ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

اگر جایی با هشتگ #لاادری مواجه شدید، یعنی اسم شاعر را نمی‌دانیم؛
شاعر را که شناختید به ما هم خبر دهید...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۲۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر امام رضا» ثبت شده است

چشمه‌های خروشان تو را می‌شناسند
موج‌های پریشان تو را می‌شناسند

پرسش تشنگی را تو آبی جوابی
ریگ‌های بیابان تو را می‌شناسند

نام تو رخصت رویش است و طراوت
زین سبب برگ و باران تو را می‌شناسند

هم تو گل‌های این باغ را می‌شناسی
هم تمام شهیدان تو را می‌شناسند

از نشابور با موجی از لا گذشتی
ای که امواج طوفان تو را می‌شناسند

بوی توحید مشروط بر بودن توست
ای که آیات قرآن تو را می‌شناسند

گر چه روی از همه خلق پوشیده داری
آی پیدای پنهان تو را می‌شناسند

اینک ای خوب فصل غریبی سرآمد
چون تمام غریبان تو را می‌شناسند

کاش من هم عبور تو را دیده بودم
کوچه‌های خراسان تو را می‌شناسند

قیصر امین‌پور

  • ناخوانده

مثل عشاقی که هر‌ ساعت دم از "او" می‌زنند
در حرم آیینهها بانگ هوالهو می‌زنند

روی یوسفها کجا و روی سلطان رئوف
از قضا این بار با هم دلبران مو می‌زنند

بعد یک ساعت نشستن با تو دانای عرب
رومیان لبخند بر علم ارسطو می‌زنند

در صف میزان، کبوترهای مشهد می‌رسند
سنگ عفوت را به شاهین ترازو می‌زنند

فرشبافان در پی کسب ضمانت نامهات
نقشه‌ی قالیچهها را طرح آهو می‌زنند

وه چه تصویری‌ست هر شب آبشاران بهشت
روبروی حوض گوهرشاد زانو می‌زنند

هر سحر کوه گناهان را که می‌ریزد زمین
خادمانت مثل کاه از صحن جارو می‌زنند

خسته از درهای بسته دستهای نا امید
عاقبت بر پنجره فولاد تو رو می‌زنند

میلاد حسنی

  • ناخوانده

ای نام تو خوشبوتر از آلاله و شب بو
یک عالمه گل کاشته‌ای در خَم ابرو

خورشید هم از شرق دو چشم تو می‌آید
هر صبح که در بند کنی حلقه گیسو

از دانه اشک دل زوّار تو رویید
بر گرد ضریحِ تو چنین حلقۀ بازو

مشغول طوافِ حرمت هر چه کبوتر
مهمان صفای قدمت هر چه پرستو

تصویر فلک یکسره در صحن تو پیداست
از بس که بدان بال ملایک زده جارو

تا صید کند یک نظر از گوشه چشمت
صیاد زده ناله که: "یا ضامن آهو"

پیش تو دراز است مرا دست گدایی
با کاسۀ دل، کاسۀ سر، کاسۀ زانو

ای ناب‌ترین مایۀ الهام غزل ها
با تو چه نیازی‌ست به معشوق و لب جو؟

بیمار توام آقا، نذرت دل تنگم
بنویس برای دل من نسخه و دارو

عباس احمدی

  • ناخوانده

دوباره پر شده از عطر گیسویت شبستانم
دوباره عطر گیسویت؛ چقدر امشب پریشانم

کنارت چای می نوشم به قدر یک غزل خواندن
به قدری که نفس تازه کنم؛ خیلی نمی مانم

کتاب کهنه ای هستم پر از اندوه یا شاید
درختی خسته در اعماق جنگل های گیلانم

رها، بی شیله پیله، روستایی، ساده ی ساده
دوبیتی های باباطاهرم عریان عریانم

شبی می خواستم شعری بگویم ناگهان در باد
صدای حمله ی چنگیزخان آمد؛ نمی دانم -

چه شد اما زمین خوردم میان خاک و خون؛ دیدم
در آتش خانه ام می سوخت؛ گفتم آه...دیوانم...

چنان با خاک یکسان کرد از تبریز تا بم را
زمان لرزید از بالای میز افتاد لیوانم

من آن شاهم که پیش چشم من در کاخ، یک بانو
پی تحریم تنباکو شکسته تُنگ قلیانم

فراوان داغ دیدن ها؛ به مسلخ سر بریدن ها
حجاب از سر کشیدن ها؛ از این غم ها فراوانم

شمال و درد کوچک خان؛ جنوب و زخم دلواری
به سینه داغ دار کشته ی حمام کاشانم

سکوت من پر از فریاد یعنی جامع اضداد
منم من اخم سعدآباد و لبخند جمارانم

من آن خاکم که همواره در اوج آسمان هستم
پر از عباس بابایی پر از عباس دورانم

گرفته شعله با خون جوانانم حنابندان
که تهران تر شود تهران؛ من آبادان ویرانم

صلات ظهر تابستان، من و بوشهر و خوزستان
تو را لب تشنه ایم از جان، کمی باران بنوشانم

سراغت را من از عیسی گرفتم باز کن در را
منم من روزبه، اما پس از این با تو سلمانم

شکوه تخت جمشید اشک شد از چشم من افتاد
از آن وقتی که خاک پای سلطان خراسانم!

اگر سلطان تویی دیگر ابایی نیست می گویم
که من یک شاعر درباری ام مداح سلطانم!

سیدحمیدرضا برقعی

  • ناخوانده

این حرم در طول سال از بس که زائر داشته
خاطرات خوب و شیرینی به خاطر داشته

فرق شهرت با تمام شهرها این است که
شهر زیبای تو هر فصلی مسافر داشته

هرکسی یک بار اگر حتی به مشهد آمده
دائما حال خوشی با آن مناظر داشته

آسمانت، گنبدت، صحن و سرای مرقدت
جایگاهی ویژه در شعر معاصر داشته

چون هوای غربت ما شاعران خسته را
با هوای غایبین، در حال حاضر، داشته

من به جرأت گفته‎ام قد تمام خادمان
بارگاهت تا همین امروز شاعر داشته

جالب است آقا! خیابان‎های اطراف حرم
نیمه شب‎ها هم شبیه روز عابر داشته

هر کسی مهر تو باشد در دلش، انگار که
در میان سینه یک صندوق جواهر داشته

باطن هر زائری با دیدنت شد روسپید
رو سیاهی را اگر حتی به ظاهر داشته

هر که با من بوده است از ابتدای این غزل
مطمئنم حال خوبی تا به آخر داشته

مریم کرباسی

  • ناخوانده

دست اگر باشد دخیل کنج دامان بهتر است
از نماز شب توسل بر کریمان بهتر است
 
دل ولو کوچک، به لطف تو بزرگی می کند
یک ده آباد از صد شهر ویران بهتر است
 
حرف ما آن است که آهوی نیشابور گفت
گاه مدیونت شدن از دادنِ جان بهتر است
 
سایه ای که بر سرم افتاد، عزت پخش کرد
سایه ی گلدسته از تاج سلیمان بهتر است
 
دست بر سفره نبردم تا خودت تعارف کنی
تعارف اهل کَرم از خوردن نان بهتر است
 
یک کمی بنشین کنار ما، پذیرائی بس است
میزبان که می نشیند حال مهمان بهتر است
 
صبح محشر هر کسی دنبال یاری می دود
یار ما باشد اگر شاه خراسان، بهتر است

علی‌اکبر لطیفیان

  • ناخوانده
باز هم دربدر شب شدم ای نور سلام
باز هم زائرتان نیستم از دور سلام
با زبانی که به ذکرت شده مامور سلام
به سلیمان برسد از طرف مور سلام

کاش سمت حرمت باز شود پنجره ها
باز از دوریت افتاده به کارم گره ها

ننوشته ست گنهکار نیاید به حرم
پس بیایید اگر خوب و اگر بد به حرم
برسد خواهش این ناله ی ممتد به حرم
زود ما را برسانید به مشهد به حرم

مست از آنیم که از باده به خم آمده ایم
ما سفارش شده ایم، از ره قم آمده ایم

یاد دادید به ما رنج کشیدن زیباست
پس از این فاصله تا طوس دویدن زیباست
پا برهنه شدن و جامه دریدن زیباست
بعد هم پای ضریح تو رسیدن زیباست

