ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

اگر جایی با هشتگ #لاادری مواجه شدید، یعنی اسم شاعر را نمی‌دانیم؛
شاعر را که شناختید به ما هم خبر دهید...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

یکی یکی

شنبه, ۱ مهر ۱۳۹۶، ۰۸:۴۴ ق.ظ

این شعرهای سرخ به دفتر یکی یکی
آتش طبیعت‌اند و سمندر یکی یکی

با رنگ وبوی خوی خلیلانه بارها
گل کرده اند در دل آذر یکی یکی

گلبرگ لاله نیست که دل پاره های ماست
در برکه های اشک شناور یکی یکی

عمریست سر سپرده ی عشقیم و می نهیم
بر شانه ی ضریح شما سر یکی یکی

تا صحن چشم های شما پر کشیده ایم
در هر سحر شبیه کبوتر یکی یکی

حالا که پر شده است حسینیه های عرش
از بوی سیب ویاس معطر یکی یکی...

حس میکنم به فیض اجابت رسیده اند
"أمن یجیب" این همه مضطر یکی یکی

ای برتر از مجال زمانها که رفته ای ...
از باور زمانه فراتر یکی یکی

پیداست در زلالی طور حضورتان
سینایی از تجلی داور یکی یکی

آن شب نشست بردل خواهر یکی یکی
غم های بیشمار برادر یکی یکی

در تنگنای خاطر او خیمه میزدند
انبوهی از مرارت مادر یکی یکی

برداشتند پرده همان شب ستام ها
از ماجرای گریه ی حیدر یکی یکی

وقتی تمام دلهره ها را شماره کرد
در آسمان اشک چو اختر یکی یکی

دلشوره های قافله ی بی پناه، آه
آن شب شدند قسمت خواهر یکی یکی

گودال و زخم و حنجره ی پاره پاره را
خون زد رقم به نام برادر یکی یکی

از غیرت وشرافت وعشق و حماسه نیز
برداشتند سهم برابر یکی یکی

فردا که آفتاب برآمد غروب کرد
هفتادو دو ستاره ی پرپر یکی یکی

زیر گلوی حرمله ها را نشانه رفت
لبخند کودکانه ی اصغر یکی یکی

سیراب کرد علقمه را شط تشنه را
با یک نگاه مرد دلاور یکی یکی

دردا که در هجوم تبرها قلم شدند
آن نخل های سبز تناور یکی یکی

با منکران بگوی که قامت قیامتان
حل کردند مشکل محشر یکی یکی

امشب نسیم میرسد از راه تا مگر
بر دوش هر سری بنهد سر یکی یکی

چشم فلک ندیده که شب هفده آفتاب
آن هم ز فرق نیزه زند سر یکی یکی

محراب مانده مات که از عرش نیزه ها
می ساختند عرشه ی منبر یکی یکی

آن شب فرات وعلقمه دریا گریستند
در سوگ آن سلاله ی کوثر یکی یکی

وقتی که آفتاب به ویرانه می دمید
گردون شمرد تا سحر اختر یکی یکی

هفتاد زخم کاریش انگار میشکفت
در چشم خون گرفته ی دختر یکی یکی

عنوان فصل فصل سفرنامه های اوست
گلپونه های مانده به دفتر یکی یکی

زینب! که از خروش عصای تو تا هنوز
لرزد بنای هرچه ستمگر یکی یکی

با یک نهیب صف شکنت عرصه های کفر
خالی شد از سوار و تکاور یکی یکی

دژ های دیر پای بر آن قله های دور
می شد بدون حمله مسخر یکی یکی

طوفان خطبه های تو آباد کرده بود
در شام و کوفه آن همه سنگر یکی یکی

پرتاب می شدند تمام شهاب ها
از آسمان شبیه منور یکی یکی

تا مشعلی شوند فرا راه کاروان
در موقع عبور ز معبر یکی یکی

محمدعلی مجاهدی

نظرات (۱)

  • محمدباقر قنبری نصرآبادی
  • حس میکنم به فیض اجابت رسیده اند
    "أمن یجیب" این همه مضطر یکی یکی

    ای جان به این بیت!
    دست مریزاد به شاعرش و همچنین شما که دست‌چین کردید!
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی