ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

اگر جایی با هشتگ #لاادری مواجه شدید، یعنی اسم شاعر را نمی‌دانیم؛
شاعر را که شناختید به ما هم خبر دهید...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۸۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «غزل عاشقانه» ثبت شده است

دو هواییم؛ دمی صاف و دمی بارانی
ما همانیم، همانی که خودت می دانی

پیش بینی شدن حال من و تو سخت است
دو هواییم... ولی بیشترش توفانی

آخرین مقصد تو شانه ی من بود؛ نبود؟
گریه کن هرچه دلت خواست، ولی پنهانی

شاید این بار به شوق تو بتابد خورشید
رو به این پنجره ی در شرف ویرانی

باز باید بکشی عکس پریشان مرا
گوشه ی قابِ همان روسری لبنانی

آب با خود همه ی دهکده را خواهد برد
اگر این رود، زمانی بشود طغیانی

حسنا محمدزاده

  • ناخوانده

دلم جزیره ی اندوه است ولی کنار تو می خندم
چقدر پیش تو خشنودم، چقدر پیش تو خرسندم

از ابتدا تو اگر بودی، اگر چراغ تو روشن بود
به شب دخیل نمی بستم، دل از ستاره نمی کندم

در این کرانه من آن رودم که جز به عشق نپیمودم
روان شدم که به دریایی به جز تن تو نپیوندم

اگرچه دیده تو را ای یار ندیده بود ولی انگار
همیشه دل نگران بودم برای چشم تو دلبندم

جز اینکه ناپدری کردم مگر بدِ دگری کردم؟
قدم شکست ولی نشکست قسم به موی تو سوگندم

مجال گریه اگر باشد دلی سبک کنم از اندوه
فقط به خاطر فرزندم... فقط به خاطر فرزندم

امیرحسین الهیاری

  • ناخوانده
مرا کشتند و تن کردند رخت سوگ، یارانم!
برایم مضحک است آه و فغان سوگوارانم

مرا از لشکر دشمن هراسی نیست، می‌ترسم
که جانم را بگیرند آخر سر جان نثارانم

قطاری کهنه ام، اما چه جای شکوه از مردم؟!
شکسته شیشه‌ام را سنگ لطف همقطارانم

تو را با دیگران می بینم و در "صبر" می‌سوزم
کی‌ام من؟ روزه‌داری در میان روزه‌خوارانم

به تو اصلا نمی آیم، به تو ای خوبی مطلق
کنار تو چنان عکس رضاخان در جمارانم!

تو هم نه، دیگری با چشم مستش میکشد ما را
امید زنده ماندن نیست، شمعی زیر بارانم...

حسین زحمتکش
  • ناخوانده

عشق تو گرفت از تن من تاب و توان را
ترسم که به پایان نرسانم رمضان را

آه ای رطب دورترین شاخه چه می شد؟
شیرین کنم از شهد لبان تو دهان را

باید که به دادم برسد آن که به من داد
لبریز تراز ظرف دلم این هیجان را

تا چند فقط طوطی خوشخوان تو باشم
انکار کنم این غم حاجت به بیان را

یک بار به من گوش کن ای سنگ صبورم!
تا پر کنم از قصه ی تو گوش جهان را

آن وقت تو مال من و من مال تو باشم
با جذبه ی یک اخم برانم همگان را

شیرین خسروی

  • ناخوانده

گریزان از نگاه من، گریزان از جهان بودی
پری بودی، پریشان بودی اما مهربان بودی
.
گذشتن از تو پیرم کرد، تنهایی اسیرم کرد
تو اما سال ها در خاطرات من جوان بودی

حواشی از تو دورم کرد، تنهایی صبورم کرد
تو نقش اصلی اوج و فرود داستان بودی

خبر دارم که از این خانه غمگین کجا رفتی
کنار ماه هر شب در میان آسمان بودی

خبر دارم برای تو یکی از دیگران بودم
خودت گفتی برای من یکی از دیگران بودی

امیرعلی سلیمانی

  • ناخوانده

یا دستِ رفاقت نده و دست نگه دار
یا تا ته خط، حرمت این دست نگه دار

یا دست بکش مثل من از هرچه که مستی ست
یا این که مرا مثل خودت مست نگه دار

ای مرد نباید سخن از درد بگویی
در سینه‌ی خود هرچه که درد است، نگه دار

دور از توام و مثل تو دوروبر من نیست
مثل من اگر دوروبرت هست، نگه دار

عشق آخر خطّ است اگر، قصّه‌ی ما را
همواره در این کوچه‌ی بن‌بست نگه دار

علیرضا قنبری

  • ناخوانده

افتاده‌ایم برق زنان بر بلور هم
پیش همیم و بی‌خبریم از حضور هم

در تُنگ ِ تَنگ خُلقی دنیا من و دلم
خو کرده‌ایم مثل دو ماهی به گور هم

وقتی که عشق صورت خود را در آب دید
ماندند آه و آینه سنگ صبور هم

من در تبت اسیرم و تو تشنه‌ی منی
افتاده‌اند ماهی و دریا به تور هم

ازذره‌هات می‌گذرد بند بند من
پس تور و آب با خبرند از عبور هم

دورند اگرچه روز و شب از همدگر ولی
فارغ نمی‌شوند شبی از از مرور هم

مرتضی حیدری آل‌کثیر

  • ناخوانده

برایش شعر خواندم اشک‌هایش را درآوردم
پس از یک عمر خاموشی صدایش را درآوردم

کلیم قصه‌هایم دست خالی مانده بود، اما
زدم بر نیل و آخر سر عصایش را درآوردم

دلم پُر بود از دستش ولی با زور خندیدم
و با دست خودم رخت عزایش را درآوردم

سپس با بوسه‌ای زیر زبانش را کشیدم تا -
- ته و تووی تمام ماجرایش را درآوردم

میان ماندن و رفتن مردد بود پاهایش
نشستم، کفش‌های تا به تایش را درآوردم

و او از خانه رفت و من برای رفع دلتنگی
نشستم رو به آیینه ادایش را درآوردم

حسین طاهری

  • ناخوانده

اگرچه بال گشوده، فراز افلاکم
هنوز عاشقم و دلسپرده‌ی خاکم

که مرگ هم نتوانست داغ عشقت را
ز یاد من ببرد آنچنان که تریاکم

جنازه‌ام به بهشت است و جان من در خاک
تو در زمینی و پیش تو مانده ادراکم

دلم گرفت ز حور و شراب بی سردرد
کجایی عشق زمینیم! خوشه‌ی تاکم؟!

بگو چه بر سرم آورده‌ای که گریه کنند
تمام شهر از این سرگذشت غمناکم

کجایی و به که دل داده‌ای و یار که‌ای؟
شراب نوش لبت کیست عشق ناپاکم؟!

به دست کیست در این پنجشنبه‌ غمگین
گلایلی که نیاورده‌ای سر خاکم؟

حسن صادقی‌پناه

  • ناخوانده

دست عشق از دامنِ دل دور باد!
می توان آیا به دل دستور داد؟

می توان آیا به دریا حکم کرد
که دلت را یادی از ساحل مباد؟

موج را آیا توان فرمود: ایست!
باد را فرمود: باید ایستاد؟

آنکه دستور زبان عشق را
بی گزاره در نهاد ما نهاد

خوب می دانست تیغ تیز را
در کف مستی نمی بایست داد

قیصر امین‌پور

  • ناخوانده