ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

اگر جایی با هشتگ #لاادری مواجه شدید، یعنی اسم شاعر را نمی‌دانیم؛
شاعر را که شناختید به ما هم خبر دهید...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۲۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر امام رضا» ثبت شده است

من جز شما، گلایه به صحن ِکجا برم؟
راز غریب را به کدام آشنا برم؟

ای جان و دل به گنبد و گلدسته‌ات مقیم
جان را کجا گذارم و دل را کجا برم؟

از تاب جعد و نافه‌ی آهو صبا چه برد؟
من آمدم که بویی از آن ماجرا برم

چشم امید دارم ازین جسم ناتوان
جان را به آستانه‌ی دارالشّفا برم

دل را به بحر تو بسپارم حباب‌وار
مس را به آتش تو بسوزم، طلا برم

حاجت نگیرم از تو به جایی نمی‌روم
ای گنج درد! آمدم از تو دوا برم

ای دل مقیم صحن رضا باش و صبر کن
نگذار از تو شکوه به پیش خدا برم

عبدالجبار کاکایی
  • ناخوانده
حرمت خیلی خوشگله آقا!
بایدم باشه، این‌جا ایرونه
این‌جا هر کی که از شما باشه
بی‌ضریح و حرم نمی‌مونه

من که این‌جا گدا نمی‌بینم
همه دارا میان به‌ درگاهت
شک ندارم گرفتن این مردم
حاجتاشونو تو قدم‌گاهت

از کنیزت یه نامه آوردم
از خودم هم یه چن‌تایی کفتر
مادرم خیلی دوستون داره
ولی آقا‌! خودم یکم بیشتر

مادرم آخرای دنیاشه
دیگه از جاش نمی‌تونه پاشه
اگه دارو می‌خوای بدی لطفاً
واسه زانوی مادرم باشه!

نمی‌تونه بیاد دیگه پیره
دلش اما هنوز پیشت گیره
دیدم آخه یه وقتایی میره
دامن خواهرت رو می‌گیره

من هنوزم شبیه دیروزم
اینو اشکم بهم نشون می‌ده
مرد که گریه نمی‌کنه لابد
شعرتون بغضمو تکون می‌ده

مجتبی سپید
  • ناخوانده

در حریمت احتیاج باده و پیمانه نیست
آنقدر که مست اینجا هست، در میخانه
نیست

آنکه می‌بوسد در و دیوار و سنگ و چوب را
عارفانه عشقبازی می‌کند، دیوانه نیست


عقده‌هایم را فقط پیش تو خالی می‌کنم
آن سری که بر ضریحت هست، لَنگ شانه
نیست

با فقیران همنشینی با گدایان هم غذا
پادشاها! سفره‌ی شاهانه‌ات شاهانه
نیست

آن بهشتی که از آن با گندمی بیرون شدیم
هرچه باشد بهتر از خاک در این خانه
نیست

محمد رسولی

  • ناخوانده

عشق رسوایی محض است که حاشا نشود
عاشقی با اگر و شاید و اما نشود

شرط اول قدم آن است که نوکر باشیم
هر کسی در به در خانه ی مولا نشود

دیر اگر راه بیافتیم، به یوسف نرسیم
سر بازار کسی منتظر ما نشود

لذت عشق به این حس بلا تکلیفی ست
لطف تو شامل حالم بشود یا نشود؟

من فقط روبروی گنبد تو خم شده ام
کمرم غیر در خانه ی تو تا نشود

هر قدر هم بشود دور ضریح تو شلوغ
من ندیدم که بیاید کسی و جا نشود

بین زوار که باشم به تو نزدیکترم
قطره هیچ است اگر وصل به دریا نشود

امن تر از حرمت نیست، همان بهتر که
کودک گمشده در صحن تو پیدا نشود

بهتر این است که عاشق دم پابوسی تو
نفس آخر خود را بکشد پا نشود

دردهایم به تو نزدیک ترم کرده، طبیب
حرفم این است که یک وقت مداوا نشود!

من دخیل دل خود را به تو طوری بستم
که به این راحتی آقا گره اش وا نشود

بارها حاجتی آورده ام و هر بارش
پاسخی آمده از سمت تو، الّا: نشود!

امتحان کردم و دیدم که میان حرمت
هیچ ذکری قسم حضرت زهرا نشود

آخرش بی برو برگرد مرا خواهی کشت
عاشقی با اگر و شاید و اما نشو

محمد رسولی

  • ناخوانده

گریه‌ام در حرم از روی پریشانی نیست
که پریشانی از آداب مسلمانی نیست

در طوافند چنان موج کبوترهایت
که در این سلسله انگار پریشانی نیست

دست خالی‌ست کسی که به حرم می آید
اول صحن نیازی به نگهبانی نیست

عربی آمده پابوس تو و می دانم
همه‌ی حسرتش این است که ایرانی نیست

شمس تبریز، مراد دل مولاناهاست
در دل ما که به جز شمس خراسانی نیست

گریه کردم که بدانند همه، از من و تو
هیچ یک اهل نظربازی پنهانی نیست

یک نفر بین من و توست که نامش عشق است
مگر او اهل گذر باشد و می‌دانی... نیست

محمدحسین ملکیان

  • ناخوانده

سگ کویت به دست آرد رگ خواب غزالان را
اگر که سرمه چشمش کند خاک خراسان را

چنان احساسی و پاک و لطیف و مهربان هستی
که شاعر می‌کند عشق تو لات چاله‌میدان را

غبار خاک پایت را نسیم آورد تا تهران
بنا کردند بازار طلای سبزه‌میدان را

تو آن شاهی که برعکس عرب‌ها با کمی لبخند
بدون جنگ و خونریزی گرفتی خاک ایران را

به پر بشکافت نیل مردم دور ضریحت را
خدای طور! موسی کرده‌ای انگار دربان را

قسم خوردی که می‌آیی سه موطن بعد جان دادن
دریغ از بخت! عزراییل هم پس می‌زند جان را

اگر گریان به دیوار حرم تکیه نمی‌دادم
کدامین کوه طاقت داشت این حال پریشان را؟

گرفته کفشداری جای کفش انگار پایم را
به این ترفند پابند توام باقی دوران را...

هادی جانفدا

  • ناخوانده