوس شما از لب باران می ریخت
ابر هم زیر قدمهای شما جان می ریخت

هر چه درد است به امیّد دوا آمده بود
از کف دست دعای همه درمان می ریخت

عطر در عطر در ایوان حرم می پیچید
بر سر دوش همه زلف پریشان می ریخت

نور در آینه های حرمت گل می کاشت
از نگاه در و دیوار گلستان می ریخت

روی انگشت همه شوق دعا پر می زد
از ضریح دلتان آیه احسان می ریخت

چشم در قاب مفاتیح تو را خط می برد
روی اسلیمی لب نام تو طوفان می ریخت

بس که در کوچه ی دیدار غریب آمده بود
در شبستان حرم شام غریبان می ریخت

روز بر قامت خورشید فلک، شب در ماه
نور از چشمه خورشید خراسان می ریخت

غلامرضا شکوهی

  • ناخوانده
در گوشه‌ای ز صحن تو قلبم نشسته است
دل، طوقِ الفتی به ضریح تو بسته است

چون دشت‌های تشنه در این آستان قدس
در انتظار ابر عنایت نشسته است

چون ذره بر ضریح خود ای روح آفتاب!
ما را قبول کن که دل ما شکسته است

فوج کبوتران تو آموخت عشق را
پرواز نور در حرمت دسته دسته است

دریاب روح خستۀ ما را که مثل اشک
دیگر امید ما ز دو عالم گسسته است

می‌آید از تراکم عالم به این دیار
قلبی که از تزاحم اندوه خسته است

غلامرضا شکوهی
  • ناخوانده