ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

اگر جایی با هشتگ #لاادری مواجه شدید، یعنی اسم شاعر را نمی‌دانیم؛
شاعر را که شناختید به ما هم خبر دهید...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مجید تال» ثبت شده است

باید که فقط یوسف زهرا بپسندد
ما را چه نیازی است که دنیا بپسندد

قنبرشدن این است که هر لحظه بگویی
من راضی‌ام آنگونه که مولا بپسندد

مجنون دمی از سرزنش خلق نرنجید
دیوانه شد آنقدر که لیلا بپسندد

از قافله دوریم ولی کاش از آن دور
یک ثانیه برگردد و ما را بپسندد

یک عمر نشستیم که در باز کند؟ نه
یک بار بیاید به تماشا... بپسندد

ما دغدغه داریم که ارباب ببیند
ما دغدغه داریم که سقا بپسندد

نه فکر حسابیم نه دنبال ثوابیم
ما آمده‌ایم اُمّ ابیها بپسندد

بگذار بخندند به این زارزدن‌ها
می‌ارزد اگر زینب کبری بپسندد

مجید تال

  • ناخوانده

زمین حسینیه کوچک حسینی هاست
غمش قشنگ ترین اتفاق این دنیاست

به جای عالم و آدم به خویش زحمت داد
کسی نخواست از او ، او خودش چنین می خواست

برای هیچ کسی آرزوی مرگ نداشت
((هوالکریم)) یکی از صفات این آقاست

خودش تمام جهان را سوار کشتی کرد
بگو به نوح که آقای ما دلش دریاست

دلیر بود ولی جنگ را شروع نکرد
حریف، مرد نباشد، جدال بی معناست

حریف آمدو جای حسین خود را کشت
حسین علت هستی حسین روح بقا ست

سرش به نیزه علم شد که بعد اینهمه سال
به یاد او سر عشاق تا ابد بالاست

و با شهادت خود آنچنان قیامت کرد
که تا قیام قیامت عزای او برپاست

ازآن زمان که لباس حسین غارت شد
الی الابد به تن شیعیان لباس عزاست

نگو دلیل ندارد به سینه کوبیدن
دلیل، سینه مجروح سید الشهداست

به یاد حاجی شش ماهه شور باید داشت
چنانکه هروله از واجبات سعی و صفاست

حسین غایت دین است و عالِم شیعه
اگر حسین شناس است صاحب فتواست

غبار قبر بروجردی ام همانکه نوشت
گل عزای لرستان به درد چشم شفاست

مرید(( شاخسیِ )) پرشور آذری هایم
 خروش غیرت آنان زبانزد دنیا ست

ببین چه روضه ی داغیست نخل  یزدی ها
که یاد یک تن عریان میان یک صحراست

جریده و کتل و چلچراغ و طوق و علم...
...علم بزرگترین یادگار عاشوراست

علم نماد قیام است مثل سرو، رشید
علم به یاد علمدار،خوش قد و بالاست

لوای زاده ی مرجانه سرنگون گردید
ولی هنوز علم مثل کوه پا برجاست

مجید تال

  • ناخوانده

خیالش باز، شعری بر لبم بی اختیار آورد
که اوصاف علی طبع مرا اینگونه بار آورد

کلاف شعر دارم، سالها کارم غزل بافی ست
دراین بازار آشفته، علی تحسین کند کافی ست

نوشتم شاعرش هستم، عجب وهم و خیالاتی
نوشتم بی علی هیچم، چه توضیح اضافاتی...

به قرآن سر زدم دیدم علی گویا تراز آن است
نوشتم عرش...دیدم مرقدش اعلی تر از آن است

من از شوقش زمین خوردم، ولی مولا بلندم کرد
همیشه یاعلی گفتم، علی از جا بلندم کرد

سَر و سِرّ مرا با او، کسی جز او نمی داند
علی نادیده می بیند،علی ننوشته می خواند

چه بهتر ازهمین اول بگویم حرف آخر را
کسی از ابتدا تا انتها نشناخت حیدر را

کسی نشناخت حیدر را به غیر از مصطفی وقتی...
گره زد دست خود را سخت در دست خدا وقتی....
...به چشم حاجیان شور تماشا می رسید آنروز
کنار برکه ای دریا به دریا می رسید آنروز

نگاه نافذ احمد، زمین را در تصرف داشت
زمان هم از نبی انگار دستور توقف داشت

نفس ها حبس شد...، در سینه ها خوف و رجا افتاد
بدون همهمه زنگ شتر ها از صدا افتاد

زمینِ گرمِ صحرا از پریشانی سراسر بود
همه باخویش می گفتند آیا حج آخر بود؟!

نبی فرمود بسم الله،ای ارض و سما بشنو!
گواهی باش ای تاریخ! پیغام مرا بشنو

دوباره صحبت از اسرار خلقت می کنم آری
ولی این مرتبه اتمام حجّت میکنم آری

نمانَد زحمت پیغمبران بیهوده، ای مردم!
نه اینکه حرف من باشد خدا فرموده، ای مردم!

نبی همدوش مولا آسمان ها را هوایی کرد
خدا از شاهکار آفرینش رو نمایی کرد

نبی فریاد زد، بر عالم و آدم مسلم شد
علیّ بن ابی طالب، ولیُ الله اعظم شد

برای خاتم پیغمبران جزاو نگینی نیست
شهادت می دهم جز او امیرالمومنینی نیست

شکاف کعبه آیا ماند در نزد شما مغفول؟
طواف مرتضی کردید آری ((حَجُّکم مقبول))

الهی گُر نگیرد آتش خاموشِ بعضی ها
الهی که بسوزد پنبه ی در گوش بعضی ها

پیمبر گفت آری انتظار آمد به سر دیگر
ازین دنیای فانی بسته ام بار سفر دیگر

وصیت می کنم هرکس که من مولای او هستم
بداند این علی هارون و من موسای او هستم

که عقبی بی علی  فانی و دنیا باعلی باقی
غدیر خم به جوش آمد...الا یا ایها الساقی!

امام المتقین، عین الیقین، حبل المتین، حیدر
عَماد الآصفین، شمس المبین، یعسوب دین، حیدر

علی غایب، علی حاضر، هُوالاوّل هُوَالآخِر
علی پنهان، علی پیدا، هُوَالباطن هُوَالظاهر

((اَشدّاء علی الکفار)) قَتّال العرب... یعنی...
جهان از شوکتش فریاد زد: یاللعجب، یعنی...
...خدا وقت تماشایش، دلِ بی طاقتی دارد
خوشا قنبر برای خود چه اعلی حضرتی دارد

پناه آهِ مظلومان کجا فکر خلافت داشت؟
علی بی تاج و مسند نیز بر دلها حکومت داشت

برایش فتح خیبر مثل تفریحی در اوقات است
دلِ مسکین به دست آوردنش فتح الفتوحات است

میان جنگ هم شمشیر او چون تیغ جراحی ست
 اگر خون ریخت،درمان کرد،اعجازش یداللهی ست

ریاضت دیده هم از خاک با جادوگری، زر ساخت
هنر او داشت که از خاک پای خود ابوذر ساخت

عوالم را ببین،آتش علی دریا علی گفته
که حتی دشمنش در وصف او ((لولا علی)) گفته...

علی هرگز نمی بندد به روی هیچ کس در را
کسی از ابتدا تا انتها نشناخت حیدر را

مجید تال

  • ناخوانده
ذره ای در نزد خورشید درخشان تو ایم
تشنه ای در حسرت یک جرعه باران تو ایم

سالها نان خورده ایم از سفره ی اولاد تو
روزی ما می رسد چون بر سر خوان تو ایم

گوشه ای از صحن آیینه و یا صحن عتیق
هرکجا هستیم گویی کنج ایوان تو ایم

زائران دختر تو زائران فاطمه اند
تا ابد ممنون این لطف دو چندان تو ایم

ما غذای خانه هامان هم غذای حضرتی ست
درمیان خانه هم در اصل مهمان تو ایم

بی گمان ایل و تبارت عزت این کشور اند
در حقیقت اهل جمهوری ایران تو ایم

بچه های تو در ایران پادشاهی میکنند
حضرت غربت نشین! مدیون احسان تو ایم

شش امامی نیستیم و نیستیم اهل وقوف
امر، امر توست آقا، تحت فرمان تو ایم

بی گمان بی حب تو اسلام ابتر می شود
دین هر کس پای خود ما که مسلمان تو ایم

ما مسلمان تو؟! نه... از پیر خود آموختیم
پیش شأنت در مقام کلب دربان تو ایم

قبله ی ما را کشاندی سوی مشهد، در عوض
بنده ی ناقابل شاه خراسان تو ایم

عبد صالح بوده ای، باب الحوائج بوده ای
ماهم آقا از مریدان عموجان تو ایم

مست بودیم از غدیر خم، دوباره عید شد
تو به دنیا آمدی مستی ما تمدید شد

مجید تال
  • ناخوانده

به سیم و زر چه حاجت بود؟! از این‌ها فراتر داشت
پر از خورشید بود آری نگاهی کیمیاگر داشت

