ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

اگر جایی با هشتگ #لاادری مواجه شدید، یعنی اسم شاعر را نمی‌دانیم؛
شاعر را که شناختید به ما هم خبر دهید...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۲۷ مطلب با موضوع «شعر آزاد :: غزل» ثبت شده است

ای قوم - جسارت نشود-  دیرزمانی است
از غیرت و از عشق نه نامی نه نشانی است

تیتر یک اخبار، حماس است و حماسه
یک جنگ جهانی که پس جام جهانی است

اما نه جهان عرب آبستن خشم است
نه می‌پرد از خواب، اروپای اومانیست

ای غزه برای تو جز افسوس نداریم
با این همه غم‌خوار چه جای نگرانی است؟

مصری که فشرده است گلوگاه رفح را
ایران عزیزی که سرش گرم گرانی است

یا شام و عراقی که پس از یورش داعش
زخمی تنش از لشگر سفیانی جانی است

رسم‌الخط امروز تو خون است و گلوله
نه گویش عبری و نه خط سُریانی است

در سفره‌تان نانی اگر نیست، خدا هست
در خانه ما رونق اگر هست صفا نیست

سد بسته‌ای امروز به هرزآبه صهیون
تقدیر تو سنگی است که در دست جوانی است

شادیم به این مژده که آن پیر به ما داد:
این غده‌ی بدخیم شدیداً سرطانی است

عباس احمدی

  • ناخوانده

تنها اگر گلایل پرپر می‌آورم
دارم ادای عشق تو را در می‌آورم

یک شاخه‌ی صمیمی مریم که ساده است
دستم به دامنت برسد سر می‌آورم

با روزنامه پنجره را فرش می‌کنم
از آسمان دریچه‌ی دیگر می‌آورم

من قول داده‌ام به تو بالای پشت‌بام
فردا هزار دانه کبوتر می‌آورم

فردا سر قرار، تو باران می‌آوری
من با خودم گلایل پرپر می‌آورم

سیدابوالفضل صمدی

  • ناخوانده

چه دارد برای تو، تنهایی کبریا؟
خدایا! اگر هستی از عرش پایین بیا!

وطن کو؟ که عشقی بورزم به «سیما»ی آن
که بیزارم از دین و تاریخ و جغرافیا

خدا! این‌همه قارّه! جا مگر قحط بود؟
چرا سرزمین من افتاده در آسیا؟

غزل را کتک می‌زند ناظم محترم
ببین ترکه و خط‌کش افتاده دست کیا!

پر از گوش مخفی‌ست این چاردیوار شعر
بله! شعر؛ این سازمان همیشه «سیا»

پدرخوانده‌ی مرده‌ام بس که خط خورده‌ام؛
که میراث‌داری ندارم در این مافیا

مریم جعفری آذرمانی

  • ناخوانده

نشسته‌ام به تماشای چشم چون پری‌ات
که سهم من بشود یک نگاه سرسری‌ات

که سهم من بشود سرزمین موهایت
اگر اجازه دهد مرزهای روسری‌ات

زمان عرضه‌ی لبخندها حواست نیست
که کشته می‌دهد این خنده‌های دلبری‌ات

نگاه کن که دوباره به خود بگویم کاش
که این نگاه نباشد نگاه آخری‌ات

مگر چه کرده دل بی‌گناه من خانم
که دل نمی‌کنی از شیوه‌ی ستمگری‌ات؟!

چه قدر مثل تو باشم، تو هم کمی من باش
که در معامله ثابت شود برادری‌ات!

مصطفی الوندی سطوت

  • ناخوانده

هرچند خنده بر لب عالم می آورند
باران و برف با خودشان غم می آورند

من دوست دارم این غم باران و برف را
زیرا تو را دوباره به یادم می آورند

باران چکامه ای ست که در وصف عاشقان
خورشید و ابر و باد فراهم می آورند

هر سال ابرها شب یلدا سبد، سبد
از باغ آسمان گل مریم می آورند

اما دریغ از آن همه پروانه ی سپید
با خود بهشت را به جهنم می آورند

گل ها اگرچه چشم نوازند و بی رقیب
پهلوی برگ های خزان کم می آورند

امسال دست پنجره از برف خالی است
امسال درد پشت سر هم می آورند

سیدابوالفضل صمدی

  • ناخوانده

بعد از هزار دور به‌ من‌ هم عجب رسید
جانم به لب رسید که جامم به لب رسید

بر روی آفتاب تو موی سیاه ریخت
یاللعجب چگونه در این صبح، شب رسید؟

روز نخست، نوبت‌ ‌تقسیم تاب و تب
تابش به موی تو، به من خسته تب رسید

وصل تو‌ واجب است و ‌خیال تو ‌مستحب
صد شکر دست من به همین مستحب رسید

بختم سیاه گشت ز داغ تو، تلخ نه
این هم شباهتی که به من از رطب رسید

علی مقدم (عاصی خراسانی)