پیچش قافله ی ما که به سوی نور است
رگه ای در دل فیروزه ی نیشابور است

چه خبر در حرم ضامن آهو شده است؟
صحن ها بیشتر از پیش چه خوش بو شده است
طرف پنجره فولاد هیاهو شده است
باز یک چشمه از آن لطف و کرم رو شده است

مادری گریه کنان ذکر رضا می گیرد
دست و پای فلجی باز شفا می گیرد

با شفا از تو، چه زیبا شده بیمار شدن
به تو وابسته شدن با تو گرفتار شدن
کار من هست فقط گرمی بازار شدن
گر چه در باور من نیست خریدار شدن...

یوسفم باش، بدون تو کجا برگردم؟
من برایت دو سه تا بیت کلاف آوردم

تو خودت خواسته ای دار و ندارم باشی
کاش لطفی کنی و آخر کارم باشی
مرد سلمانی تو باشم و یارم باشی
لحظه ی مرگ بیایی و کنارم باشی

قول دادی به همه پس به خدا می آیی
هر که یک بار بیاید تو سه جا می آیی

مجید تال
  • ناخوانده

من ندیدم که کریمی به کرم فکر کند
به چه مقدار به زائر بدهم فکر کند

از شما خواستن عشق است ضرر خواهد کرد
هر که در وقت گدایی به رقم فکر کند

بهتر این است که زائر اگر آمد به حرم
دو قدم عشق بورزد سه قدم فکر کند

به کف صحن به گنبد به غم گوهرشاد
زیر این قبه به هستی به عدم فکر کند

به دو گلدسته دو تا ساق به دوش گنبد
به رواقی که شده پیش تو خم فکر کند

به چرا سال گذشته دو سه بار و امسال-
فقط این بار...به این قسمت کم فکر کند

به خودش... نه به کسانی که به یادش آمد
چون که در آینه کاری حرم فکر کند

موقع دست به سینه شدن و عرض سلام
کربلایی شده هرکس به علم فکر کند

چون که از باب جواد تو کسی داخل شد
خنده داراست که دیگر به قسم فکر کند

دیر وقتی ست که تا در حرمت دم بدهد
جای دم حضرت عیسی به دو دم فکر کند

بهترین نوع زیارت شده اینکه امشب
هم کسی گریه کند پبش تو هم فکر کند

مهدی رحیمی

  • ناخوانده
تو غربت غربا را خودت غریب‌ترینی
شهنشها! فَتَلقّی! به سرِّ حضرت باری

هزار لیل گذشت و به لیلی‌ام نرسیدم
هنوز در شب اول نشسته‌ام به نزاری

تو آنچه هست بگو تا من آنچه نیست بگویم
تبارک الّه از این خمره‌های سر به خماری

به خون شمس شهیدت دو قطره گرم‌ترم کن
که خاک کشته برآید به سرخِ صورتِ ناری

چه آهوانِ مقامی کرشمه باز ِ تو هستند
مگر چه راحتِ امنی قرار بود بیاری

تو و ضمانت گل ها، من و شکوفه‌ی شعری
که مستِ عطر تو باشد مشام مشک تتاری

تو وحی سینه‌گشایی کتابتی به ورق کن
که خط به جلوه درآید؛ نگار را بنگاری

من از منازل فقرم تو از مراتب غایی
منم درخت زمستان تویی نسیم بهاری

من و دخیلِ چگونه... من و چقدر نزاری
من و به قبله‌ی سلطانی تو چشم به زاری

حافظ ایمانی
  • ناخوانده

سکه‌ها ایمانشان را برد بیعت‌ها شکست
یک به یک سردارها رفتند قیمت‌ها شکست

دست بدعت جانماز از زیر پای او کشید
در شب شومی که قبح هتک حرمت‌ها شکست

خنجر ماموم بر پای امامش زخم زد
قامت دین را نماز بی بصیرت‌ها شکست

دشمنان زخمش زدند و دوستان زخم زبان
آه این آیینه را سنگ ملامت‌ها شکست

زهر جعده تلخ تر از صلح تحمیلی نبود
زهر را نوشید و بغضش بعد مدت‌ها شکست

حسین عباسپور

  • ناخوانده