زنان از بی حجابی‌ها سر تسلیم افکندند
ولی کنزالحیا از چادر خود تاج بر سر داشت

بزرگان عرب را یک به‌ یک دیروز پس میزد
که این دوشیزه فکر خواستگاری از پیمبر داشت

زمانی که همه خورشید را تکذیب می‌کردند
خدیجه چشم‌های مصطفی را خوب باور داشت

میان قوم خود شأن و مقام او فراوان بود
ولی نزد پیمبر عزتی چندین برابر داشت

نماز اولش را با علی پشت پیمبر خواند
شکوه این سه تن باهم هزار الله اکبر داشت

کنار مرتضی دین خدا را یاوری می‌کرد
که مالش نسبت همشیرگی با تیغ حیدر داشت

لبالب بود از قران و آن روزی که مادر شد
به جای طفل در آغوش خود آیات کوثر داشت

همینجا می‌شود بر پاکی دامان او پی برد
فقط این زن وجودی لایق  زهرای اطهر داشت

علی داماد او شد کاش او آن‌روز را می دید
که زهرا در نبود مادر خود دیده‌ای تر داشت

خدیجه در مسیر دین شترها داد بی‌منت
زنی روی شتر اما هوای فتنه در سر داشت

حسن روز جمل فریاد یا زهرا به لب آورد
به یاد خاطراتی که مروری گریه آور داشت

کمک میخواست پشت در صدا زد خادم خود را
فدای فضه اما فاطمه، ای کاش مادر داشت

مجید تال

  • ناخوانده

خوش آمدی، گله ای نیست، بهترم مثلا...
شبیه قبل نشستی برابرم، مثلا...

خیال میکنم اصلا مدینه ایم هنوز
بهشت چادر زهراست بسترم مثلا

دوباره مثل گذشته کشیده ای بابا
خودت به دست خودت شانه بر سرم مثلا

نسوخته ست، نه...امشب به پات می ریزم
خیال کن که همان نازدخترم مثلا...

بگو: فدای سرت، گوشواره گم شده است
بگو دوباره برای تو می خرم...مثلا

خیال میکنم انگشتر تو پیش عموست
تو هم خیال کن آنجاست زیورم مثلا

اگر شکسته ام و زخم خورده، چیزی نیست
خمیده قدّم و هم سنّ مادرم مثلا

خیال کن که رقیه زمین نخورده پدر
خیال کن که سر دوش اکبرم مثلا...

کبود نیست کمی خاکی است صورت من
نرفته دست کسی سوی معجرم مثلا

تو فکر کن مثلا عمه را کتک نزدند
مراقب است عموی دلاورم مثلا

شبی که گم شدم و بین دشت جا ماندم
نخورد ضربه ی محکم به پیکرم مثلا

به قصد کشت کسی خواست تا مرا بزند
ولی رسید به دادم برادرم مثلا...

به روی نیزه کنار تو دید یک سر را
رباب گفت که خوابیده اصغرم مثلا...

مجید تال

  • ناخوانده
ﺗﺎ ﮐﻪ ﺧﻭﺍﻧﺪﯼ ﭘﺪﺭﺕ ﺭﺍ ﭘﺪﺭﺕ ﺟﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩ
ﺁﻧﻘﺪﺭ ﻫﻢ‌ﺳﺨﻨﺖ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻗﺮﺁﻥ ﺁﻭﺭﺩ

ﺑﺮﺩﻥ ﻧﺎﻡ ﺗﻮ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﮐﻪ ﺍﻋﻈﻢ ﺑﻮﺩﻩ‌است
ﻓﻀﻪ ﺑﺎ ﮔﻔﺘﻦ "ﯾﺎﻓﺎﻃﻤﻪ" ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺁﻭﺭﺩ

ﻭﺻﻠﻪ‌ﺩﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﺍﮔﺮ ﻣﻌﺠﺰﻩ‌ﺍﺕ ﺑﺎﮐﯽ ﻧﯿﺴﺖ
ﭼﺎﺩﺭﺕ ﯾﮏ‌ﺷﺒﻪ ﻫﻔﺘﺎﺩ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩ

ﮐﻔﺮ ﭘﻨﻬﺎﻧﯽ ﯾﮏ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺭﺍ ﺭﻭ ﻣﯽ‌ﮐﺮﺩ
ﺁﻥ ﯾﻬﻮﺩﯼ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺗﻮ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩ

ﺩﺭ و ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺷﺒﯿﻪ ﺩﺭ ﺧﯿﺒﺮ ﻟﺮﺯﯾﺪ
ﻓﺎﻃﻤﻪ ﻣﺤﺴﻦ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﺁﻭﺭﺩ

ﮐﻮﭼﻪ ﻫﻢ ﺑﻌﺪ ﻧﺒﯽ ﮐﻮﭼﻪ‌ﯼ ﻧﺎﺍﻣﻨﯽ ﺷﺪ
ﺳﺮ ﻧﺎﻣﻮﺱ ﺧﺪﺍ ﺩﺍﻍ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﺁﻭﺭﺩ

ﺷﺎﻧﻪ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺗﻮ ﯾﺎ ﺩﺳﺖ ﺗﻮ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﺍﺯ ﺁﻥ
ﺯﯾﻨﺐ ﺍﺯ ﭘﯿﺶ ﺗﻮ ﮔﯿﺴﻮﯼ ﭘﺮﯾﺸﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩ

ﻣﻮﺳﭙﯿﺪﯼ ﺗﻮ ﯾک‌مرﺗﺒﻪ ﺍﺯ ﭼﯿﺴﺖ ﻋﻠﯽ!
ﭼﻪ ﺑﻪ ﺭﻭﺯ ﺗﻮ ﻣﮕﺮ ﺷﺎﻡ ﻏﺮﯾﺒﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩ؟

مجید تال
  • ناخوانده

زود بر انگشتر صحرا نگین انداختند

چون عقیق سرخ خود را بر زمین انداختند

 

مثل بارانی که مشتاق است خاک تشنه را

از فراز ناقه‌ها خود را چنین انداختند

 

پس به یاد اکبر و عباس روی قبرها

خویشتن را از یسار و از یمین انداختند

 

روی قبر کوچک عباس جای مادرش

خویش را با ذکر یا ام‌البنین انداختند

 

خاک را بر سر زدند و سر به خاک آنقدر که

روی پیشانی دشت تشنه چین انداختند

 

اربعین شد که پس از نام رقیّه در کتب

اکثر مقتل‌نویسان نقطه‌چین انداختند

 

مجید تال

  • ناخوانده

اگرچه عشق هنوز از سرم نیفتاده

ولی مسیر من و او به هم نیفتاده


به خواب سخت فرو رفته پای همت من

وگرنه اسم کسی از قلم نیفتاده


به غیر کار ندارم به خویش می گویم

چرا هنوز به ابروت خم نیفتاده


بقیع شاهد زنده، شبیه سامرا

که اتفاق از این دست، کم نیفتاده


بماند اینکه به آن قوم رحم کرده حسین (ع)

هنوز سفره ی شاه از کرم نیفتاده


بماند اینکه چه خمپاره ها که آمده است

ولی به حرمت او در حرم نیفتاده


گذار پوست به دباغخانه می افتد

هنوز کار به دست عجم نیفتاده


اگر که پرچم عباس (ع) روی گنبد رفت

سه ساله خواست بگوید علم نیفتاده


سه ساله خواست بگوید که دختر علی (ع) است

هنوز قیمت تیغ دو دم نیفتاده


برای دختر مولا سپر گذاشته اند

علی اکبر (ع) و عباس (ع) سر گذاشته اند


مجید تال

  • ناخوانده
باز هم دربدر شب شدم ای نور سلام
باز هم زائرتان نیستم از دور سلام
با زبانی که به ذکرت شده مامور سلام
به سلیمان برسد از طرف مور سلام

کاش سمت حرمت باز شود پنجره ها
باز از دوریت افتاده به کارم گره ها

ننوشته ست گنهکار نیاید به حرم
پس بیایید اگر خوب و اگر بد به حرم
برسد خواهش این ناله ی ممتد به حرم
زود ما را برسانید به مشهد به حرم

مست از آنیم که از باده به خم آمده ایم
ما سفارش شده ایم، از ره قم آمده ایم

یاد دادید به ما رنج کشیدن زیباست
پس از این فاصله تا طوس دویدن زیباست
پا برهنه شدن و جامه دریدن زیباست
بعد هم پای ضریح تو رسیدن زیباست

پیچش قافله ی ما که به سوی نور است
رگه ای در دل فیروزه ی نیشابور است

چه خبر در حرم ضامن آهو شده است؟
صحن ها بیشتر از پیش چه خوش بو شده است
طرف پنجره فولاد هیاهو شده است
باز یک چشمه از آن لطف و کرم رو شده است

مادری گریه کنان ذکر رضا می گیرد
دست و پای فلجی باز شفا می گیرد

با شفا از تو، چه زیبا شده بیمار شدن
به تو وابسته شدن با تو گرفتار شدن
کار من هست فقط گرمی بازار شدن
گر چه در باور من نیست خریدار شدن...

یوسفم باش، بدون تو کجا برگردم؟
من برایت دو سه تا بیت کلاف آوردم

تو خودت خواسته ای دار و ندارم باشی
کاش لطفی کنی و آخر کارم باشی
مرد سلمانی تو باشم و یارم باشی
لحظه ی مرگ بیایی و کنارم باشی

قول دادی به همه پس به خدا می آیی
هر که یک بار بیاید تو سه جا می آیی

مجید تال
  • ناخوانده