ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

اگر جایی با هشتگ #لاادری مواجه شدید، یعنی اسم شاعر را نمی‌دانیم؛
شاعر را که شناختید به ما هم خبر دهید...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۲۷ مطلب با موضوع «شعر آزاد :: غزل» ثبت شده است

صبحت بخیر آفتابم دیشب نخوابیدی انگار
این شانه ها گرم و خیسند تا صبح باریدی انگار

دنیای تو یک نفر بود دنیای من خالی از تو
من در هوای تو و تو جز من نمی دیدی انگار

هربار یک بغض کهنه روی سرت خالی ام کرد
تو مهربان بودی آنقدر طوری که نشنیدی انگار

گفتم که حال بدم را فردا به رویم نیاور
با خنده گفتی تو خوبی یعنی که فهمیدی انگار

تا زود خوابم بگیرد آرام آرام آرام
از عشق گفتی دلم ریخت اما تو ترسیدی انگار

گفتی رها کن خودت را پیشم که هستی خودت باش
گفتم اگر من نباشم؟ با بغض خندیدی انگار

صبح است و تب دارم از تو این گونه ها داغ و خیسند
در خواب پیشانی ام را با گریه بوسیدی انگار

اصغر معاذی مهربانی

  • ناخوانده

خواب دیدی شبی که جلادان، فرش دارالخلافه ات کردند
گردنت را زدند با ساطور، به شهیدان اضافه ات کردند

می خروشیدی اینکه می بینید، شیمیائی است، مومیائی نیست
نه ابوالهول ها نفهمیدند، متهم به خرافه ات کردنت

چارده سال می شود یا نه، چارده قرن سخت می گذرد
بی قراری مکن خبر دارم، سرفه ها هم کلافه ات کردند

زخم و کپسول های اکسیژن، چه می آید به صورتت مؤمن
تو بدانی اگر که تاول ها چقدر خوش قیافه ات کردند

شهر ها برج مست می سازند، برج ها بت پرست می سازند
شرق ما حیف غرب وحشی شد، محو در دود کافه ات کردند

فکر بال تو را نمی کردند، روح ترخیص می شد از بدنت
وتو بالای تخت می دیدی، کفنت را ملافه ات کردند

جا ندارند در هبوط خزه، سروها -جمله های معترضه-
زود رفتی به حاشیه، ای متن، زود حرف اضافه ات کردند

عباس احمدی

  • ناخوانده

جنگ یک جدول تناسب بود، تا جوابش همیشه این باشد
پدرم ضربدر چهل درصد، حاصلش بخش بر زمین باشد

عده‌ای را ضریب منفی داد، عده‌ای را به هیچ قسمت کرد
تا هر آن کس که سوء نیت داشت، تا ابد زیر ذره‌بین باشد

یک نفر فکر آب و خاک که نه، در پی نان و آب بود از جنگ
خطر جبهه را خرید به جان، تا پس از جنگ خوش‌نشین باشد

یک نفر پشت خاکریز خودی، لشکرش را که در محاصره دید
سر خود را گذاشت روی زمین، تا دعاگوی سرزمین باشد

یک نفر فارغ از معادله‌ها، بی‌خیال تمام مشغله‌ها
روی میدان مین قدم زد تا، ته این سطر نقطه‌چین باشد

در جواب کسی که می‌گوید، پدر از جنگ دست پر برگشت
هر دو تا آستین او خالی‌ست، تا جوابش در آستین باشد

هم‌قطار پدر که عکاس است، گفت در هشت سال جبهه و جنگ
حسرتش ماند بر دلم یک بار، پدرت رو به دوربین باشد

محمدحسین ملکیان

  • ناخوانده

و پا به پای تو آمد و پا به پات نشست
دلم اگرچه گرفت و دلم اگرچه شکست

به رسم خاطره‌هامان همیشه چشم به چشم
همیشه شانه به شانه همیشه دست به دست

گره زدم به خیالت حقیقت خود را
تویی به موی من آشفته‌، من به بوی تو مست

منم شبیه حضوری که هست اما نیست
تویی شبیه خیالی که نیست اما هست

چه روزهای سیاهی که بی تو سهم دلم
سکوت بود و سکوت و شکست بود و شکست

و پرسه‌های شبانه کنار دلتنگی
رسیده بی تو جهانم به کوچه‌ای بن‌بست

سیده تکتم حسینی

  • ناخوانده
نشسته برف پیری روی مویت، دلم می‌خواست تا باران بگیرد
تنت از خستگی خرد و خمیر است، بیا تا خانه بوی نان بگیرد

بهاران است و تصویری ندارد، پدر پاییز تقصیری ندارد
نمی‌خواهم که در این فصل غربت، دل پرمهرت از آبان بگیرد

غریب و خسته و بی‌سرپناهم، سیاه است آسمان بخت‌گاهم
برای برگ‌های زرد عمرم، بگو جنگل حنابندان بگیرد

پدر اندوه در دل‌ها زیاد است، سر راه تو مشکل‌ها زیاد است
بگو کی می‌رسد از راه آن روز، که بر ما زندگی آسان بگیرد