  • ناخوانده
خشک و زمستانی‌ام، بهار ندارم
باخته‌ام، برگی اعتبار ندارم

ریشه که جز خاک بر سرم نتوان ریخت
شاخه که جز برف کوله‌بار ندارم

ملعبه‌ی دست کودکان جنونم
یک گل مصنوعی‌ام که خار ندارم

یک قدمی غزال زخمی‌ام اما
پای عبور و دل شکار ندارم

دیر رسیدم سر قرار، مهم نیست
غیر خودم با کسی قرار ندارم
 
شاهم، شاهی که مات قلعه‌ی دوری‌ست
شاه پیاده که یک سوار ندارم

مثل همیشه تو را ندارم و از تو
بیشتر از این هم انتظار ندارم

محمدحسین ملکیان
  • ناخوانده

من سیه پوشم ولی در فکر ماتم نیستم
چون که مَحرم نیستم اهل محرّم نیستم

باز وقت نوحه شد، در خلق عالم شورش است
من که آرامم شریک اشک عالم نیستم

مرد می‌‌خواهد بگرید پا به پای روضه‌‌ها
من که هستم؟ هر که هستم مرد این غم نیستم

اشراف اولاد آدم شد سرش بر نیزه‌‌ها
بر دلم این داغ اگر سرد است، آدم نیستم

دم گرفتن‌‌های من چیزی به جز تکرار نیست
بی نصیبم، اهل این شور دمادم نیستم

اینکه دیشب بستم و امشب شکستم عهد بود
مثل اهل کوفه ام‌‌، آری مصمم نیستم

کم زیارت خوانده ام‌‌، کمتر روایت دیده‌‌ام
رشتهی ایمانم و انگار محکم نیستم

در دل من هیأتی امروز بر سر می‌‌زند
با غم تو یک نفر هستم ولی کم نیستم

چکه‌‌چکه شیر آب تکیه امشب اشک ریخت
وای بر من، وای بر من، من که آن هم نیستم

امیرعلی سلیمانی

  • ناخوانده

بین ما «خطی است قرمز»، پس تو با ما نیستی
یک قدم بردار، می‌بینی که تنها نیستی

 خیرخواهان توایم ای شیخ! ما را گوش کن،
فرصت امروز را دریاب، فردا نیستی...

یک سخن کافی است گفتن، گر در این خانه کَس است
یا نشانی را غلط دادی به ما، یا نیستی!

هیچ می‌ترسی ز هول روز رستاخیز؟ نه!
از مسلمانی هم این داری که «ترسا» نیستی!

ای که با یک سنگِ کوچک، خاطرت گِل می شود،
مشکل از اطفال شیطان نیست، دریا نیستی!

نیل در پیش و عصا در دست و فرعون از عقب،
فرق دارد آخر این قصه، موسی نیستی!

حسین جنتی

  • ناخوانده

به دست شعله‌‌های شمع دادم دامن خود را
مگر ثابت کنم پروانه‌‌مسلک بودن خود را

اگر تقدیر، تن دادن به فرمان زلیخا بود
همان بهتر که دست گرگ می‌‌دیدم تن خود را

تو را ای عشق از بین هوس‌‌ها یافتم آخر
شبیه آن که در انبار کاهی سوزن خود را

اگر این بار رو‌‌در‌‌رو شدم با خود در آیینه
به آهی محو خواهم کرد تنها دشمن خود را

بگو با آسمان بغض‌‌دارِ پیرهن از ابر
برای گریه کردن پاره کن پیراهن خود را

به امیدی که شاید بگذری از کوچه‌‌ام یک شب
به در آویختم فانوس هر شب روشن خود را

میلاد حبیبی

 

  • ناخوانده