خدا قوت نباشی خسته ای ماه، از این دنیای تاریک و پر از آه
خدای یوسف افتاده در چاه، تقاصت را از این زندان بگیرد

خدا را شکر اگر امروز غم هست، حرم هست و حرم هست و حرم هست
خودت گفتی به من امکان ندارد، دل سادات در ایران بگیرد

سیده تکتم حسینی
  • ناخوانده
دیوم که سر به کوه و بیابان نهاده‌ام
دیوانه‌‌ام که باج به دنیا نداده‌‌ام

دنیا مرا به اسب نجابت فریفته
اما نکرده از خر شیطان پیاده‌‌ام

با پنبه می‌برند سرم را نگاه کن
با پتک می‌زنند به پای اراده‌‌ام

جایی میان جبن و شرف، جبر و اختیار
جایی میان بیم و امید ایستاده‌‌ام

چون بندگان خوار و فرومایه نیستم
از مردمان پاک نهاد و نژاده‌‌ام

من خو گرفته‌‌ام به خطا و خطر ولی
بیچاره مادرم، پدرم، خانواده‌‌ام

بیچاره آن که شعر مرا گوش می‌کند
بیچاره من که سفره‌‌ی دل را گشاده‌‌ام

سمانه کهرباییان
  • ناخوانده

کجا برده است قایق را تقلّاهای پارویی
به جای شاه‌ماهی صید کردم بچه میگویی

پری‌هایی که پنهانند در موجی کف‌آلوده
مرا بردند سوی او، به افسونی، به جادویی

تلف کردم فسونم را، ندارد هیچ معنایی
برایش پیچش مویی، اشارتهای ابرویی

بریدم، پاره کردم، لت زدم، از ته تراشیدم
مگر زنجیر را عبرت شود تعذیب گیسویی

شبیه ماهی‌ام، انداخته در تابه‌‌ی داغی
که شب تا صبح می‌غلتم ز پهلویی به پهلویی

به یغما برده‌ای امنیت ما را، عجب کاری!
به هیچ انگاشتی شخصیت ما را، عجب رویی!

سلامم می‌دهی اما در آغوشم نمی‌گیری
برای مستحبّی واجبی را ترک می‌گویی

سمانه کهرباییان

  • ناخوانده

دنیا پر از سگ است جهان سر به سر سگی‌ست
غیر از وفا تمام صفات بشر سگی‌ست

لبخند و نان به سفره ی امشب نمیرسد
پایان ماه آمد و خلق پدر سگی‌ست

از بوی دود و آهن و گل مست میشود
در سرزمین من عرق کارگر سگی‌ست

جنگ و جنون و زلزله، مرگ و گرسنگی
اخبار یک، سه، چار، دو، تهران، خبر، سگی‌ست

آهنگ سگ، ترانهی سگ‌گوش‌های سگ
این روزها سلیقهی اهل هنر سگی‌ست

بار کج نگاه شما بر دلم بس است
باور کنید زندگی باربر سگی‌ست

آدم بیا و از سر خط آفریده شو
دیگر لباس تو به تن هر پدر‌سگی‌ست

مریم جعفری آذرمانی

  • ناخوانده

اگر گناه تو هستی گناه بسیار است
چقدر خاصیت این نگاه بسیار است

تویی که در قفس چشم هات بی تردید
پرنده های سفید و سیاه بسیار است

کدام راه مرا می برد به ترکستان
ببین به کعبه رسیدیم راه بسیار است

بیا و از خر شیطان پیاده شو خاتون
غلام با تو زیاد است و شاه بسیار است

برو به قصر عزیزان ولی مواظب باش
آهای یوسف گمگشته چاه بسیار است

اگر کلاه سرم می رود ملالی نیست
در این زمانه سرِ بی کلاه بسیار است

آرش پورعلیزاده

  • ناخوانده

محض خوبی، اصل شادی، عین آگاهی‌ست گاهی
کوره‌راهی رو به ناپیدای گمراهی‌ست گاهی

گاه سرکش، گاه خونی، پنجه خونریز شاهین
لیز و لغزان و گریزان، پولک ماهی‌ست گاهی

گاه شعر آسمان‌فرسای حافظ، سخت موجز
شبه‌ابیاتی خراب و سست و افواهی‌ست گاهی

بی نگاهی، بی کلامی، شرمی از حتی سلامی
ماجرایی با همین داغی و کوتاهی‌ست گاهی

قلب حکاکی‌شده روی چناری، یاد یاری
اشک افتاده به روی کاغذی کاهی‌ست گاهی

اتفاقی در خیال شاعر از خویش خسته
اختلافی در حساب مرد بنگاهی‌ست گاهی

گاه تنها شانه امنی برای گریه‌ کردن
زیر باران‌های وحشی چتر همراهی‌ست گاهی...

عشق چیزی نیست، حالی نیست، آیینه‌ست و ماییم
آه، این آیینه هم زنگاری و آهی‌ست گاهی 

گاه باید رفت، باید رفت و تنها رفت، اما...
عاشقی محکم‌ترین برهان خودخواهی‌ست گاهی

امید مهدی‌نژاد

  • ناخوانده